نامه ای به پدرم که بی گناه در زندان است / مهدی سحرخیز



خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش/ بنماند هيچش الا هوس قمار ديگر

پدرجان تقریباً دو هفته است که از دستگیری تو می گذرد و ما همچنان نتوانسته ایم ما تو صحبت کنیم. هر روز با مادر تماس می گیرم با این امید که حداقل بدانم کجا هستی اما متأسفانه جواب مادر یکی است: از پدرت بی خبریم. تک تک این روزها دلم شور می زند. هزاران سؤال از ذهنم می گذرد. آیا حالش خوب است؟ آیا او را آزار می دهند؟ کی می توانم صدایش را بشنوم؟ و سؤالاتی از این قبیل.

امروز اما از دادسرا با ما تماس گرفتند و این دلشوره را چند برابر کردند. گفتند به دارویی حساسیت داشته ای و تو را باید تحت مداوا و نظر قرار دهند. تنها دلخوشی کاذب من در این دوهفته این بود که زندانبانانت برادر دینی تو هستند و به این خاطر به تو آسیبی نخواهند رساند.

پدرجان جای تو در این دو هفته بسیار خالی بود، چرا که در روز پدر در کنار دخترت نبودی و پسرت در غربت نتوانست صدایت را بشنود، در روز سالگرد ازدواجت در کنار مادر نبودی. روز سالگرد فوت پدرت را در زندان گذراندی، حتی پدربزرگ جای خالی تو را در قبر احساس کرد. امسال همچون عمو سعید شهیدم نتوانستی به مزار خاک پدرت بروی. نبودنت در این ایام موجب شد که این دو هفته برای ما به سان سالها باشد.

پدرجان حداقل نگذاشتند تا در روز ولادت علی (ع) و روز پدر، با تو حتی به صورت تلفنی صحبت کنیم و هیچ چیز مضحک تر از آن نیست که در حکومتی که مدام دم از الگو گرفتن از حکومت علی (ع) می زند، تو را به زندان می اندازند و حتی صدای تو را از ما دریغ می کنند. حکومت عدل علی کجا و اینان کجا.

فاطمه ابطحی گفته است که آقای ابطحی شب ها صدای الله اکبر مردم را می شنود و این موجب دلگرمی ایشان می شود. امیدوارم آنجا که هستی تو نیز بتوانی صدای الله اکبر هموطنانت را بشنوی چرا که می دانم طنین این صدا تنها مرهم دردهای چندساله ی توست.

ای کاش می توانستی نه تنها با من بلکه با تمام ایران صحبت کنی. ای کاش می توانستی به فرزندان دیگر هم سلولی هایت بگویی که پدرانشان چه حالی دارند. ای کاش می توانستی برای مادران از فرزندان در بندشان و از شجاعتشان بگویی و با نهایت اندوه به بعضی مادران نیز بگویی که منتظر سهرابهایشان نباشند.

نمی دانم به کجای این دنیا باید بروم و به کدامین مقام در ایران از ربایندگانت شکایت کنم. به کدام دوستت زنگ بزنم. امروز دوستانت نیز در کنار تو هستند. نمی دانم کدامین مخلوق خداست که می تواند به پرونده ی خدمتگزاری های تو به مردم و نظام جمهوری اسلامی بنگرد و تو را در زندان نگه دارد. از ابتدای دستگیرشدنت با خود می گفتم که ای کاش در ایران بودم. اما نمی دانم اگر در ایران بودم در کجای خاک میهمنم بایستی دنبالت می گشتم. به کدام مسئول و مقام می بایستی مراجعه می کردم و کدامشان فریاد دادخواهی ام را پاسخ می دادند. فقط این را می دانم که تو بی گناهی و تنها به جرم اندیشیدن و برای دفاع از جمهوری اسلامی که برایش انقلاب کردی و به آن باور داری امروز در بند هستی. امروز دنیا شاهد آن است که تو در راه وطن ایثارگری می کنی . این را بدان که تو و دوستانت در این نبرد پیروزید. پایه های جمهوری اسلامی بر شانه های تو و یارانت استوار است و هیچ وقت نمی گذاریم این کودتاچیان نظام احمدی نژادی را بر ایران مقدس من تحمیل کنند.

0 comments:

ارسال یک نظر