آسوده بخواب عزیز خاله ! / فاطمه عرب سرخی



داشتم فکر می کردم که چه جوری باید به صبا بگیم که بابا فیض الله هنوز تو سفره ولی به تو اجازه دادن که ببینیش.

داشتم فکر می کردم که در مورد چشم بند و لباس زندان و دمپایی پلاستیکی بابا فیض الله چی باید به صبا بگیم.

فکر می کردم که چه جوری برای صبا اثبات کنیم که این آدمهایی که بابا فیض الله رو میارن همون آقا دزدهایی نیستن که به خونه بابا فیض الله حمله کردن و وسایلشو بردن.

داشتم فکر می کردم که فکر کردن چه فایده ای داره !

دیگه فکر نکردم !!

صبا جان تو هم به چیزی فکر نکن و بخواب و به داستان خاله گوش کن :

یکی بود یکی نبود. توی این زمین پهناور یه آدم خیلی خوب زندگی می کرد. یه آدمی به نام حسین (ع). این آدم دوست و یاران خیلی خوبی داشت که مثل خودش دنبال حق و حقیقت بودن. توی همین زمین پهناور آدم هایی هم بودن که می خواستن حسین (ع) و یارانش رو آزار بدن و حقشون رو ازشون بگیرن و برای گرفتن این حق دست به هر کاری می زدن.

صبا می پرسه : خاله فاطمه، اونوقت حسین چی کار کرد؟

می گم : همون کاری که هر آدم خوبی در برابر بدی می کنه. حسین (ع) قیام کرد.

صبا می پرسه : خاله، قیام یعنی چی؟

می گم : خاله جون قیام یعنی جلوی ظلم سکوت نکردن.

می پرسه : ظلم یعنی چی؟

می گم : یعنی یه نفر که فکر می کنه زورش زیاده به بقیه زور بگه. مثل این می مونه که کسی به زور عروسکتو ازت بگیره و بعدش هم کتکت بزنه.

چشماش از تعجب گرد میشه و می گه : آخه چرا کسی باید این کارو بکنه ! من که به کسی بدی نکردم !

خواستم جوابشو بدم دیدم این یکی از سئوالات بی جواب خودمه که مدتهاست بهش فکر می کنم.

گفتم : خاله جون آدم بدها آدمهای خوب رو دوست ندارن و این دلیل ظلمشونه.

جوابم براش قانع کننده نبود اما صبورانه از این موضوع گذشت. از صبر یه دختر بچه سه ساله متعجب نشدم. این طفل نوه فیض الله عرب سرخی قهرمان اسطورهامه و توقعی جز این ازش ندارم.

دوباره می پرسه : بالاخره چی شد خاله ؟ حسین (ع) به حقش رسید و آدم بدها رو نابود کرد؟

می گم : خاله جون به این سادگی ها هم که نبود. حسین (ع) خیلی از دوستها و اعضای خانوادشو تو این راه از دست داد.

می پرسه : یعنی چی که از دست داد؟

می گم : یعنی شهید شدن.

می پرسه : شهید یعنی چی ؟

می گم : شهید به آدمی می گن که در راه خدا و رسوا کردن آدم بدها جونشو از دست میده.

همین طور که این حرفها رو می زنم تصویر ندا و سهراب و اشکان و خیلی از شهدای حوادث اخیر از جلوی چشمام می گذره.

وقتی می بینم که چشمای صبا گیج خوابه اما به زور خودشو بیدار نگه داشته که ببینه بالاخره حسین (ع) حقشو می گیره یا نه، از اینکه شبها سرم رو روی بالش می گذارم و می خوابم بدون اینکه بدونم کی ظلم تموم می شه و حق به حق دار می رسه، خجالت می کشم.

به صبا می گم : خاله جون معلومه که حسین (ع) به حقش می رسه.

می پرسه : از کجا معلومه خاله ؟

می گم : خاله جون هیچ ظلمی تو دنیا موندنی نیست. آدم بدها همیشه رسوا می شن.

می پرسه رسوا یعنی چی خاله ؟

می گم : یعنی وقتی که بدی اون آدمها رو همه می بینن غیر از خودشون.

خواستم ادامه بدم که دیدم صبا نفس راحتی کشید و خوابید.

آسوده بخواب عزیز خاله. خاله بهت قول میده که هیچ آدم بدی روی زمین نمونه

1 comments:

ناشناس گفت...

ba tamame vojod doa mikonam ke harche saritar in azize vatan be armanhaie bozorgtar berese va be khanevade bepeivande

ارسال یک نظر