نور دیدهی مادر، فیض الله جان سلام!
دلم برایت تنگ شده، میدانی چند وقت است ندیدمت. هیچوقت نمیشد اینهمه سکوت تو را حس کنم. تا میآمدم باور کنم نیستی، سرت شلوغ است یا کار داری، ظهر جمعه میآمد و صدای نفسهایت را میشنیدم که پشت در روح مرا در آغوش گرفته است. با همان خنده و مهربانی همیشگی: "سلام مامان". ظهر جمعه پر بود از قدمهای تو که در خانه راه میرفتی و خواهرانت را هم میکشاندی اینجا. همین خانهی کوچک قدیمی. همینجا که هر روز میآیند و خاموش مینشینند و میروند. روزهای جمعه همهی جانم در گوشهایم جمع میشود و پشت در منتظر میایستد تا تو مثل همیشه تنها کسی باشی که با انگشترت به شیشهی پنجره میکوبی تا همه فریاد کنند "داداش اومد".
پسر جان تو که تکدانه شانه به جا مانده از برادران و پدرت بودی برایم، چه شد اینقدر بیخبر رفتی؟ بیتماس، بیخداحافظی، بیصدا. نمیتوان باور کرد ظهر جمعهای بیاید و همه اینجا جمع شوند و تو نیایی.
میدانی چقدر بیوفا شدی دلبندم! حتی در آن روزهای داغ جبهه و جنگ هم خبری از خودت می رساندی سلامی برای مادر شهیدت می فرستادی. حالا دیگر نیستی. می دانی فرزندان برادرت چقدر تو را بی تابند؟ ابوذر پسر بزرگ شهید فتح الله را هم داماد کردیم و تو نبودی. تو که تنها عمویش نبودی. قرار بود پدری کنی برایش. ولی در تنها فرصت دامادیش نبودی. کجا رفته بودی مهمتر از بودن در کنار این همه چشم که به انتظارت ایستادند و نبودنت را باور نکردند. تمام شب با نوشیدن آب، بغض نبودنت را فرو دادیم و به چشمهای هم نگاه نکردیم. آیا جنگی و جبههای دیگر در جریان است که مادر بیخبر مانده؟
تو را گفتم مادر جان همهی هستیام را دادهام. همهی هستیام را در راه خدا دادهام. مگر در دادن فتحالله، سرو بلند خانهمان پایم لرزید؟ مگر وقتی حجت تازه دامادم رفت حس مادرانهام چروک برداشت؟ مگر آن روز که رفتی و در لحظه لحظههای جنگ زندگی کردی من کم آورده ام؟ نه هیچگاه. تو میگفتی شهر را و همهی داراییش را پشت سر میگذارم تا لحظهای با خدای خود خلوت کنم و خدا شاهد است که شهادت تا ته زندگی ما پیش آمد و از بلندترین درخت خانهمان بالا رفت و تو از همه چیز عبور کردی. از فرزندانت، ساجده و فاطمه، همسرت،مریم و این آخرین رمق زندگی، مادر تکیدهات، تا در عریانترین لحظههای شهادت با خدا زندگی کنی. آن دنیای نامراد چه داشت که در پس آنهمه سالها و ماهها و روزها سرشکستگی و خجالت و شرم، اینروزها آنقدر جسور شده که تو را هم تاب نمیآورد. یعنی میشود دنیای پست و بیمقدار آنقدر شهامت پیدا کند که مایهی فخر فرشتههای خدا را این چنین دربند خویش بگیرد؟! حتی آن روزها هم تو ندیدن مرا تحمل نمیکردی و من آزادتر از همیشه، هر وقت میخواستمت کنارم بودی. یادت می آید، تازه یک هفته بود از ایران رفته بودی که فتحالله سربلندتر از قبل و برای همیشه از جبهه برگشت و باز شهادت تا ته خانهی ما آمد و تو زودتر از همه آمدی تا اولین کسی باشی که عطر شهادت برادرت را به مادر و پدر پیرت هدیه میکنی.
پسر با وفا و غیور مادر! این روزها بر تو چه گذشته که هفتهها و ماهها میگذرد و دریغ از یک "سلام مامان" دامنگیر ما شده است. مگر به دوستانت چه گذشته است که حتی نمیخواهند تو مادر پیر و چشم انتظارت را یک لحظه ببینی. تا دیروز که میگفتند مدیون ما خانوادههای شهدا هستند. کدام گوی چرخید که ارزشها این چنین تغییر کرد. آیا اینان همان دوستان بیریای آن روزگارند که این چنین مادر را از فرزند و تو را از من دریغ میدارند؟ این بی وفایی را در کلاس کدام آموزگار مشق کردند.
مادرجان گمان نکنی، کم آورده یا بریدهام از دوریت. هرگز هزاران روزگار میاد و مباد، که اگر تو هر چه هستی، شاخه ای بر ریشه های من. من تو را و برادرانت را مرد به دنیا آوردم و مردانه هم میخواهمت. حتی اگر تو را هم مثل فتح الله و حجتالله و همه فرزندان شهیدم در این مرز و بوم، نبینم. گله مادر از تو نیست، از نامردیهایی است که خود را لباس مردانه پوشانده است. من به لطف خدا مادرم و سلاح مادر تنها دلی است که تمام تاریخ دردهایش را به دوش کشیده است.
و در آخر یک کلام: نگذار که مادر، دل شکستهاش را راهی خانهی خدا کند..
پی نوشت: امروز صبح آقای بازجو تماس گرفتند و گفتند امروز ملاقات دارید. یا مادر بیاید یا دخترها. ما هم که می فهمیم خانواده داشتن و مادر بودن یعنی چی، گفتیم مادر جون برو، و به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را..
دلم برایت تنگ شده، میدانی چند وقت است ندیدمت. هیچوقت نمیشد اینهمه سکوت تو را حس کنم. تا میآمدم باور کنم نیستی، سرت شلوغ است یا کار داری، ظهر جمعه میآمد و صدای نفسهایت را میشنیدم که پشت در روح مرا در آغوش گرفته است. با همان خنده و مهربانی همیشگی: "سلام مامان". ظهر جمعه پر بود از قدمهای تو که در خانه راه میرفتی و خواهرانت را هم میکشاندی اینجا. همین خانهی کوچک قدیمی. همینجا که هر روز میآیند و خاموش مینشینند و میروند. روزهای جمعه همهی جانم در گوشهایم جمع میشود و پشت در منتظر میایستد تا تو مثل همیشه تنها کسی باشی که با انگشترت به شیشهی پنجره میکوبی تا همه فریاد کنند "داداش اومد".
پسر جان تو که تکدانه شانه به جا مانده از برادران و پدرت بودی برایم، چه شد اینقدر بیخبر رفتی؟ بیتماس، بیخداحافظی، بیصدا. نمیتوان باور کرد ظهر جمعهای بیاید و همه اینجا جمع شوند و تو نیایی.
میدانی چقدر بیوفا شدی دلبندم! حتی در آن روزهای داغ جبهه و جنگ هم خبری از خودت می رساندی سلامی برای مادر شهیدت می فرستادی. حالا دیگر نیستی. می دانی فرزندان برادرت چقدر تو را بی تابند؟ ابوذر پسر بزرگ شهید فتح الله را هم داماد کردیم و تو نبودی. تو که تنها عمویش نبودی. قرار بود پدری کنی برایش. ولی در تنها فرصت دامادیش نبودی. کجا رفته بودی مهمتر از بودن در کنار این همه چشم که به انتظارت ایستادند و نبودنت را باور نکردند. تمام شب با نوشیدن آب، بغض نبودنت را فرو دادیم و به چشمهای هم نگاه نکردیم. آیا جنگی و جبههای دیگر در جریان است که مادر بیخبر مانده؟
تو را گفتم مادر جان همهی هستیام را دادهام. همهی هستیام را در راه خدا دادهام. مگر در دادن فتحالله، سرو بلند خانهمان پایم لرزید؟ مگر وقتی حجت تازه دامادم رفت حس مادرانهام چروک برداشت؟ مگر آن روز که رفتی و در لحظه لحظههای جنگ زندگی کردی من کم آورده ام؟ نه هیچگاه. تو میگفتی شهر را و همهی داراییش را پشت سر میگذارم تا لحظهای با خدای خود خلوت کنم و خدا شاهد است که شهادت تا ته زندگی ما پیش آمد و از بلندترین درخت خانهمان بالا رفت و تو از همه چیز عبور کردی. از فرزندانت، ساجده و فاطمه، همسرت،مریم و این آخرین رمق زندگی، مادر تکیدهات، تا در عریانترین لحظههای شهادت با خدا زندگی کنی. آن دنیای نامراد چه داشت که در پس آنهمه سالها و ماهها و روزها سرشکستگی و خجالت و شرم، اینروزها آنقدر جسور شده که تو را هم تاب نمیآورد. یعنی میشود دنیای پست و بیمقدار آنقدر شهامت پیدا کند که مایهی فخر فرشتههای خدا را این چنین دربند خویش بگیرد؟! حتی آن روزها هم تو ندیدن مرا تحمل نمیکردی و من آزادتر از همیشه، هر وقت میخواستمت کنارم بودی. یادت می آید، تازه یک هفته بود از ایران رفته بودی که فتحالله سربلندتر از قبل و برای همیشه از جبهه برگشت و باز شهادت تا ته خانهی ما آمد و تو زودتر از همه آمدی تا اولین کسی باشی که عطر شهادت برادرت را به مادر و پدر پیرت هدیه میکنی.
پسر با وفا و غیور مادر! این روزها بر تو چه گذشته که هفتهها و ماهها میگذرد و دریغ از یک "سلام مامان" دامنگیر ما شده است. مگر به دوستانت چه گذشته است که حتی نمیخواهند تو مادر پیر و چشم انتظارت را یک لحظه ببینی. تا دیروز که میگفتند مدیون ما خانوادههای شهدا هستند. کدام گوی چرخید که ارزشها این چنین تغییر کرد. آیا اینان همان دوستان بیریای آن روزگارند که این چنین مادر را از فرزند و تو را از من دریغ میدارند؟ این بی وفایی را در کلاس کدام آموزگار مشق کردند.
مادرجان گمان نکنی، کم آورده یا بریدهام از دوریت. هرگز هزاران روزگار میاد و مباد، که اگر تو هر چه هستی، شاخه ای بر ریشه های من. من تو را و برادرانت را مرد به دنیا آوردم و مردانه هم میخواهمت. حتی اگر تو را هم مثل فتح الله و حجتالله و همه فرزندان شهیدم در این مرز و بوم، نبینم. گله مادر از تو نیست، از نامردیهایی است که خود را لباس مردانه پوشانده است. من به لطف خدا مادرم و سلاح مادر تنها دلی است که تمام تاریخ دردهایش را به دوش کشیده است.
و در آخر یک کلام: نگذار که مادر، دل شکستهاش را راهی خانهی خدا کند..
پی نوشت: امروز صبح آقای بازجو تماس گرفتند و گفتند امروز ملاقات دارید. یا مادر بیاید یا دخترها. ما هم که می فهمیم خانواده داشتن و مادر بودن یعنی چی، گفتیم مادر جون برو، و به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را..
ادامه مطلب ...
فکرش رو می کردی رفتن به پشت دیوار بلند زندان اینقدر برات عجیب باشه؟ اون دیوار سبز گرانیت. به خودم خندیدم. نیم ساعت بود که پشت به دنیا و رو به دیوار بلند زندان ایستاده بودم. چشم هام به در بزرگ زندان بود. ثانیه ها رو میشمردم تا در باز بشه. بار چندم بود نمیدانم. امن یجیب می خوندم. همیشه از زندان بدم میمومد. فکر میکردم زندان جای بدی است. یاد سپهر پسر شهاب می افتم همش می پرسید بابای من چرا زندانه؟ مگه تا حالا نمی گفتین زندان جای خلافکاراست؟؟ و آدم های بد را نه آدم های خیلی بد را به آنجا می برند.
ز مثل زندگی.
نگاهی به دور و برم انداختم. پر بود از آدم های جور و واجور. کوچیک و بزرگ. پر بود از هیاهو و صدا. همه تو هم بودند. پر بود از واژه هائی که تو کتاب نبود و معناهائی که تو نمی شناختیش. عتیقه. مجرم. بند 209. شیشه. اعتیاد. قاچاق. حبس. دعوا. کشتن. زیر هشت. یه در بزرگ خاکستری هم بود قد دیوار بلند زندون، شونه به شونه هم، روبروی ما ایستاده و بر و بر به ما زل زده. یه چشم کوچیک آهنی وسط اون دیده میشد. یه در کوچیک اهنی که نگهبانی مامور بازکردن و بستن اون بود. مثل پلکی که بسته میشه و باز نمیشه. نیم ساعتی بود که پلک نمیزد. من چشم دوخته بودم تو چشم های خسته اون. مثل اون روزا که به پنجره پولاد چشم هام رو گره می زدم.
ز مثل زن.
یه زن کنارم ایستاده. ملاقاتی یا آزادی؟ میگم بله؟ میگه ملاقاتی میرید یا آزاد میشن؟ میگه چی؟ هیچی نمیگه. می فهمه که منظورش رو نفهمیدم. میرم تو هیاهو. میگم شمام کسی رو اینجا دارین؟ میگه پس برای چی اینجام. خسته شدم بس که اومدم و رفتم. میگم سیاسین؟ سیاسی؟! نه بابا. قاچاق کرده. عتیقه و زیر خاکی نمیدونم کی به سرش زد. به سر و وضعش نمیومد. فکر کردم یه جورائی از بقیه سواس. حواسش به گیجی ذهنم نبود و یکسره به حرفهاش ادامه میداد. چند بار گرفتنش و ولش کردن ولی این بار، این تو بمیری از اون تو بمیری ها نبود. حالا هی میام و میرم. نمیشه که نمیشه. کاش سیاسی بود. نمیدونم چه مرگش بود که سیاسی نشد. لااقل مایه آبرو بود و آدم بهش افتخار میکرد. ببین خانواده هاشون چه عزت و احترامی دارن. حای اینجا هم که میان مردم بهشون حرمت می ذارن. گفتم زندانی زندانیه، چه فرقی میکنه که برای چی اونجا باشه. همه شون تو حبس و گرفتارند. خونواده هاشون هم دلتنگ. گفت نه تو نمی فهمی. اگه بدونی چی دربارشون میگن.میگن اونا رو به خاطر فهمیدن گرفتن. نتونستن جوابشون رو بدن و ساکتشون کنن. اونا از همه چیز سر در میارن. ما تو کوچه مان یکی از اینا رو داریم. یه چیزایی میگه که آدم دهنش باز میمونه. خیلی میدونن. یکی از همسایه هامون می گفت اینا به جای هر چیز کتاب خوندن وزندگی کردن نه از این زندگی مرده شوری ما. تو مردم بودن و درد مردمو می فهمن. میگن اینا سر بزرگند و این خیلی ها رو میترسونه. میگن ترسیدن اونا حرفای خطرناک به مردم بگن. واسه چی نمیدونم ما که از اینا بد ندیدیم. انگاری حسودیشون میشه که خودشون نمی فهمن. یکی میگفت کله اینا مثل کارخونه بیست و چهار ساعته کار می کنه. حالا که بدتر شده اونا هم که نمیدونستن می پرسن چی شده؟ شهر شده همه ش حرف و حدیث اینا. قصه اینا نقل مردم شهره. بیا و ببین. اینگار تو مردم نیستی ها! نشد مرد ما هم دست از نامردی برداره و بشه یه مرد مثل اینا. مگه تو چی ات کم بود، بی جنم!
ز مثل زندانی
هزار سال حرف دارم که برات بگم. فکر کردم حالا که بعد ۱۰۳ روز می بینمت گریه می کنم. اما اصلا اشکی در کار نبود. تازه فهمیدم هزار سال دیگر وقت لازم است تا تحملم تمام شود. فهمیدم با همین دیدن هزار سال روحیه و انرژی گرفتم برای ندیدنت که تو راحت باشی و نگرانی ما بی تابت نکند.
توی ماشین سبز رنگ زندان که نشستم دلم گرفت. تمام شیشه ها دودی اند و شیشه پایین نمی آید. راستی چرا اینجا همه چیز سبز است؟ از نفس تو دوستانت سبز شده یا این ها هم حتی سبز فکر می کنند اما مامورند و معذور؟ یه سوال داره ذهنم رو سوراخ می کنه.. چرا اونجائی بابا؟ تو که بیشتر از هر چیز زندگی کردی. مثل پیامبر. که فهماند کمبود واقعی انسان اصل زندگی است. بابا تو که بیشتر از زندگی فکر کردی. مثل سقراط. که فهمید رنج واقعی بشر فکر نکردن است. و فهمیدی. مثل گالیله که فهمید زمین گرد است و ما چون دانه تسبیحی به گرد عالم می گرددیم. چشم بر پیامر بستند. سهم سقراط شوکران بود. گالیله باید توبه می کرد و اعتراف به آنچه را می فهمد، که نمی فهمد. یادم باشد از اینها برای سپهر مرد این روزهای مهرک بگویم. از سقراط که او هم زندانی بود از گالیله و کلی آدم دیگه به جرم خوب بودن زندان رفتند.
بله بابا! زندانی نام دیگر تو شد. نه به خاطر جرمی که هرگز مرتکب نشدی. به همین خاطر که بیش از آنان همه شان را فهمیدی و نشان دادی که تصویر سیاه در آئینه هرگز رو سفید نیست. و همین برای عزت ما کافیست.
ز مثل زندگی.
نگاهی به دور و برم انداختم. پر بود از آدم های جور و واجور. کوچیک و بزرگ. پر بود از هیاهو و صدا. همه تو هم بودند. پر بود از واژه هائی که تو کتاب نبود و معناهائی که تو نمی شناختیش. عتیقه. مجرم. بند 209. شیشه. اعتیاد. قاچاق. حبس. دعوا. کشتن. زیر هشت. یه در بزرگ خاکستری هم بود قد دیوار بلند زندون، شونه به شونه هم، روبروی ما ایستاده و بر و بر به ما زل زده. یه چشم کوچیک آهنی وسط اون دیده میشد. یه در کوچیک اهنی که نگهبانی مامور بازکردن و بستن اون بود. مثل پلکی که بسته میشه و باز نمیشه. نیم ساعتی بود که پلک نمیزد. من چشم دوخته بودم تو چشم های خسته اون. مثل اون روزا که به پنجره پولاد چشم هام رو گره می زدم.
ز مثل زن.
یه زن کنارم ایستاده. ملاقاتی یا آزادی؟ میگم بله؟ میگه ملاقاتی میرید یا آزاد میشن؟ میگه چی؟ هیچی نمیگه. می فهمه که منظورش رو نفهمیدم. میرم تو هیاهو. میگم شمام کسی رو اینجا دارین؟ میگه پس برای چی اینجام. خسته شدم بس که اومدم و رفتم. میگم سیاسین؟ سیاسی؟! نه بابا. قاچاق کرده. عتیقه و زیر خاکی نمیدونم کی به سرش زد. به سر و وضعش نمیومد. فکر کردم یه جورائی از بقیه سواس. حواسش به گیجی ذهنم نبود و یکسره به حرفهاش ادامه میداد. چند بار گرفتنش و ولش کردن ولی این بار، این تو بمیری از اون تو بمیری ها نبود. حالا هی میام و میرم. نمیشه که نمیشه. کاش سیاسی بود. نمیدونم چه مرگش بود که سیاسی نشد. لااقل مایه آبرو بود و آدم بهش افتخار میکرد. ببین خانواده هاشون چه عزت و احترامی دارن. حای اینجا هم که میان مردم بهشون حرمت می ذارن. گفتم زندانی زندانیه، چه فرقی میکنه که برای چی اونجا باشه. همه شون تو حبس و گرفتارند. خونواده هاشون هم دلتنگ. گفت نه تو نمی فهمی. اگه بدونی چی دربارشون میگن.میگن اونا رو به خاطر فهمیدن گرفتن. نتونستن جوابشون رو بدن و ساکتشون کنن. اونا از همه چیز سر در میارن. ما تو کوچه مان یکی از اینا رو داریم. یه چیزایی میگه که آدم دهنش باز میمونه. خیلی میدونن. یکی از همسایه هامون می گفت اینا به جای هر چیز کتاب خوندن وزندگی کردن نه از این زندگی مرده شوری ما. تو مردم بودن و درد مردمو می فهمن. میگن اینا سر بزرگند و این خیلی ها رو میترسونه. میگن ترسیدن اونا حرفای خطرناک به مردم بگن. واسه چی نمیدونم ما که از اینا بد ندیدیم. انگاری حسودیشون میشه که خودشون نمی فهمن. یکی میگفت کله اینا مثل کارخونه بیست و چهار ساعته کار می کنه. حالا که بدتر شده اونا هم که نمیدونستن می پرسن چی شده؟ شهر شده همه ش حرف و حدیث اینا. قصه اینا نقل مردم شهره. بیا و ببین. اینگار تو مردم نیستی ها! نشد مرد ما هم دست از نامردی برداره و بشه یه مرد مثل اینا. مگه تو چی ات کم بود، بی جنم!
ز مثل زندانی
هزار سال حرف دارم که برات بگم. فکر کردم حالا که بعد ۱۰۳ روز می بینمت گریه می کنم. اما اصلا اشکی در کار نبود. تازه فهمیدم هزار سال دیگر وقت لازم است تا تحملم تمام شود. فهمیدم با همین دیدن هزار سال روحیه و انرژی گرفتم برای ندیدنت که تو راحت باشی و نگرانی ما بی تابت نکند.
توی ماشین سبز رنگ زندان که نشستم دلم گرفت. تمام شیشه ها دودی اند و شیشه پایین نمی آید. راستی چرا اینجا همه چیز سبز است؟ از نفس تو دوستانت سبز شده یا این ها هم حتی سبز فکر می کنند اما مامورند و معذور؟ یه سوال داره ذهنم رو سوراخ می کنه.. چرا اونجائی بابا؟ تو که بیشتر از هر چیز زندگی کردی. مثل پیامبر. که فهماند کمبود واقعی انسان اصل زندگی است. بابا تو که بیشتر از زندگی فکر کردی. مثل سقراط. که فهمید رنج واقعی بشر فکر نکردن است. و فهمیدی. مثل گالیله که فهمید زمین گرد است و ما چون دانه تسبیحی به گرد عالم می گرددیم. چشم بر پیامر بستند. سهم سقراط شوکران بود. گالیله باید توبه می کرد و اعتراف به آنچه را می فهمد، که نمی فهمد. یادم باشد از اینها برای سپهر مرد این روزهای مهرک بگویم. از سقراط که او هم زندانی بود از گالیله و کلی آدم دیگه به جرم خوب بودن زندان رفتند.
بله بابا! زندانی نام دیگر تو شد. نه به خاطر جرمی که هرگز مرتکب نشدی. به همین خاطر که بیش از آنان همه شان را فهمیدی و نشان دادی که تصویر سیاه در آئینه هرگز رو سفید نیست. و همین برای عزت ما کافیست.
ادامه مطلب ...
در این مقال قصد آن است که با سیری در گفتار و نوشتار مصطفی تاجزاده، خطی مشی سیاسی-اجتماعی این عزیز در بند استخراج شود. تاجزاده که در دوران ۸ ساله دولت اصلاحات، مسئولیت های متفاوتی از جمله معاونت سیاسی وزارت کشور و مشاورت رییس جمهور را بر عهده داشته، در بی دادگاههای اخیر به طور ضمنی متهم به برنامه ریزی برای سرنگونی نظام جمهوری اسلامی شده است. این توهمات که ریشه ای جز کینه های شخصی کودتاچیان از آگاه سازی جامعه توسط اصلاحطلبان در دوران اصلاحات ندارد، برگ ننگینی در دفتر بی دادگاههای تاریخ بشریت می باشد. بی دادگاهی که در آن متفکران غربی معاصر از هابرمارس گرفته تا جان کین متهم می شوند. همه دنیا متهم به برنامه ریزی برای براندازی جمهوری اسلامی می شوند الا براندازان اصلی آن!
جرج بوش بعد از اتفاقات ۱۱ سپتامبر در سخنرانی خودسوالی را مطرح کرد که بسیار بجاست امروز حکمرانان ایران مشابه آنرا از خود بپرسند. او پرسید چرا اینها (طالبان و القاعده و حامیان آنها در حملات) از ما متنفرند؟ هر چند او به این سوال پاسخ نداد و با سیاست های غلط دنیا را متنفرتر کرد. امروز حاکمین ایران نیز باید متشابها از خود بپرسد، چرا ما این همه مخالف داریم؟ و جواب آنرا باید در رفتارهای ۳۰ سال گذشته خود جستجو کنند نه در شکستن آینه انتقاد در محکمه ای که قضا را به سخره سیاسی کاری گرفته است.
در اینجا قصد داریم که برای تنویر افکار عمومی و رسوایی هرچه بیشتر کودتاچیان و دادگاههای نمایشی ایشان، مصطفی تاجزاده را از زبان خود او و به تایید نوشته هایش، نه به اقرار به زور از عده ای انسان بی گناه، به خوانندگان بیشتر بشاناسانیم. باشد که سیه روی شود هر که در او غش باشد.
۱- اعتقاد به اصلاحات از درون و تعیین سرنوشت جامعه از طریق انتخابات:
تاجزاده از آن دسته از نیروهای اصلاحطلب ثابت قدم است که به کرات در نوشته های خود صریحا بر اصلاحات از درون نظام موجود تاکید کرده و هر گونه شیوه ای را که منجر به نا امنی کشور و تهدید تمامیت ارضی آن شود، رد می کند. او انتخابات را تنها راه جامعه در تعیین سرنوشت خود می داند. به عنوان نمونه می توان به یادداشت او به عنوان « عبور از خاتمي يا عبور از ملت؟» در نشریه آیین مورخ مهر ماه ۱۳۸۵ اشاره کرد. آنجا که با نقد طرفداران شعار عبور از خاتمی می گوید: «معناي دقيق "عبور از خاتمي" روشن شد: استقرار دموكراسي در ايران با حمايتهاي معنوي و عملي نومحافظهكاران مستقر در كاخ سفيد، آن هم پس از مشاهدة وضعيت عراق و افغانستان! {...} بارها گفته شد در جوامعي كه حكومت در تمام زمينهها مسئوليت دارد و از امكانات مالي مستقل از ماليات شهروندان (درآمدهاي منفي) بهرهمند است و اكثريت مردم به دهان و دست دولت چشم دوختهاند و نهادهاي مدني (احزاب، اتحاديههاي صنفي، مطبوعات آزاد، NGO ها و ...) ضعيفاند، انتخابات بزرگترين و گاهي تنها مجراي اعمال حاكميت مردم بر سرنوشتشان است و نافرماني مدني يا هر نوع راهبرد ديگري نميتواند جايگزين آن شود.»
در همان یادداشت در مخالفت با براندازی، انقلاب های اجتماعی کلاسیک یا مخملی و تاکید دوباره بر استفاده از انتخابات برای استقرار دموکراسی در کشور، در پاسخ به طرفداران تحریم انتخابات می گوید: « چنانچه نتوانيم با مناسبات و واقعيات موجود، دموكراسي كامل را در ايران محقق كنيم، آيا عاقلانه آن است كه در پي براندازي و آغاز كردن راه از نقطة صفر باشيم يا بهتر آن است كه با تثبيت پيروزيها و دستاوردها، از فضا استفاده كنيم و براي گسترش و عمق بخشيدن به مؤلفههاي مردمسالاري، پيشرفت علمي، فني و اقتصادي بكوشيم و به تقويت نهادها بپردازيم؟ آيا از نظر آنان {طرفداران تحریم انتخابات}، انفعال و بيعملي شهروندان به اميد بروز انقلاب اجتماعي كلاسيك يا مخملي و يا دخالت خارجي راه نجات و استقرار دموكراسي است؟»
۲- سیاست ورزی شرط لازم در پاسخگو کردن ارکان قدرت:
بسیاری بالخصوص نسل جوان، مصطفی تاجزاده را یکی از مروجین سیاست ورزی در ایران می شمارند. او در بسیاری از یادداشت ها و سخنرانی های خود سیاست ورزی و نقد قدرت در چارچوب قانون اساسی را تنها راه حل عملی برای میل به دموکراسی و پاسخگو کردن قدرت در برابر جامعه می داند. در همین زمینه می توان به همان شماره مجله آیین اشاره کرد. در جاییکه تاجزاده کلام خود را با این عبارات نتیجه گیری می کند: « تداوم سياستورزي اصلاحي شرط لازم پاسخگو و كارآمد شدن اركان حكومت، تقويت نهادهاي مدني و جامعة مدني، تأمين حقوق مدني، سياسي، اجتماعي و فرهنگي شهروندان، افزايش اعتبار جهاني ايران، بهبود وضعيت معيشتي مردم، حرفهاي شدن سياستورزان و ورود گروه جديدي از نيروها و گرايشها به درون حكومت است.»
۳- ترویج و نهادینه کردن هنجارهای دینی و فرهنگی با رشد آزادی های اجتماعی:
تاجزاده بارها به صراحت اعلام کرده است که هنجارهای دینی و فرهنگی را نمی توان به زور در جامعه ترویج کرد. در بسیاری از مقاطع با محکوم کردن روش های سرکوب اجتماعی و برخوردهایی که با قشر جوان در حوزه امور اجتماعی صورت می گرفت، هشدار می داد که این روش ها تنها باعث فراری شدن قشر جوان از فرهنگ دینی می باشد. او با تجربه ای که در حوزه فرهنگ در دوران وزارت سید محمد خاتمی در ارشاد کسب کرده بود، اعتقاد داشت که برای رشد فرهنگ اسلامی باید جامعه بالخصوص قشر جوان آن با آرامش خاطر با فرهنگ غنی اسلامی آشنا شوند و از آنجا که این فرهنگ با سرشت و ذات انسانی ما آشناست، بی شک نهادهای پاک در مواجهه با آن، جذب این فرهنگ انسان ساز خواهند شده ولی اگر همین دین با زور بخواهد همه انسانها را هدایت کند، چه بسا توسط همان نهادهای پاک متهم به بی عدالتی و ستمگری شود که این امر سبب کوچ فوج قوج از دین می شود. او تحقق عملی این ایده را در جامعه ترکیه امروز می دانست و در یادداشتی با عنوان «حجاب اسلامی در ترکیه» می نویسد: « {اصلاحطلبان} ضمن تأكيد بر حجاب اسلامي به عنوان يك حكم ديني و ضرورت ترويج آن، همگي با اين تغيير {(آزادی زنان برای استفاده از حجاب در دانشگاهها)} موافقند. البته گروهي از آنان آزادي را در مجموع به سود گسترش حجاب و تقويت هنجارهاي اسلامي ارزيابي مي كنند ،كما اينكه در تركيه و ديگر كشورهاي جهان ، با وجود آزادي شاهد رشد حجاب و هنجارهاي اسلامي هستيم . به باور آنها هنجارهای دینی و فرهنگی را نمی توان با زور احیا،ترویح ونهادینه کرد.»
۴- تاکید بر آزادی سیاسی به عنوان یکی از اصلی ترین شعارهای انقلاب اسلامی ایران:
این اسیر سرفراز اصلاحات بارها در سخنرای های خود اعلام کرده است که مردم قبل از انقلاب آزادی اجتماعی داشتند و آنچه جامعه را به انقلاب و سرنگونی شاه واداشت، جو بسته و خالی از نقدی بود که شاه بر جامعه حاکم کرده بود. او با اشاره به جو پلیسی و اطلاعاتی قبل از انقلاب به حاکمان کنونی یاد آوری می کرد که یکی از شعارهای اصلی انقلاب ۵۷ درخواست جامعه ای آزاد بود: «در این چهار سال گفتهاند اگر زنان چكمه بپوشند بد است ولی اگر سیاسیون چكمه بپوشند بد نیست و متاسفانه فضای امنیتی و پلیسی بسیار بدی در دانشگاهها ایجاد كردند و اگر قرار بود در كشور فضای امنیتی باشد كه دیگر به انقلاب نیازی نداشتیم و متاسفانه كار به جایی رسیده است كه لفظ آزادی از دهن دوستان افتاده است».
۵- یکی از موارد اتهامی اصلاحطلبان، همکاری با رسانه هایی نظیر «بی بی سی» و «وی او ای» برای هدایت اجتماعات مردمی است. نکته قابل توجه این است که مصطفی تاجزاده در طول دوران فعالیت سیاسی اش حتی یک مصاحبه با هیچ نشریه یا رسانه خارج از ایران انجام نداده است. حتی وقتی بسیاری از همفکران ایشان مشغول به مصاحبه با شبکه تلویزیونی هما (مجری داریوش سجادی) شدند او به بهانه های مختلف به مصاحبه تن در نداد تا در چنین روزی حتی با بی انصافی هم نتوان او را متهم به ارتباط با خارج از کشور کرد.
۶- ترقیب نسل جوان به مشارکت در ساخت آینده کشور: تاجزاده از جمله اصلاحطلبانی بود که رابطه خوبی با جوانان و دانشجویان برقرار می کرد و تمامی تلاش خود را برای انتقال تجربیاتش به این نیروها انجام میداد. یکی از دلایل ناموفق بودن دولت موقت مرحوم مهدی بازرگان را همین عدم اهمیت به جوانان و دانشجویان در مقطع ابتدایی انقلاب می دانست. در جمع های دانشجویی همیشه تاکید می کرد که با بالا بردن روحیه انتقاد و کار جمعی مستمر، جوانان می توانند آینده روشنی را یرای ایران تامین کنند. دیدگاه جوانان را بسیار با دقت گوش می داد و با پشتکار سعی در واقع بین کردن جوانان ایده آلگرا داشت. تاجزاده تنها اصلاحطلبی بود که برای پاسخگویی به ایراداتی که جبهه دانشجویی به جریان اصلاحات وارد می دانست، علارغم بسیاری مخالفتهای هم حزبی هایش، با علی افشاری پای میز مناظره نشست.
۷- اعتقاد به سازگاری دین اسلام و دموکراسی و حقوق بشر: تاجزاده معتقد بود که اسلام ناب که انقلاب اسلامی بر پایه آن شکل گرفته است منافاتی با دموکراسی و حقوق بشر ندارد و این قرائت های طالبانی از آن است که چهره اسلام را خشن و آزادی ستیز می سازد. او در آخرین یادداشت خود قبل از بازداشت در تشریح رفتارهای حسین شریعتمداری می گوید: «هيچ كس به اندازه پيامبران ابراهيمي منادي آزادي و عدالت و حرمت و كرامت و حقوق انسانها نبودهاند. اسلام سرآمد اديان توحيدي است و در آن انسان به ماهو انسان مورد تكريم واقع شده است. بنابراين بايد به نام اسلام و انقلاب اسلامي پاسدار حرمت، كرامت و حقوق شهروندان باشيم و تقسيم ايرانيان به شهروندان درجه يك و دو، خودي و غيرخودي كردن آنان و نقض حقوق اكثريت ملت به نام مبارزه با آمريكا و اسرائيل با ماهيت اسلام و انقلاب اسلامي و وعدههاي امام ناسازگار است.»
۸- سلامت اخلاقی و اقتصادی: به عنوان یک مسلمان معتقد و عمیق، مصطفی تاجزاده بر سلامت اخلاقی و پاکدستی اقتصادی تاکید داشت. کسانی که او را از نزدیک می شناسند همگی به ساده زیستی او صحت می گذارند و می دانند که آنقدر پاکدست بود که حوزه خصوصی زندگی اش از حیات خلوت بسیاری کوچکتر است.
۹- وسواس ویژه در رابطه با حق الناس: همانطور که در شکایتش از جنتی در مورد ابطال ۷۰۰ هزار رای شهروندان تهرانی در انتخابات مجلس ششم، اعلام کرده، تاجزاده در پرداخت حق الناس بسیار دقیق بود. در روابط خصوصی خود نیز هر از گاهی از دوستانش طلب حلالیت می کرد و این مطلب را در مصاحبه نیمه رسمی خود که حدودا دو سال پیش با یک نشریه دانشجویی انجام داد، تکرار می کند: «از مردم حلاليت مي طلبم. چون فكر مي كنم خدا همه چيز را مي بخشد جز حق الناس». بارها به احمد جنتی هم نوشت و گفت که این حق الناس را باید بپردازد و راه گریزی از آن نیست.
۱۰- صداقت در گفتار و عمل: اصلاحطلب واقعی را آن می دانست که نان به نرخ روز نمی خورد و حاضر است که با شجاعت در عمل بصیرت نظری خود را ثابت نماید.
امروز اینها را برای مصطفی تاجزاده می نویسیم که بماند، و کودتاچی بداند، که تا ایران مصطفی ها دارد، با ظلم و ارعاب، حکمرانی، هرگز نتواند، نتواند.
صبر و استقامتش در این مبارزه روزافزون باد.
جرج بوش بعد از اتفاقات ۱۱ سپتامبر در سخنرانی خودسوالی را مطرح کرد که بسیار بجاست امروز حکمرانان ایران مشابه آنرا از خود بپرسند. او پرسید چرا اینها (طالبان و القاعده و حامیان آنها در حملات) از ما متنفرند؟ هر چند او به این سوال پاسخ نداد و با سیاست های غلط دنیا را متنفرتر کرد. امروز حاکمین ایران نیز باید متشابها از خود بپرسد، چرا ما این همه مخالف داریم؟ و جواب آنرا باید در رفتارهای ۳۰ سال گذشته خود جستجو کنند نه در شکستن آینه انتقاد در محکمه ای که قضا را به سخره سیاسی کاری گرفته است.
در اینجا قصد داریم که برای تنویر افکار عمومی و رسوایی هرچه بیشتر کودتاچیان و دادگاههای نمایشی ایشان، مصطفی تاجزاده را از زبان خود او و به تایید نوشته هایش، نه به اقرار به زور از عده ای انسان بی گناه، به خوانندگان بیشتر بشاناسانیم. باشد که سیه روی شود هر که در او غش باشد.
۱- اعتقاد به اصلاحات از درون و تعیین سرنوشت جامعه از طریق انتخابات:
تاجزاده از آن دسته از نیروهای اصلاحطلب ثابت قدم است که به کرات در نوشته های خود صریحا بر اصلاحات از درون نظام موجود تاکید کرده و هر گونه شیوه ای را که منجر به نا امنی کشور و تهدید تمامیت ارضی آن شود، رد می کند. او انتخابات را تنها راه جامعه در تعیین سرنوشت خود می داند. به عنوان نمونه می توان به یادداشت او به عنوان « عبور از خاتمي يا عبور از ملت؟» در نشریه آیین مورخ مهر ماه ۱۳۸۵ اشاره کرد. آنجا که با نقد طرفداران شعار عبور از خاتمی می گوید: «معناي دقيق "عبور از خاتمي" روشن شد: استقرار دموكراسي در ايران با حمايتهاي معنوي و عملي نومحافظهكاران مستقر در كاخ سفيد، آن هم پس از مشاهدة وضعيت عراق و افغانستان! {...} بارها گفته شد در جوامعي كه حكومت در تمام زمينهها مسئوليت دارد و از امكانات مالي مستقل از ماليات شهروندان (درآمدهاي منفي) بهرهمند است و اكثريت مردم به دهان و دست دولت چشم دوختهاند و نهادهاي مدني (احزاب، اتحاديههاي صنفي، مطبوعات آزاد، NGO ها و ...) ضعيفاند، انتخابات بزرگترين و گاهي تنها مجراي اعمال حاكميت مردم بر سرنوشتشان است و نافرماني مدني يا هر نوع راهبرد ديگري نميتواند جايگزين آن شود.»
در همان یادداشت در مخالفت با براندازی، انقلاب های اجتماعی کلاسیک یا مخملی و تاکید دوباره بر استفاده از انتخابات برای استقرار دموکراسی در کشور، در پاسخ به طرفداران تحریم انتخابات می گوید: « چنانچه نتوانيم با مناسبات و واقعيات موجود، دموكراسي كامل را در ايران محقق كنيم، آيا عاقلانه آن است كه در پي براندازي و آغاز كردن راه از نقطة صفر باشيم يا بهتر آن است كه با تثبيت پيروزيها و دستاوردها، از فضا استفاده كنيم و براي گسترش و عمق بخشيدن به مؤلفههاي مردمسالاري، پيشرفت علمي، فني و اقتصادي بكوشيم و به تقويت نهادها بپردازيم؟ آيا از نظر آنان {طرفداران تحریم انتخابات}، انفعال و بيعملي شهروندان به اميد بروز انقلاب اجتماعي كلاسيك يا مخملي و يا دخالت خارجي راه نجات و استقرار دموكراسي است؟»
۲- سیاست ورزی شرط لازم در پاسخگو کردن ارکان قدرت:
بسیاری بالخصوص نسل جوان، مصطفی تاجزاده را یکی از مروجین سیاست ورزی در ایران می شمارند. او در بسیاری از یادداشت ها و سخنرانی های خود سیاست ورزی و نقد قدرت در چارچوب قانون اساسی را تنها راه حل عملی برای میل به دموکراسی و پاسخگو کردن قدرت در برابر جامعه می داند. در همین زمینه می توان به همان شماره مجله آیین اشاره کرد. در جاییکه تاجزاده کلام خود را با این عبارات نتیجه گیری می کند: « تداوم سياستورزي اصلاحي شرط لازم پاسخگو و كارآمد شدن اركان حكومت، تقويت نهادهاي مدني و جامعة مدني، تأمين حقوق مدني، سياسي، اجتماعي و فرهنگي شهروندان، افزايش اعتبار جهاني ايران، بهبود وضعيت معيشتي مردم، حرفهاي شدن سياستورزان و ورود گروه جديدي از نيروها و گرايشها به درون حكومت است.»
۳- ترویج و نهادینه کردن هنجارهای دینی و فرهنگی با رشد آزادی های اجتماعی:
تاجزاده بارها به صراحت اعلام کرده است که هنجارهای دینی و فرهنگی را نمی توان به زور در جامعه ترویج کرد. در بسیاری از مقاطع با محکوم کردن روش های سرکوب اجتماعی و برخوردهایی که با قشر جوان در حوزه امور اجتماعی صورت می گرفت، هشدار می داد که این روش ها تنها باعث فراری شدن قشر جوان از فرهنگ دینی می باشد. او با تجربه ای که در حوزه فرهنگ در دوران وزارت سید محمد خاتمی در ارشاد کسب کرده بود، اعتقاد داشت که برای رشد فرهنگ اسلامی باید جامعه بالخصوص قشر جوان آن با آرامش خاطر با فرهنگ غنی اسلامی آشنا شوند و از آنجا که این فرهنگ با سرشت و ذات انسانی ما آشناست، بی شک نهادهای پاک در مواجهه با آن، جذب این فرهنگ انسان ساز خواهند شده ولی اگر همین دین با زور بخواهد همه انسانها را هدایت کند، چه بسا توسط همان نهادهای پاک متهم به بی عدالتی و ستمگری شود که این امر سبب کوچ فوج قوج از دین می شود. او تحقق عملی این ایده را در جامعه ترکیه امروز می دانست و در یادداشتی با عنوان «حجاب اسلامی در ترکیه» می نویسد: « {اصلاحطلبان} ضمن تأكيد بر حجاب اسلامي به عنوان يك حكم ديني و ضرورت ترويج آن، همگي با اين تغيير {(آزادی زنان برای استفاده از حجاب در دانشگاهها)} موافقند. البته گروهي از آنان آزادي را در مجموع به سود گسترش حجاب و تقويت هنجارهاي اسلامي ارزيابي مي كنند ،كما اينكه در تركيه و ديگر كشورهاي جهان ، با وجود آزادي شاهد رشد حجاب و هنجارهاي اسلامي هستيم . به باور آنها هنجارهای دینی و فرهنگی را نمی توان با زور احیا،ترویح ونهادینه کرد.»
۴- تاکید بر آزادی سیاسی به عنوان یکی از اصلی ترین شعارهای انقلاب اسلامی ایران:
این اسیر سرفراز اصلاحات بارها در سخنرای های خود اعلام کرده است که مردم قبل از انقلاب آزادی اجتماعی داشتند و آنچه جامعه را به انقلاب و سرنگونی شاه واداشت، جو بسته و خالی از نقدی بود که شاه بر جامعه حاکم کرده بود. او با اشاره به جو پلیسی و اطلاعاتی قبل از انقلاب به حاکمان کنونی یاد آوری می کرد که یکی از شعارهای اصلی انقلاب ۵۷ درخواست جامعه ای آزاد بود: «در این چهار سال گفتهاند اگر زنان چكمه بپوشند بد است ولی اگر سیاسیون چكمه بپوشند بد نیست و متاسفانه فضای امنیتی و پلیسی بسیار بدی در دانشگاهها ایجاد كردند و اگر قرار بود در كشور فضای امنیتی باشد كه دیگر به انقلاب نیازی نداشتیم و متاسفانه كار به جایی رسیده است كه لفظ آزادی از دهن دوستان افتاده است».
۵- یکی از موارد اتهامی اصلاحطلبان، همکاری با رسانه هایی نظیر «بی بی سی» و «وی او ای» برای هدایت اجتماعات مردمی است. نکته قابل توجه این است که مصطفی تاجزاده در طول دوران فعالیت سیاسی اش حتی یک مصاحبه با هیچ نشریه یا رسانه خارج از ایران انجام نداده است. حتی وقتی بسیاری از همفکران ایشان مشغول به مصاحبه با شبکه تلویزیونی هما (مجری داریوش سجادی) شدند او به بهانه های مختلف به مصاحبه تن در نداد تا در چنین روزی حتی با بی انصافی هم نتوان او را متهم به ارتباط با خارج از کشور کرد.
۶- ترقیب نسل جوان به مشارکت در ساخت آینده کشور: تاجزاده از جمله اصلاحطلبانی بود که رابطه خوبی با جوانان و دانشجویان برقرار می کرد و تمامی تلاش خود را برای انتقال تجربیاتش به این نیروها انجام میداد. یکی از دلایل ناموفق بودن دولت موقت مرحوم مهدی بازرگان را همین عدم اهمیت به جوانان و دانشجویان در مقطع ابتدایی انقلاب می دانست. در جمع های دانشجویی همیشه تاکید می کرد که با بالا بردن روحیه انتقاد و کار جمعی مستمر، جوانان می توانند آینده روشنی را یرای ایران تامین کنند. دیدگاه جوانان را بسیار با دقت گوش می داد و با پشتکار سعی در واقع بین کردن جوانان ایده آلگرا داشت. تاجزاده تنها اصلاحطلبی بود که برای پاسخگویی به ایراداتی که جبهه دانشجویی به جریان اصلاحات وارد می دانست، علارغم بسیاری مخالفتهای هم حزبی هایش، با علی افشاری پای میز مناظره نشست.
۷- اعتقاد به سازگاری دین اسلام و دموکراسی و حقوق بشر: تاجزاده معتقد بود که اسلام ناب که انقلاب اسلامی بر پایه آن شکل گرفته است منافاتی با دموکراسی و حقوق بشر ندارد و این قرائت های طالبانی از آن است که چهره اسلام را خشن و آزادی ستیز می سازد. او در آخرین یادداشت خود قبل از بازداشت در تشریح رفتارهای حسین شریعتمداری می گوید: «هيچ كس به اندازه پيامبران ابراهيمي منادي آزادي و عدالت و حرمت و كرامت و حقوق انسانها نبودهاند. اسلام سرآمد اديان توحيدي است و در آن انسان به ماهو انسان مورد تكريم واقع شده است. بنابراين بايد به نام اسلام و انقلاب اسلامي پاسدار حرمت، كرامت و حقوق شهروندان باشيم و تقسيم ايرانيان به شهروندان درجه يك و دو، خودي و غيرخودي كردن آنان و نقض حقوق اكثريت ملت به نام مبارزه با آمريكا و اسرائيل با ماهيت اسلام و انقلاب اسلامي و وعدههاي امام ناسازگار است.»
۸- سلامت اخلاقی و اقتصادی: به عنوان یک مسلمان معتقد و عمیق، مصطفی تاجزاده بر سلامت اخلاقی و پاکدستی اقتصادی تاکید داشت. کسانی که او را از نزدیک می شناسند همگی به ساده زیستی او صحت می گذارند و می دانند که آنقدر پاکدست بود که حوزه خصوصی زندگی اش از حیات خلوت بسیاری کوچکتر است.
۹- وسواس ویژه در رابطه با حق الناس: همانطور که در شکایتش از جنتی در مورد ابطال ۷۰۰ هزار رای شهروندان تهرانی در انتخابات مجلس ششم، اعلام کرده، تاجزاده در پرداخت حق الناس بسیار دقیق بود. در روابط خصوصی خود نیز هر از گاهی از دوستانش طلب حلالیت می کرد و این مطلب را در مصاحبه نیمه رسمی خود که حدودا دو سال پیش با یک نشریه دانشجویی انجام داد، تکرار می کند: «از مردم حلاليت مي طلبم. چون فكر مي كنم خدا همه چيز را مي بخشد جز حق الناس». بارها به احمد جنتی هم نوشت و گفت که این حق الناس را باید بپردازد و راه گریزی از آن نیست.
۱۰- صداقت در گفتار و عمل: اصلاحطلب واقعی را آن می دانست که نان به نرخ روز نمی خورد و حاضر است که با شجاعت در عمل بصیرت نظری خود را ثابت نماید.
امروز اینها را برای مصطفی تاجزاده می نویسیم که بماند، و کودتاچی بداند، که تا ایران مصطفی ها دارد، با ظلم و ارعاب، حکمرانی، هرگز نتواند، نتواند.
صبر و استقامتش در این مبارزه روزافزون باد.
ادامه مطلب ...
تمام جاده را مه گرفته و نم باران که با صدای استاد شجریان عجین شده، حال و هوای تو را زنده میکند در روزهای بارانی سفرهامان. آن روزها فقط وقتی تو رانندگی میکردی آرامش داشتم و نمیترسیدم از زوزهی کامیونها، این روزها اما یاد گرفتم چشمهام رو ببندم و به روزهای سبز و پر امید آینده فکر کنم.
ضبط صوت هنوز میخواند: بلبل پر بسته ز کنج قفس در آ...
به یاد آخرین تصویری که از تو دیدم میافتم، مردانه و محکم تکیه زده بودی بر صندلی قرمز دادگاه و به ریشخند گرفته بودی نوشتههایی که در دست دوستانت بود و که اعترافنامه!!واندندش. ان روز چقدر به خود بالیدم از دیدنت در کنار تمام قهرمانهای زندگیم. عاشق ان عکست شدم که با بهزاد نبوی از خنده ریسه رفتهاید و مامور کناریت خون خونش را میخورد از آرامشت.
ظلم ظالم، جور صیاد، آشیانهام داده بر باد...
تو اما نگران نباش که آشیانهی ما با این طوفانها به باد نخواهد رفت. ما هر کدام ستونهایی شده ایم زیر سقفی که تو ساخته بودی. ما هر کدام سقفی شدهایم برای حفاظت از سایهای که بر سرمان گذارده بودی. آنقدر محکم میایستیم تا تو برگردی، که اعتقاد داریم ظلم متزلزل ترین صفت انسان است و روزی خواهد آمد که تو سرافراز از راهی که رفتهای به جمع ما که سربلندیم از ایمان به راه تو، پرغرور و مستانه لبخند میزنیم به تمام کسانی که این روزها به خطا میپندارند جور و فساد ابدیست.
اگر آنها تاریخ نخواندهاند، ما خواندهایم. اگر آنها بشارتها و تنذیرهای قرآن را فراموش کردهاند ما این روزها هر لحظه با آن زیستهایم. اگر آنها چشمانشان را بستهاند و مردم را خس و خاشاک میبینند و گوشهایشان را نه با پنبه که با شمع مذاب پر کردهاند که نشنوند شعارها و اعتراضهای مردم را، ما میبینیم و میشنویم راهپیماییها و شعارهای این روزهایشان را.
اگر آنها میخواهند معترضان را اسراییلی ببینند و نادیده بگیرند جفایی که در آنها میشود، بگذار راحت باشند خدای ما که مانند خدای آنها لای کتاب و جانماز نخفته، خدای ما هر روز مطمئنتر از قبل از حضور سبزش در دلمان، نفس میکشد.
گفته بودی من اینجا در سلولم زندگی میکنم بی انتظار از آزادی. گفته بودی با قرآن و نماز و ورزش چنان مانوسی که سختیهای زندان برایت قابل تحمل شده است. پس ما هم با آرامش و ایمان منتظرت میمانیم. بگذار فکر کنند اگر زنگ نزنی ما میشکنیم. بگذار گمان کنند اگر به ما ملاقات ندهند تحمل تو تمام میشود. بگذار خیال کنند دلتنگی امانمان را می برد. یا حتی بگذار فکر کنند ما بی خیالیم و تو در توهم. بگذار تولد تو هم مثل تولد مامان بی تو برگزار شود. بگذار هر روز بیشتر آزارمان دهند و حتی جلوی نامه دادنمان را هم بگیرند و با هر نگارش سطر فشاری اضافه کنند بر تو یا ما. با رویش ناگزیر جوانه ها که نمی توانند مقابله کنند. بگذار لبخند بزنند و مستی کنند که ما باور داریم بامداد شب شراب خماریست. بگذار هر که هر چه می خواهد بگوید مهم آن است که تو نشکنی و ما خرد نشویم و هر لحظه اعتقادمان به 70 حمدی که مامان هر روز برای استقامتت می خواند بیشتر شود. و بگذار شجریان بخواند: مرغ بیدل شرح هجران مختصر کن..
ما را خیالی نیست که این روزها شیرین ترین هجران روزگارمان را مزه مزه می کنیم.
ضبط صوت هنوز میخواند: بلبل پر بسته ز کنج قفس در آ...
به یاد آخرین تصویری که از تو دیدم میافتم، مردانه و محکم تکیه زده بودی بر صندلی قرمز دادگاه و به ریشخند گرفته بودی نوشتههایی که در دست دوستانت بود و که اعترافنامه!!واندندش. ان روز چقدر به خود بالیدم از دیدنت در کنار تمام قهرمانهای زندگیم. عاشق ان عکست شدم که با بهزاد نبوی از خنده ریسه رفتهاید و مامور کناریت خون خونش را میخورد از آرامشت.
ظلم ظالم، جور صیاد، آشیانهام داده بر باد...
تو اما نگران نباش که آشیانهی ما با این طوفانها به باد نخواهد رفت. ما هر کدام ستونهایی شده ایم زیر سقفی که تو ساخته بودی. ما هر کدام سقفی شدهایم برای حفاظت از سایهای که بر سرمان گذارده بودی. آنقدر محکم میایستیم تا تو برگردی، که اعتقاد داریم ظلم متزلزل ترین صفت انسان است و روزی خواهد آمد که تو سرافراز از راهی که رفتهای به جمع ما که سربلندیم از ایمان به راه تو، پرغرور و مستانه لبخند میزنیم به تمام کسانی که این روزها به خطا میپندارند جور و فساد ابدیست.
اگر آنها تاریخ نخواندهاند، ما خواندهایم. اگر آنها بشارتها و تنذیرهای قرآن را فراموش کردهاند ما این روزها هر لحظه با آن زیستهایم. اگر آنها چشمانشان را بستهاند و مردم را خس و خاشاک میبینند و گوشهایشان را نه با پنبه که با شمع مذاب پر کردهاند که نشنوند شعارها و اعتراضهای مردم را، ما میبینیم و میشنویم راهپیماییها و شعارهای این روزهایشان را.
اگر آنها میخواهند معترضان را اسراییلی ببینند و نادیده بگیرند جفایی که در آنها میشود، بگذار راحت باشند خدای ما که مانند خدای آنها لای کتاب و جانماز نخفته، خدای ما هر روز مطمئنتر از قبل از حضور سبزش در دلمان، نفس میکشد.
گفته بودی من اینجا در سلولم زندگی میکنم بی انتظار از آزادی. گفته بودی با قرآن و نماز و ورزش چنان مانوسی که سختیهای زندان برایت قابل تحمل شده است. پس ما هم با آرامش و ایمان منتظرت میمانیم. بگذار فکر کنند اگر زنگ نزنی ما میشکنیم. بگذار گمان کنند اگر به ما ملاقات ندهند تحمل تو تمام میشود. بگذار خیال کنند دلتنگی امانمان را می برد. یا حتی بگذار فکر کنند ما بی خیالیم و تو در توهم. بگذار تولد تو هم مثل تولد مامان بی تو برگزار شود. بگذار هر روز بیشتر آزارمان دهند و حتی جلوی نامه دادنمان را هم بگیرند و با هر نگارش سطر فشاری اضافه کنند بر تو یا ما. با رویش ناگزیر جوانه ها که نمی توانند مقابله کنند. بگذار لبخند بزنند و مستی کنند که ما باور داریم بامداد شب شراب خماریست. بگذار هر که هر چه می خواهد بگوید مهم آن است که تو نشکنی و ما خرد نشویم و هر لحظه اعتقادمان به 70 حمدی که مامان هر روز برای استقامتت می خواند بیشتر شود. و بگذار شجریان بخواند: مرغ بیدل شرح هجران مختصر کن..
ما را خیالی نیست که این روزها شیرین ترین هجران روزگارمان را مزه مزه می کنیم.
ادامه مطلب ...
امروز: سايت خبري موج سبز آزادی، مصاحبهای را با یاسر نبوی، عضو سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي ايران و فرزند ارشد بهزاد نبوی منتشر كرده است.
متن كامل اين گفت و گو به نقل از موج سبز در پی میآید:
اگر ممکن است خودتان را برای آن دسته از خوانندگانی که شما را خوب نمیشناسند معرفی کنید؟
بسم الله الرحمن الرحیم، سلام عرض میکنم خدمت شما و خوانندگان سایت موج سبز آزادی. من یاسر نبوی هستم، ۲۹ ساله، فرزند بزرگ آقای بهزاد نبوی.
قبل از هر چیز شاید بهتر باشد با این سوال شروع کنیم که همه بهزاد نبوی را به نام چریک پیر اصلاحات میشناسند، از کی و چرا بهزاد نبوی به این صفت معروف شد؟
من دقیقا اطلاع ندارم که چه کسی اولین بار آقای نبوی را چریک پیر نامید، ولی به نظرم لقب جالبی است و خیلی هم فراگیر شده است. بخش اول یعنی چریک بودن اشاره به سوابق مبارزاتی ایشان در قبل از انقلاب دارد که به نوعی زندگی چریکی داشتند. بخش دوم یعنی پیر بودن هم اشاره به سن و سال ایشان دارد که ۶۸ ساله هستند. البته من شخصاً ایشان را پیر نمیدانم. از نظر روحی که واقعا از بسیاری از جوانان قدیم و جدید پر روحیه تر و شاداب تر و از نظر جسمی هم بسیار آماده هستند. جالب است بدانید که در همین دوره فعلی دستگیری، در زندان انفرادی روزانه ۱۰ کیلومتر پیاده روی میکنند و تمام وقت هواخوری را هم میدوند و ورزش میکنند.
می گویند بهزاد نبوی جزو رهبران اغتشاشات بوده است؟ راست می گویند؟
این سوال شما بنده را به یاد یک خاطره میاندازد. حدود ۱۰ سال قبل بود و من تازه دانشجو شده بودم. مناظرهای بود بین آقای نبوی و آقای محمدرضا باهنر در دانشگاه تهران. بعد از مناظره، دوستی از مخالفین آقای نبوی، وقتی که ایشان در حال سوار شدن به آن هیلمن معروف بودند از ایشان سوال کرد که "آقای نبوی! درست است که شما ۲۰ میلیون دلار دزدی کرده اید؟". پدر با خونسردی و خنده رو به آن جوان کردند و گفتند "برادر من! این چه سوالی است؟ من اگه دزدی هم کرده باشم به تو که نمیگویم دزدی کرده ام! اگر خبرت موثق است به دوستان همفکرت در قوه قضائیه اطلاع بده، آنها تا آخر خط پیگیری میکنند." حالا من فکر میکنم که اگر پدر من واقعا اغتشاشگر هم بوده باشد، من که نمیگویم پدرم اغتشاشگر است. قضاوت با خود مردم است. من فقط اعتقاد دارم برای اینکه این واژگان را درست به کار ببریم،باید تعریف دقیقی از آنها داشته باشیم.
تعریف شما از اغتشاشگر چیست؟
به نظر من اغتشاشگر کسی است که از چارچوب قانون خارج شود. حال باید دید چه کسی از چارچوب قانون خارج شده است؟ بهانه کودتاگران برای سرکوب معترضین این بوده است که معترضین بدون مجوز راهپیمائی کرده اند، در صورتیکه اصل ۲۷ قانون اساسی آزادی اجتماعات و راهپیمائیها در صورتی که بدون حمل سلاح باشد و مخل مبانی اسلام نباشد را به رسمیت میشناسد. اصل ۹ قانون اساسی هم بیان میکند که هیچ مقامی حق ندارد به بهانه حفظ استقلال و تمامیت ارضی (و به طریق اولی امنیت کشور) آزادیهای مشروع را هرچند با وضع قانون محدود کند. نتیجتاً هر آئین نامهای که مجوز وزارت کشور را برای راهپیمائی لازم بشمارد، غیر قانونی و خلاف اصل ۹ قانون اساسی است. از نظر بنده قانون شکن و ساختار شکن امثال آقای جنتی هستند که صریحا عنوان میکنند که اگر دستگاه قضایی با "سران اغتشاش" برخورد نکند مردم خود باید دست به کار شوند. صحبتهای مشابهی هم آقای مصباح یزدی مدتها در نماز جمعه مطرح می کردند. نتیجه عملی این صحبتها هم بروز پدیدههایی چون سعید عسگر است. متاسفانه در حال حاضر شاهد بروز معیارهای دوگانه در برخورد با مقوله قانون در کشور هستیم. کسانی که قدرتهای جهانی را متهم به برخورد دوگانه با پرونده هستهای میکنند، خود در داخل به زشتترین و وقیحانهترین شکل ممکن این معیارهای دوگانه را اعمال میکنند. از برخورد دستگاه قضایی با آقای جنتی بگیرید تا نحوه برخورد با روزنامه کیهان، نحوه رسیدگی به شکایات علیه آقای احمدینژاد و غیره. شما میبینید که آقای احمدینژاد جلوی چشم ۵۰ میلیون بیننده تلویزیونی آقایان هاشمی، ناطق نوری، کرباسچی، صفائی فراهانی و ... را به انواع اتهامات بی اساس متهم میکند و دستگاه قضایی حتی بعد از شکایت آقای هاشمی، از آقای احمدینژاد نمیخواهد که اسناد و مدارکش را جهت اثبات ادعایش ارائه کند. از آن طرف، آقای کروبی که ادعای تجاوز در زندانها را مطرح کردند، ظرف کوتاهترین مدت ممکن، از ایشان درخواست کردند اسناد و مدارک مربوطه را ارائه کند، کمیته ویژه تشکیل دادند و آن کمیته هم در کوتاهترین زمان ممکن و با یک رسیدگی بسیار جهت دار و غیر اصولی اعلام کرد که ادعاهای آقای کروبی کذب است و بر همین اساس ارگانهای کودتا خواستار برخورد با آقای کروبی شدند. سوال ما این است که چرا در مورد آقای احمدینژاد هیچ کدام از این مراحل انجام نشد؟ مگر همه، حتی رهبری، در برابر قانون مساوی نیستند؟ البته اگر از من در مورد ریشه این مشکل بپرسید، ریشه را در این می دانم که آقایان ذرهای به قانون اساسی و سایر قوانین اعتقادی ندارند و از قانون هم میخواهند استفاده ابزاری کنند. در حقیقت ضد نظام و ساختار شکن خود آنها هستند، نه اصلاح طلبان.
از این دست اقدامات و معیارهای دوگانه که بسیار دیده ایم...
کاملا درست است. یک نمونه دیگر که به ذهنم رسید نوع برخورد حاکمیت با بحث مذاکره با آمریکا است. اگر به یاد داشته باشید در زمان مجلس ششم که اوج احترام بین المللی به ایران را شاهد بودیم و آمریکا هم به دنبال احیای روابط خود با ایران بود، شدیدترین موضعگیریها از سوی حاکمیت با این مقوله اتفاق افتاد و اگر به خاطر داشته باشید حتی آقای عباسعلی علیزاده اعلام کردند که حتی بحث و گفتگو در مورد مذاکره با آمریکا غیر قانونی است. من به خاطر ندارم که چه زمانی آن قانون ملغی اعلام شد، وگرنه الان آقایان احمدینژاد، جلیلی و ... که نه بحث، بلکه نفس مذاکره را انجام میدهند باید محاکمه می شدند. ضمنا شما توجه داشته باشید که مذاکره نمایندگان ملتها به عنوان نمادی از ارتباط ملتها تفاوت زیادی دارد با اینکه دولتها مستقیماً با هم وارد مذاکره شوند، کاری که برای این دولت مجاز، ولی برای دولت خاتمی رابطه گرگ و میش بود. یک دهم این قدرت عمل به دولت خاتمی داده نشد، حتی به آقای خاتمی اجازه ندادند عکس یادگاری با سران کشورها به مناسبت سال گفتگوی تمدنها که خود مطرح کننده آن بود بگیرد. ولی آقای احمدینژاد مجاز است با سخیفترین ابزار ممکن از دولت آمریکا دلربائی کند ولو اینکه با بی اعتنایی و برخورد غیر محترمانه دولت آمریکا مواجه شود. متاسفانه چیزی که در نظر آقایان اهمیت ندارد آبروی کشور و نظام است. داستان دوستی آقای مشایی با مردم اسرائیل و تاکید آقای احمدینژاد بر اینکه این مواضع، موضع دولت ایران نیز هست هم جای خود دارد که فعلا مجال پرداختن به آن نیست.
تا به حال بهزاد نبوی را دو بار جلوی دوربینهای دادگاه نشاندهاند، نظرتان راجع به این محاکمهها و دادگاهها چیست؟
ناراحت بودم از اینکه فردی را که بیشتر از سن رئیس دولت کودتا سابقه مبارزه دارد در زندان است و کسانی که تیشه به ریشه کشور میزنند و جز سرافکندگی و ویرانی برای کشور چیزی به ارمغان نیاورده اند و بدتر از آن بیشرمانه با دستکاری آمار رسمی کشور به مردم دروغ میگویند در راس امور کشور و بهرهمند از تمام حمایتهای آشکار و پنهان هستند. اگر کمی به ماهیت این دادگاهها دقت کنید متوجه میشوید که این برخورد حاکمیت نه از موضع قدرت، بلکه برعکس از موضع ضعف مفرط است. کسانی که با در دست داشتن دولت، مجلس، قوه قضائیه، نیروهای مسلح، صدا و سیما، شورای نگهبان و میلیاردها دلار پول بیت المال هنوز از فعالیت احزابی مثل مجاهدین انقلاب و مشارکت -که بدون رسانه، بدون پشتیبانی هیچ ارگان دولتی، نظامی و شبه نظامی، و حتی بدون کمکهای مالی که وزارت کشور به احزاب می کرد هنوز سرپا و اثر گذار هستند- اینقدر واهمه دارند که باید سران این احزاب را به طور فیزیکی از عرصه فعالیت سیاسی حذف کنند. این نشان دهنده اوج ضعف و درماندگی آنها در اداره کشور است که ناچارند منتقدین را خفه کنند و به زور سلول انفرادی آنان را وادار به تایید انتخابات مخدوش اخیر کنند. چون میدانند که خود بین مردم آبرویی ندارند و میخواهند با استفاده از نفوذ کلام اصلاح طلبان مردم را قانع کنند و در عین حال به خیال خود، آنها را هم بشکنند که امروزه شاهد رسوا بودن هرچه بیشتر این اقدامات استالینیستی هستیم.
بهزاد نبوی از معدود سیاسیونی است که هنوز به سبک انقلابیهای پنجاه و هفت از شش صبح تا دیروقت زندگیاش را وقف کار میکند، فکر میکنید با این وضعیتی که پیش آمده هنوز هم اگر آزادش کنند با همان اعتقاد خودش را وقف کار خواهد کرد؟
صدرصد. چون آقای نبوی به راهی که برای زندگی انتخاب کرده است ایمان دارد. به قول خودش پس از خوردن سیانور به هنگام بازداشت در رژیم شاه در سن سی سالگی، از خدا ۳۸ سال عمر اضافی گرفته است و حاضر است آنرا برای کشورش، مردمش و اعتقاداتش فدا کند. همانطور که در استعفا نامه تاریخی خود از مجلس ششم هم بر آن تاکید کرد و گفت که آماده هرگونه حبس، شکنجه و شهادت است.
حالا که اسم انقلاب ۵۷ آمد بد نیست به آن روزها هم پلی بزنیم. بهزاد نبوی از معدود مبارزان سیاسی قبل از انقلاب بود که حتی وقتی بسیاری از چهره های شناخته شده فعلی جناح محافظه کار توبه نامه امضا می کردند هم هیچ وقت توبه نامه ننوشت و جلوی رژیم شاهنشاهی سر خم نکرد. چه اتفاقی افتاده است که چنین شخصیتی امروز گوشه زندان نظامی افتاده است که برای پیروزی اش چنان مبارزات جانفرسایی کرده بود؟ آیا این یک نوع انتقام گیری سیاسی است؟
من یک نکته را در مورد برخورد آقای نبوی با آن مقوله عفو نویسی تعدادی از دوستان در زمان شاه برای شما بگویم. آقای نبوی همیشه به کسانی که به این دید به آن افراد نگاه میکردند انتقاد داشت. بارها شنیدم که می گفت آن افراد، افرادی بودند که سالها زندان بودند، و بر اساس تحلیلی که داشتند -که جلوگیری از مارکسیست شدن طرفدارانشان در بیرون از زندان بود- از شاه طلب عفو کردند، هرچند ایشان خود تحلیلی متفاوتی داشتند. لذا با هرگونه برخورد ابزاری با این مقوله برخورد میکردند. وقتی این روزها میبینم که تعدادی از این افراد، ناجوانمردانه مخالفی را که اینچنین از ایشان دفاع میکرد و میکند را به هزار و یک اتهام دروغ متهم میکنند بسیار ناراحت میشوم. انتظاری که از این دوستان میرود با انتظاری که از آقای احمدینژاد و دار و دستهاش میرود متفاوت است. بالاخره اینها یک جریان ریشه دار، با سابقه و مبارز بوده اند و برای من تاسف آور است که اینان را حامی دولتی ببینم که خود ذرهای اعتقاد به کفایت و صداقتش ندارند.
در ضمن من نوع برخورد با اصلاح طلبان، من جمله پدرم را یک انتقام گیری تمام عیار میدانم. شما فقط کافیست که متن کیفرخواست را مطالعه کنید تا ببینید مشکل آقایان نه اعتراض به نتایج انتخابات، بلکه تصفیه حساب با نمایندگان آزاده و شجاع مجلس ششم و اقدامات آنها از جمله تحصن تاریخی، نامههای شجاعانه و کلا برخورد با احزاب منتقد غیر مجیزگوست. مختصرا همانطور که شما گفتید مشکل حاکمیت با آقای نبوی و دوستان دربند اصلاح طلب سر خم نکردن است.
شاید بد نباشد کمی از دنیای سیاست فاصله بگیریم. از مادرتان و تجربهاش از زندگی با بهزاد نبوی هم برایمان بگویید، همیشه از پدر و مادر شما به عنوان زوجهای وابسته و وفادار به یکدیگر یاده شده، این حرف ها چقدر حقیقت دارد؟
پدر و مادرم همیشه رابطه بسیار خوب و صمیمی با هم داشته اند. تکریم و احترام به همسر و تقدم اولویتهای ایشان از نکات برجسته زندگی آقای نبوی است. پدر در بسیاری از کارهای خانه هم کمک میکرد، از خرید گرفته تا رسیدگی به باغچه و ... و از این نظر هم واقعا نقش پررنگی در زندگی ما داشته اند.
رابطه بهزاد نبوی با پسرانش از چه سنخیست؟ رابطه پدر و پسری؟ مرید و مرادی؟ معلم، شاگردی یا رفاقت؟
با قاطعیت میتوانم بگویم همه این موارد. هم پدری بسیار فداکار و مهربان هستند، هم الگوی من و برادرم در زندگی فردی و اجتماعی و هم معلمی با حوصله و دلسوز هرچند اعتقاد دارم شاگرد خوبی برای ایشان نبودام. حقیقتاً رفیق خوبی هم هستند، در بسیاری از مسائل با ایشان مشورت میکنیم و ایشان هم همیشه با حوصله و صبر به حرف ما گوش میدهند و ما را نصیحت میکنند. همیشه هم تاکید دارند که ما خودمان تصمیم بگیریم و به هیچ عنوان نظر خود را بر ما تحمیل نمیکنند. واقعا ایشان به استقلال رای و حق تعیین سرنوشت برای فرزندان خود نیز اعتقاد راسخ دارند و هیچگاه هیچ نظری را بر اطرافیان خود تحمیل نکرده اند.
اگر بخواهید یک جمله درباره بهزاد نبوی بگویید آن یک جمله چیست؟
فردی سالم، شجاع، پرکار و منضبط، معتقد، باهوش و دوست داشتنی. در یک کلمه "کابوس اقتدرگرایان".
فکر میکنید کی دوباره پدرتان را ببینید؟
انشاالله به زودی. ولی به این موضوع زیاد فکر نمیکنم. چیزی که در این مقطع اهمیت دارد، پس گرفتن رای مردم و تشکیل دولت منتخب آقای موسوی است. به عقیده من یکی از اهداف مهم سرکوبها و دادگاه ها، انحراف افکار عمومی از تقلّب بزرگی است که در انتخابات رخ داد و دولتی نا مشروع و بی کفایت را سر کار آورد. در وحله بعد، احقاق حقوق و دلجوئی از افرادی است که در این جنبش هزینههای بسیار داده اند. هرچند که خیلی از خسارات جبران پذیر نیست. من شرم میکنم از مادر سهراب اعرابی یا پدر امیر جوادی فر و خانواده سایر شهدا، اگر لحظهای در ذهنم برای آزادی پدرم اولویت قائل شوم. اینهمه مردم برای آزادی کشورشان هزینه داده اند، ما هم بخش کوچکی از این مردم.
چشمانداز سیاسی فعلی را چگونه ارزیابی میکنید؟ به خصوص که وضعیت جسمی پدر هم اخیرا چندان مساعد نیست؟ فکر میکنید این بیماری تاثیری در کوتاه آمدن کودتاگران و آزادی ایشان داشته باشد؟
در مورد چشمانداز سیاسی باید عرض کنم که بدبختانه شاهدیم دولتی که به مردم خود متکی نیست سعی دارد با جلب حمایت خارجی حضور خود را در قدرت تحکیم کند. سیاست نگاه به شرق که مبتنی بر باج دادن به چین و روسیه بود به نظر میرسد که وارد فاز جدید نگاه به شرق و غرب میشود که متاسفانه چیزی که این وسط نادیده گرفته میشود منافع ملی است. حضور تمام و کمال آقای احمدینژاد در سخنرانی اوباما علیرغم عدم حضور نمایندگان دولت آمریکا هنگام سخنرانی آقای احمدینژاد، نفی انکار هولوکاست در مصاحبه با لری کینگ در صورتی که ایشان در سخنرانی روز قدس هولوکاست را افسانه خوانده بودند، دیدار آقای متکی با شورای روابط خارجی و مذاکرات آقای جلیلی با ویلیام برنز نمونه تلاشهایی است که این دولت برای کسب مشروعیت خارجی انجام میدهد که بدون پشتوانه مردمی می تواند عواقب بسیار وخیمی در دراز مدت برای استقلال کشور و منافع ملی داشته باشد. در نهایت فکر میکنم مهمترین عاملی که این دولت را به زمین میزند، بی کفایتی مفرط و عدم صداقت آن با مردم است.
در مورد سلامتی پدر خوشبختانه مسولین زندان اخیرا سر عمل جراحی آقای نبوی همکاری خوبی داشته اند که جای قدردانی دارد. امیدواریم شاهد ادامه این روند مثبت باشیم و تمامی زندانیان نه به خاطر وضعیت سلامت جسمی وخیمشان، بلکه به خاطر بازگشت عقلانیت به حاکمیت آزاد شوند. من میخواهم اینجا مجددا تاکید کنم که ما مسئول سلامتی تمامی زندانیان را مقامات عالی نظام میدانیم و اعتقاد داریم که مصلحت حاکمیت یکدست نیز در این است که این افراد آزاد شوند، از آسیب دیدگان دلجوئی شود، نظامیان به پادگانهای خود برگردند و فعالیتهای سیاسی و اقتصادی آنها متوقف گردد.
و در آخر کلام ناگفتهای که ما درباره بهزاد نبوی نمیدانیم و فقط از زبان فرزندانش میشود شنید؟
یک خاطره از بازداشت اخیر آقای نبوی به ذهنم میرسد که شاید برایتان جالب باشد. مدتی پس از دستگیری پدر از زندان با ما تماس گرفتند و از ما خواستند لیستی از اقلام مورد نیاز ایشان را تهیه کرده و به زندان تحویل دهیم. یکی از موارد این لیست، نخودچی و کشمش بود! ما به هر حال تمام اقلامی که درخواست کرده بودند را تهیه کرده و به زندان تحویل دادیم. در اولین ملاقات مادر با آقای نبوی، مادرم از ایشان پرسیده بود که هنوز بازجوییها ادامه دارد یا نه؟ پدرم گفته بود که "نه، از ۱۸ مرداد بازجوییها متوقف شده است". مادر از ایشان میپرسد که "شما که دسترسی به تقویم یا روزنامه ندارید، چگونه بعد از این همه مدت تاریخ را اینقدر دقیق میدانید؟" و پدرم پاسخ میدهد که "با نخودچی و کشمشهایی که برایم فرستاده بودید تقویم درست کرده ام!" که این موضوع برای من خیلی جالب بود و نشان داد ایشان هنوز سبک و سیاق زندگی چریکی را فراموش نکرده است.
با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید
با تشکر از شما و دوستانتان در سایت موج سبز و آرزوی بازگشت آزادی و آبادانی به کشور عزیزمان.
متن كامل اين گفت و گو به نقل از موج سبز در پی میآید:
اگر ممکن است خودتان را برای آن دسته از خوانندگانی که شما را خوب نمیشناسند معرفی کنید؟
بسم الله الرحمن الرحیم، سلام عرض میکنم خدمت شما و خوانندگان سایت موج سبز آزادی. من یاسر نبوی هستم، ۲۹ ساله، فرزند بزرگ آقای بهزاد نبوی.
قبل از هر چیز شاید بهتر باشد با این سوال شروع کنیم که همه بهزاد نبوی را به نام چریک پیر اصلاحات میشناسند، از کی و چرا بهزاد نبوی به این صفت معروف شد؟
من دقیقا اطلاع ندارم که چه کسی اولین بار آقای نبوی را چریک پیر نامید، ولی به نظرم لقب جالبی است و خیلی هم فراگیر شده است. بخش اول یعنی چریک بودن اشاره به سوابق مبارزاتی ایشان در قبل از انقلاب دارد که به نوعی زندگی چریکی داشتند. بخش دوم یعنی پیر بودن هم اشاره به سن و سال ایشان دارد که ۶۸ ساله هستند. البته من شخصاً ایشان را پیر نمیدانم. از نظر روحی که واقعا از بسیاری از جوانان قدیم و جدید پر روحیه تر و شاداب تر و از نظر جسمی هم بسیار آماده هستند. جالب است بدانید که در همین دوره فعلی دستگیری، در زندان انفرادی روزانه ۱۰ کیلومتر پیاده روی میکنند و تمام وقت هواخوری را هم میدوند و ورزش میکنند.
می گویند بهزاد نبوی جزو رهبران اغتشاشات بوده است؟ راست می گویند؟
این سوال شما بنده را به یاد یک خاطره میاندازد. حدود ۱۰ سال قبل بود و من تازه دانشجو شده بودم. مناظرهای بود بین آقای نبوی و آقای محمدرضا باهنر در دانشگاه تهران. بعد از مناظره، دوستی از مخالفین آقای نبوی، وقتی که ایشان در حال سوار شدن به آن هیلمن معروف بودند از ایشان سوال کرد که "آقای نبوی! درست است که شما ۲۰ میلیون دلار دزدی کرده اید؟". پدر با خونسردی و خنده رو به آن جوان کردند و گفتند "برادر من! این چه سوالی است؟ من اگه دزدی هم کرده باشم به تو که نمیگویم دزدی کرده ام! اگر خبرت موثق است به دوستان همفکرت در قوه قضائیه اطلاع بده، آنها تا آخر خط پیگیری میکنند." حالا من فکر میکنم که اگر پدر من واقعا اغتشاشگر هم بوده باشد، من که نمیگویم پدرم اغتشاشگر است. قضاوت با خود مردم است. من فقط اعتقاد دارم برای اینکه این واژگان را درست به کار ببریم،باید تعریف دقیقی از آنها داشته باشیم.
تعریف شما از اغتشاشگر چیست؟
به نظر من اغتشاشگر کسی است که از چارچوب قانون خارج شود. حال باید دید چه کسی از چارچوب قانون خارج شده است؟ بهانه کودتاگران برای سرکوب معترضین این بوده است که معترضین بدون مجوز راهپیمائی کرده اند، در صورتیکه اصل ۲۷ قانون اساسی آزادی اجتماعات و راهپیمائیها در صورتی که بدون حمل سلاح باشد و مخل مبانی اسلام نباشد را به رسمیت میشناسد. اصل ۹ قانون اساسی هم بیان میکند که هیچ مقامی حق ندارد به بهانه حفظ استقلال و تمامیت ارضی (و به طریق اولی امنیت کشور) آزادیهای مشروع را هرچند با وضع قانون محدود کند. نتیجتاً هر آئین نامهای که مجوز وزارت کشور را برای راهپیمائی لازم بشمارد، غیر قانونی و خلاف اصل ۹ قانون اساسی است. از نظر بنده قانون شکن و ساختار شکن امثال آقای جنتی هستند که صریحا عنوان میکنند که اگر دستگاه قضایی با "سران اغتشاش" برخورد نکند مردم خود باید دست به کار شوند. صحبتهای مشابهی هم آقای مصباح یزدی مدتها در نماز جمعه مطرح می کردند. نتیجه عملی این صحبتها هم بروز پدیدههایی چون سعید عسگر است. متاسفانه در حال حاضر شاهد بروز معیارهای دوگانه در برخورد با مقوله قانون در کشور هستیم. کسانی که قدرتهای جهانی را متهم به برخورد دوگانه با پرونده هستهای میکنند، خود در داخل به زشتترین و وقیحانهترین شکل ممکن این معیارهای دوگانه را اعمال میکنند. از برخورد دستگاه قضایی با آقای جنتی بگیرید تا نحوه برخورد با روزنامه کیهان، نحوه رسیدگی به شکایات علیه آقای احمدینژاد و غیره. شما میبینید که آقای احمدینژاد جلوی چشم ۵۰ میلیون بیننده تلویزیونی آقایان هاشمی، ناطق نوری، کرباسچی، صفائی فراهانی و ... را به انواع اتهامات بی اساس متهم میکند و دستگاه قضایی حتی بعد از شکایت آقای هاشمی، از آقای احمدینژاد نمیخواهد که اسناد و مدارکش را جهت اثبات ادعایش ارائه کند. از آن طرف، آقای کروبی که ادعای تجاوز در زندانها را مطرح کردند، ظرف کوتاهترین مدت ممکن، از ایشان درخواست کردند اسناد و مدارک مربوطه را ارائه کند، کمیته ویژه تشکیل دادند و آن کمیته هم در کوتاهترین زمان ممکن و با یک رسیدگی بسیار جهت دار و غیر اصولی اعلام کرد که ادعاهای آقای کروبی کذب است و بر همین اساس ارگانهای کودتا خواستار برخورد با آقای کروبی شدند. سوال ما این است که چرا در مورد آقای احمدینژاد هیچ کدام از این مراحل انجام نشد؟ مگر همه، حتی رهبری، در برابر قانون مساوی نیستند؟ البته اگر از من در مورد ریشه این مشکل بپرسید، ریشه را در این می دانم که آقایان ذرهای به قانون اساسی و سایر قوانین اعتقادی ندارند و از قانون هم میخواهند استفاده ابزاری کنند. در حقیقت ضد نظام و ساختار شکن خود آنها هستند، نه اصلاح طلبان.
از این دست اقدامات و معیارهای دوگانه که بسیار دیده ایم...
کاملا درست است. یک نمونه دیگر که به ذهنم رسید نوع برخورد حاکمیت با بحث مذاکره با آمریکا است. اگر به یاد داشته باشید در زمان مجلس ششم که اوج احترام بین المللی به ایران را شاهد بودیم و آمریکا هم به دنبال احیای روابط خود با ایران بود، شدیدترین موضعگیریها از سوی حاکمیت با این مقوله اتفاق افتاد و اگر به خاطر داشته باشید حتی آقای عباسعلی علیزاده اعلام کردند که حتی بحث و گفتگو در مورد مذاکره با آمریکا غیر قانونی است. من به خاطر ندارم که چه زمانی آن قانون ملغی اعلام شد، وگرنه الان آقایان احمدینژاد، جلیلی و ... که نه بحث، بلکه نفس مذاکره را انجام میدهند باید محاکمه می شدند. ضمنا شما توجه داشته باشید که مذاکره نمایندگان ملتها به عنوان نمادی از ارتباط ملتها تفاوت زیادی دارد با اینکه دولتها مستقیماً با هم وارد مذاکره شوند، کاری که برای این دولت مجاز، ولی برای دولت خاتمی رابطه گرگ و میش بود. یک دهم این قدرت عمل به دولت خاتمی داده نشد، حتی به آقای خاتمی اجازه ندادند عکس یادگاری با سران کشورها به مناسبت سال گفتگوی تمدنها که خود مطرح کننده آن بود بگیرد. ولی آقای احمدینژاد مجاز است با سخیفترین ابزار ممکن از دولت آمریکا دلربائی کند ولو اینکه با بی اعتنایی و برخورد غیر محترمانه دولت آمریکا مواجه شود. متاسفانه چیزی که در نظر آقایان اهمیت ندارد آبروی کشور و نظام است. داستان دوستی آقای مشایی با مردم اسرائیل و تاکید آقای احمدینژاد بر اینکه این مواضع، موضع دولت ایران نیز هست هم جای خود دارد که فعلا مجال پرداختن به آن نیست.
تا به حال بهزاد نبوی را دو بار جلوی دوربینهای دادگاه نشاندهاند، نظرتان راجع به این محاکمهها و دادگاهها چیست؟
ناراحت بودم از اینکه فردی را که بیشتر از سن رئیس دولت کودتا سابقه مبارزه دارد در زندان است و کسانی که تیشه به ریشه کشور میزنند و جز سرافکندگی و ویرانی برای کشور چیزی به ارمغان نیاورده اند و بدتر از آن بیشرمانه با دستکاری آمار رسمی کشور به مردم دروغ میگویند در راس امور کشور و بهرهمند از تمام حمایتهای آشکار و پنهان هستند. اگر کمی به ماهیت این دادگاهها دقت کنید متوجه میشوید که این برخورد حاکمیت نه از موضع قدرت، بلکه برعکس از موضع ضعف مفرط است. کسانی که با در دست داشتن دولت، مجلس، قوه قضائیه، نیروهای مسلح، صدا و سیما، شورای نگهبان و میلیاردها دلار پول بیت المال هنوز از فعالیت احزابی مثل مجاهدین انقلاب و مشارکت -که بدون رسانه، بدون پشتیبانی هیچ ارگان دولتی، نظامی و شبه نظامی، و حتی بدون کمکهای مالی که وزارت کشور به احزاب می کرد هنوز سرپا و اثر گذار هستند- اینقدر واهمه دارند که باید سران این احزاب را به طور فیزیکی از عرصه فعالیت سیاسی حذف کنند. این نشان دهنده اوج ضعف و درماندگی آنها در اداره کشور است که ناچارند منتقدین را خفه کنند و به زور سلول انفرادی آنان را وادار به تایید انتخابات مخدوش اخیر کنند. چون میدانند که خود بین مردم آبرویی ندارند و میخواهند با استفاده از نفوذ کلام اصلاح طلبان مردم را قانع کنند و در عین حال به خیال خود، آنها را هم بشکنند که امروزه شاهد رسوا بودن هرچه بیشتر این اقدامات استالینیستی هستیم.
بهزاد نبوی از معدود سیاسیونی است که هنوز به سبک انقلابیهای پنجاه و هفت از شش صبح تا دیروقت زندگیاش را وقف کار میکند، فکر میکنید با این وضعیتی که پیش آمده هنوز هم اگر آزادش کنند با همان اعتقاد خودش را وقف کار خواهد کرد؟
صدرصد. چون آقای نبوی به راهی که برای زندگی انتخاب کرده است ایمان دارد. به قول خودش پس از خوردن سیانور به هنگام بازداشت در رژیم شاه در سن سی سالگی، از خدا ۳۸ سال عمر اضافی گرفته است و حاضر است آنرا برای کشورش، مردمش و اعتقاداتش فدا کند. همانطور که در استعفا نامه تاریخی خود از مجلس ششم هم بر آن تاکید کرد و گفت که آماده هرگونه حبس، شکنجه و شهادت است.
حالا که اسم انقلاب ۵۷ آمد بد نیست به آن روزها هم پلی بزنیم. بهزاد نبوی از معدود مبارزان سیاسی قبل از انقلاب بود که حتی وقتی بسیاری از چهره های شناخته شده فعلی جناح محافظه کار توبه نامه امضا می کردند هم هیچ وقت توبه نامه ننوشت و جلوی رژیم شاهنشاهی سر خم نکرد. چه اتفاقی افتاده است که چنین شخصیتی امروز گوشه زندان نظامی افتاده است که برای پیروزی اش چنان مبارزات جانفرسایی کرده بود؟ آیا این یک نوع انتقام گیری سیاسی است؟
من یک نکته را در مورد برخورد آقای نبوی با آن مقوله عفو نویسی تعدادی از دوستان در زمان شاه برای شما بگویم. آقای نبوی همیشه به کسانی که به این دید به آن افراد نگاه میکردند انتقاد داشت. بارها شنیدم که می گفت آن افراد، افرادی بودند که سالها زندان بودند، و بر اساس تحلیلی که داشتند -که جلوگیری از مارکسیست شدن طرفدارانشان در بیرون از زندان بود- از شاه طلب عفو کردند، هرچند ایشان خود تحلیلی متفاوتی داشتند. لذا با هرگونه برخورد ابزاری با این مقوله برخورد میکردند. وقتی این روزها میبینم که تعدادی از این افراد، ناجوانمردانه مخالفی را که اینچنین از ایشان دفاع میکرد و میکند را به هزار و یک اتهام دروغ متهم میکنند بسیار ناراحت میشوم. انتظاری که از این دوستان میرود با انتظاری که از آقای احمدینژاد و دار و دستهاش میرود متفاوت است. بالاخره اینها یک جریان ریشه دار، با سابقه و مبارز بوده اند و برای من تاسف آور است که اینان را حامی دولتی ببینم که خود ذرهای اعتقاد به کفایت و صداقتش ندارند.
در ضمن من نوع برخورد با اصلاح طلبان، من جمله پدرم را یک انتقام گیری تمام عیار میدانم. شما فقط کافیست که متن کیفرخواست را مطالعه کنید تا ببینید مشکل آقایان نه اعتراض به نتایج انتخابات، بلکه تصفیه حساب با نمایندگان آزاده و شجاع مجلس ششم و اقدامات آنها از جمله تحصن تاریخی، نامههای شجاعانه و کلا برخورد با احزاب منتقد غیر مجیزگوست. مختصرا همانطور که شما گفتید مشکل حاکمیت با آقای نبوی و دوستان دربند اصلاح طلب سر خم نکردن است.
شاید بد نباشد کمی از دنیای سیاست فاصله بگیریم. از مادرتان و تجربهاش از زندگی با بهزاد نبوی هم برایمان بگویید، همیشه از پدر و مادر شما به عنوان زوجهای وابسته و وفادار به یکدیگر یاده شده، این حرف ها چقدر حقیقت دارد؟
پدر و مادرم همیشه رابطه بسیار خوب و صمیمی با هم داشته اند. تکریم و احترام به همسر و تقدم اولویتهای ایشان از نکات برجسته زندگی آقای نبوی است. پدر در بسیاری از کارهای خانه هم کمک میکرد، از خرید گرفته تا رسیدگی به باغچه و ... و از این نظر هم واقعا نقش پررنگی در زندگی ما داشته اند.
رابطه بهزاد نبوی با پسرانش از چه سنخیست؟ رابطه پدر و پسری؟ مرید و مرادی؟ معلم، شاگردی یا رفاقت؟
با قاطعیت میتوانم بگویم همه این موارد. هم پدری بسیار فداکار و مهربان هستند، هم الگوی من و برادرم در زندگی فردی و اجتماعی و هم معلمی با حوصله و دلسوز هرچند اعتقاد دارم شاگرد خوبی برای ایشان نبودام. حقیقتاً رفیق خوبی هم هستند، در بسیاری از مسائل با ایشان مشورت میکنیم و ایشان هم همیشه با حوصله و صبر به حرف ما گوش میدهند و ما را نصیحت میکنند. همیشه هم تاکید دارند که ما خودمان تصمیم بگیریم و به هیچ عنوان نظر خود را بر ما تحمیل نمیکنند. واقعا ایشان به استقلال رای و حق تعیین سرنوشت برای فرزندان خود نیز اعتقاد راسخ دارند و هیچگاه هیچ نظری را بر اطرافیان خود تحمیل نکرده اند.
اگر بخواهید یک جمله درباره بهزاد نبوی بگویید آن یک جمله چیست؟
فردی سالم، شجاع، پرکار و منضبط، معتقد، باهوش و دوست داشتنی. در یک کلمه "کابوس اقتدرگرایان".
فکر میکنید کی دوباره پدرتان را ببینید؟
انشاالله به زودی. ولی به این موضوع زیاد فکر نمیکنم. چیزی که در این مقطع اهمیت دارد، پس گرفتن رای مردم و تشکیل دولت منتخب آقای موسوی است. به عقیده من یکی از اهداف مهم سرکوبها و دادگاه ها، انحراف افکار عمومی از تقلّب بزرگی است که در انتخابات رخ داد و دولتی نا مشروع و بی کفایت را سر کار آورد. در وحله بعد، احقاق حقوق و دلجوئی از افرادی است که در این جنبش هزینههای بسیار داده اند. هرچند که خیلی از خسارات جبران پذیر نیست. من شرم میکنم از مادر سهراب اعرابی یا پدر امیر جوادی فر و خانواده سایر شهدا، اگر لحظهای در ذهنم برای آزادی پدرم اولویت قائل شوم. اینهمه مردم برای آزادی کشورشان هزینه داده اند، ما هم بخش کوچکی از این مردم.
چشمانداز سیاسی فعلی را چگونه ارزیابی میکنید؟ به خصوص که وضعیت جسمی پدر هم اخیرا چندان مساعد نیست؟ فکر میکنید این بیماری تاثیری در کوتاه آمدن کودتاگران و آزادی ایشان داشته باشد؟
در مورد چشمانداز سیاسی باید عرض کنم که بدبختانه شاهدیم دولتی که به مردم خود متکی نیست سعی دارد با جلب حمایت خارجی حضور خود را در قدرت تحکیم کند. سیاست نگاه به شرق که مبتنی بر باج دادن به چین و روسیه بود به نظر میرسد که وارد فاز جدید نگاه به شرق و غرب میشود که متاسفانه چیزی که این وسط نادیده گرفته میشود منافع ملی است. حضور تمام و کمال آقای احمدینژاد در سخنرانی اوباما علیرغم عدم حضور نمایندگان دولت آمریکا هنگام سخنرانی آقای احمدینژاد، نفی انکار هولوکاست در مصاحبه با لری کینگ در صورتی که ایشان در سخنرانی روز قدس هولوکاست را افسانه خوانده بودند، دیدار آقای متکی با شورای روابط خارجی و مذاکرات آقای جلیلی با ویلیام برنز نمونه تلاشهایی است که این دولت برای کسب مشروعیت خارجی انجام میدهد که بدون پشتوانه مردمی می تواند عواقب بسیار وخیمی در دراز مدت برای استقلال کشور و منافع ملی داشته باشد. در نهایت فکر میکنم مهمترین عاملی که این دولت را به زمین میزند، بی کفایتی مفرط و عدم صداقت آن با مردم است.
در مورد سلامتی پدر خوشبختانه مسولین زندان اخیرا سر عمل جراحی آقای نبوی همکاری خوبی داشته اند که جای قدردانی دارد. امیدواریم شاهد ادامه این روند مثبت باشیم و تمامی زندانیان نه به خاطر وضعیت سلامت جسمی وخیمشان، بلکه به خاطر بازگشت عقلانیت به حاکمیت آزاد شوند. من میخواهم اینجا مجددا تاکید کنم که ما مسئول سلامتی تمامی زندانیان را مقامات عالی نظام میدانیم و اعتقاد داریم که مصلحت حاکمیت یکدست نیز در این است که این افراد آزاد شوند، از آسیب دیدگان دلجوئی شود، نظامیان به پادگانهای خود برگردند و فعالیتهای سیاسی و اقتصادی آنها متوقف گردد.
و در آخر کلام ناگفتهای که ما درباره بهزاد نبوی نمیدانیم و فقط از زبان فرزندانش میشود شنید؟
یک خاطره از بازداشت اخیر آقای نبوی به ذهنم میرسد که شاید برایتان جالب باشد. مدتی پس از دستگیری پدر از زندان با ما تماس گرفتند و از ما خواستند لیستی از اقلام مورد نیاز ایشان را تهیه کرده و به زندان تحویل دهیم. یکی از موارد این لیست، نخودچی و کشمش بود! ما به هر حال تمام اقلامی که درخواست کرده بودند را تهیه کرده و به زندان تحویل دادیم. در اولین ملاقات مادر با آقای نبوی، مادرم از ایشان پرسیده بود که هنوز بازجوییها ادامه دارد یا نه؟ پدرم گفته بود که "نه، از ۱۸ مرداد بازجوییها متوقف شده است". مادر از ایشان میپرسد که "شما که دسترسی به تقویم یا روزنامه ندارید، چگونه بعد از این همه مدت تاریخ را اینقدر دقیق میدانید؟" و پدرم پاسخ میدهد که "با نخودچی و کشمشهایی که برایم فرستاده بودید تقویم درست کرده ام!" که این موضوع برای من خیلی جالب بود و نشان داد ایشان هنوز سبک و سیاق زندگی چریکی را فراموش نکرده است.
با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید
با تشکر از شما و دوستانتان در سایت موج سبز و آرزوی بازگشت آزادی و آبادانی به کشور عزیزمان.
ادامه مطلب ...
می خواستم نامه ای بنویسم به کسی که در قدرتی باشد . فکر کردم برای رئیس جدید دادگستری بنویسم ، دیدم جایگاه رئیس قوۀ قضائیه بالاتر است ، تصمیم گرفتم به رؤسای سه قوه که از قدرت زیادی جهت اتخاذ تصمیمات مهم برخوردارند، بنویسم اما دیدم بالاتر هم هست ، به مقام معظم رهبری چطور؟... ناگهان آیه شریفۀ قرآن تلنگری محکم به ذهنم زد "ید الله فوق ایدیهم " اصلأ چرا به خودش ننویسم و بی جهت وقت بقیه را بگیرم ؟ همو که خودش آفرید و رسالت را برای انسان تعریف کرد و همه را مسئول و موظف دانست . پس نامۀ سرگشاده ام را برای خدا می نویسم و می دانم که می خواند حتی اگر ننویسم اما مینویسم که همه بخوانند :
نامه ای سرگشاده فقط به خدا
خدای مهربان
عرض سلام و ارادت
می خواهـــم بدون تکلف برایت بنویســم و می دانـم که هر شکلی باشد می پذیری .
خدایا تو می دانی که همسر قهرمان من از زمانی که کودکی خردسال بود یعنی از ۸ سالگی در بازار به کارگری پرداخت در حالیکه همزمان به تحصیل در مدرسه و در کنار آن نیز به دروس و مباحث مذهبی مشغول بود. از سنین نوجوانی به فرمان خودت که گردن نهادن به حکومت ظلم را ، مذموم دانسته و انسانها را مسئول سرنوشت خود می دانی ، به مبارزه علیه رژیم طاغوت پرداخت و از همۀ امکانات و فرصت های پیش آمده چشم پوشی کرد بخاطر نجات و آزادگی و سرافرازی میهنش .
پس از پیروزی انقلاب اسلامی با مشغولیت شاقه و فراوان در نهادها و ارگانهای دولتی و سپس همزمان با آغاز دفاع مقدس با حضور در جبهه ها و مأموریت های مربوطه ، بار دیگر از خیل عافیت طلبان و محافظه کاران جدا مانده و به انجام وظیفه در برابر دشمنان داخلی و خارجی پرداخت و در این راه بر خلاف فرصت طلبانی که با استفاده از شرایط تحصیل و امکانات آن روز، امروز توانسته اند مناصب ظاهری قدرت را در دست بگیرند ، تنها به مصالح اسلام و انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی می اندیشید .
خدایا تو شاهدی که او با برکف نهادن جان و مال خویش در راه تو و با وجود شهادت دو برادر عزیز و تعداد زیادی از بستگانش ، هیچگاه گله و شکایتی نداشته و همه را افتخار و موهبت و توجه خاصه از سوی تو می داند .
و امروز بار دیگربا آزمایشی از سوی تو مواجهیم . امروز کسانی ما را به اغتشاش و آشوب و اقدام علیه نظام متهم می کنند که خود باید پایبندیشان را به اصول اولیۀ انقلاب و نظام مقدس جمهوری اسلامی و آرمانهای امام راحل (ره) ، برای ملت اثبات نمایند .
خدای خوبم از تو می پرسم اگر ما به این نظام، اعتقادی نمی داشتیم آیا اینگونه فعال در انتخابات شرکت می کردیم که اکنون افتخار به صحنه آوردن این جمعیت عظیم پای صندوقهای رأی به غلط نصیب عده ای دیگر شود ؟
خدای مهربانم
و حالا که این بنــدۀ خالص و مخلصت را اینچــنین با اتــهامات واهی در بند می بینی و شاهد تحمل و صبوری او هستی ، تقدیرت چیست ؟ او که هنوز با همان اعتقادات و حتی محکمتر در راه آرمانهای انقلاب و امام ، در سلول انفرادی و بدون هیچ امکانی حتی از دیدن فرزندانش در این مدت طولانی محروم است ، آیا حق دارد از تو سؤال کند که تا کی و کجا زندگی و فرزندانش را باید فدای راه تو کند ؟
هر چند یقین دارم آنچنان مقاوم و صبور و مؤمن به ادامۀ این راه است که حتی به خود اجازۀ چنین سؤالی را که رنگ و بوی گله دارد ، نمی دهد .
او که در ملاقات کوتاهمان پس از مدتها با وجود کاهش وزن بسیارزیاد در مدت اسارت و رنجی که آشکارا از درد استخوانها و زانو می برد همچنان مانند کوهی پرصلابت و مقاوم از وضعیت خوب و مناسب خودش سخن میگفت . و چه زیبا زندگی را برای خودش در همان شرایط ترسیم و قابل تحمل کرده است!
اما خدایا اجــازه بده من از تو گله کنم ... از تو که همه چیز را می بینــی و می دانی و هنوز سکوت می کنی و مهلت می دهی ...
از تو که ناله های شبانۀ مادر همسرم که ۲ پسر دیگرش را هم در راه تو هدیه کرده ، می شنوی و باز هم دعوت به صبوری می کنی ...
از تو که می دانم دعاهای فرزندان شهید را برای عموی قهرمان و در بندشان می پذیری اما اجابتش را به آینده موکول می فرمایی ...
از تو که فریاد "الله اکبر" همۀ مردم را می شنوی و اجازه می دهی این شعار بزرگ نمازمان ، جرمی نابخشودنی تعریف شود ...
از تو که ...
از تو که ...
نه خدایا مرا ببخش ... نمی خواهم با گله و شکایت اجرم را زائل کنم . باز هم تو را شاکرم و اینهمه را لطف و توجه تو میدانم و مطمئنم که " هر که در این بزم مقرب تر است ، جام بلا بیشترش می دهند " فقط از تو می خواهم همانگونه که تا کنون استقامت داده ای کمک کن تا همۀ قهرمانان در بندمان با پایمردی و استواری و با عنایت به اینکه " آن را که حساب پاک است ، از محاسبه چه باک است؟" با سرافرازی و سربلندی به آغوش خانواده هایشان بازگردند .
در انتها به مصداق کلام زیبای خودت صبوری و بردباری پیشه می کنیم و از تو پروردگار قادر و متعال می خواهم که ما را از این امتحان الهی ، موفق و سربلند خارج فرمایی که خود فرموده ای :
" ولنبلونكم بشيء من الخوف والجوع ونقص من الاموال والانفس والثمرات وبشر الصابرين "
امضاء : بندۀ حقیر و صابر و همیشه شاکر
ادامه مطلب ...
سلام برادر،
حتماً از دست پدرم خسته شده ای کمی بنشین، استراحت کن امروز بازجوئی را به من بسپار، فردا بماند برای تو !
پدرم روی یک صندلی چوبی رو به دیوار خاکستری نشسته است، چشم بند روی چشمش و من سئوال می کنم :
امروز می خواهم به کارشناس(بازجوی) تو استراحت بدهم. می خواهم کاری را که او در این مدت نتوانسته تمام کند، تمام کنم. امروز این منم که سئوال می کنم و تو مجبوری که پاسخ بدهی. من مثل آنها نیستم، من نا امید نمی شوم، من سئوال می کنم و می دانم که تو جوابها را می دانی، باید پاسخ بدهی ؛
چشم بند را از روی چشمت برندار، نیازی نیست که جوابها را برایم مکتوب کنی، اتفاقاً با چشم بند بهتر است رو به همین دیوار خاکستری، روی این صندلی چوبی بنشین و جوابها را در ذهنت مرور کن. من تو را می شناسم. من ذهنت را می خوانم، جوابها را فقط در ذهنت مرور کن. من می فهمم.
سالهای قبل از پیروزی انقلاب را یادت هست؟ آن زمانی که پدرت از تو خواست که کتابهای انقلابی را از خانه بیرون ببری و تو با کتابها از آن خانه بیرون آمدی؟ چرا خانواده ات را ترک کردی؟ یعنی چند کتاب انقلابی را به خانواده ات ترجیح می دادی؟
البته این موضوع را شاید آقای شایانفر که از نقطه نظراتشان در روزنامه کیهان بهره مند هستیم هم بتوانند شهادت بدهند.
هنگامی که از یکی از دانشگاههای سوئد برایت پذیرش آمد، به خاطر کدام هدف آینده خودت و احتمالاً ما را نادیده گرفتی و در ایران که در بهبوهه انقلاب بود پاگیر شدی؟
گاهی اوقات فکر می کنم که استرسهائی که امروز مادرمان در مورد اطرافیان خود دارد، به آن دوران که تو هم در لیست سیاه ترور منافقین در اوایل انقلاب بودی برمی گردد. آن روزها که هر لحظه اش با ترس شنیدن خبر شهادتت همراه بود. تو اینطور فکر نمی کنی؟
چهار سالم بود که سرمای شدیدی خورده بودم و تب داشتم. عمو فتح الله از جبهه آمده بود، مجروح بود و یک دستش را به دور گردنش بسته بود. با تو دعوا کرد که چرا من را به درمانگاه نمی بری؟ با دست سالمش من را بغل کرد و با مادرم رفتیم درمانگاه و تو از کارهای سپاه و جنگ و جبهه و آماده باشهایت برایش گفتی که برای خودت دلایل خوبی بود که وقتی برای دکتر بردن من نداشتی. چرا؟ یعنی اینها برای تو از دختر کوچکت مهمتر بود؟
سال اول ابتدائی ساجده، بمباران، تعطیلی مدارس، باز هم جبهه، جنگ، سپاه !
جواب نده فکر کن. من فکرت را می خوانم.
نوجوانی ام را دیگر خوب به خاطر دارم. زمانی که هر کجا که پا می گذاشتم و هر فعالیتی که می خواستم بکنم، با این فشار همراه بود که نباید از نام خانوادگی ام استفاده کنم. همیشه نگران سوءاستفاده ما از نام خانوادگیمان بودی و من به تو قول دادم که هرگز از این نام سوءاستفاده نکنم. حتی دوران کودکی و استرسهای دوران جنگ را فراموش کنم. اما این سئوال را باید حتماً پاسخ بدهی؛
شبها، زمانی که در این سلول 5/1 در 2 متر خاکستری،خاطرات زندگی و گذشته ات را مرور می کنی، آیا تو هم به این فکر می کنی که کجای کار اشتباه بود که نتوانستیم وصیت امام خمینی(ره) را که فرمودند: " نگذارید این انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. " را درست اجرا کنیم ؟!
آری برادر عرب سرخی، به این فکر کن که آیا این همان عاقبتی بود که تو خود و خانواده و آینده هر دو را فدای آن کرده بودی؟
به عنوان بازجویت نمی خواهم باور کنم. من بازجوی جوانی که بعد از انقلاب به دنیا آمدم، جرم تو را این می دانم که هدفی که تو همه چیز خود را فدای آن کرده بودی، آن طور که می پنداشتی از آب در نیامده.
آری جرم تو این است !!
حتماً از دست پدرم خسته شده ای کمی بنشین، استراحت کن امروز بازجوئی را به من بسپار، فردا بماند برای تو !
پدرم روی یک صندلی چوبی رو به دیوار خاکستری نشسته است، چشم بند روی چشمش و من سئوال می کنم :
امروز می خواهم به کارشناس(بازجوی) تو استراحت بدهم. می خواهم کاری را که او در این مدت نتوانسته تمام کند، تمام کنم. امروز این منم که سئوال می کنم و تو مجبوری که پاسخ بدهی. من مثل آنها نیستم، من نا امید نمی شوم، من سئوال می کنم و می دانم که تو جوابها را می دانی، باید پاسخ بدهی ؛
چشم بند را از روی چشمت برندار، نیازی نیست که جوابها را برایم مکتوب کنی، اتفاقاً با چشم بند بهتر است رو به همین دیوار خاکستری، روی این صندلی چوبی بنشین و جوابها را در ذهنت مرور کن. من تو را می شناسم. من ذهنت را می خوانم، جوابها را فقط در ذهنت مرور کن. من می فهمم.
سالهای قبل از پیروزی انقلاب را یادت هست؟ آن زمانی که پدرت از تو خواست که کتابهای انقلابی را از خانه بیرون ببری و تو با کتابها از آن خانه بیرون آمدی؟ چرا خانواده ات را ترک کردی؟ یعنی چند کتاب انقلابی را به خانواده ات ترجیح می دادی؟
البته این موضوع را شاید آقای شایانفر که از نقطه نظراتشان در روزنامه کیهان بهره مند هستیم هم بتوانند شهادت بدهند.
هنگامی که از یکی از دانشگاههای سوئد برایت پذیرش آمد، به خاطر کدام هدف آینده خودت و احتمالاً ما را نادیده گرفتی و در ایران که در بهبوهه انقلاب بود پاگیر شدی؟
گاهی اوقات فکر می کنم که استرسهائی که امروز مادرمان در مورد اطرافیان خود دارد، به آن دوران که تو هم در لیست سیاه ترور منافقین در اوایل انقلاب بودی برمی گردد. آن روزها که هر لحظه اش با ترس شنیدن خبر شهادتت همراه بود. تو اینطور فکر نمی کنی؟
چهار سالم بود که سرمای شدیدی خورده بودم و تب داشتم. عمو فتح الله از جبهه آمده بود، مجروح بود و یک دستش را به دور گردنش بسته بود. با تو دعوا کرد که چرا من را به درمانگاه نمی بری؟ با دست سالمش من را بغل کرد و با مادرم رفتیم درمانگاه و تو از کارهای سپاه و جنگ و جبهه و آماده باشهایت برایش گفتی که برای خودت دلایل خوبی بود که وقتی برای دکتر بردن من نداشتی. چرا؟ یعنی اینها برای تو از دختر کوچکت مهمتر بود؟
سال اول ابتدائی ساجده، بمباران، تعطیلی مدارس، باز هم جبهه، جنگ، سپاه !
جواب نده فکر کن. من فکرت را می خوانم.
نوجوانی ام را دیگر خوب به خاطر دارم. زمانی که هر کجا که پا می گذاشتم و هر فعالیتی که می خواستم بکنم، با این فشار همراه بود که نباید از نام خانوادگی ام استفاده کنم. همیشه نگران سوءاستفاده ما از نام خانوادگیمان بودی و من به تو قول دادم که هرگز از این نام سوءاستفاده نکنم. حتی دوران کودکی و استرسهای دوران جنگ را فراموش کنم. اما این سئوال را باید حتماً پاسخ بدهی؛
شبها، زمانی که در این سلول 5/1 در 2 متر خاکستری،خاطرات زندگی و گذشته ات را مرور می کنی، آیا تو هم به این فکر می کنی که کجای کار اشتباه بود که نتوانستیم وصیت امام خمینی(ره) را که فرمودند: " نگذارید این انقلاب به دست نااهلان و نامحرمان بیفتد. " را درست اجرا کنیم ؟!
آری برادر عرب سرخی، به این فکر کن که آیا این همان عاقبتی بود که تو خود و خانواده و آینده هر دو را فدای آن کرده بودی؟
به عنوان بازجویت نمی خواهم باور کنم. من بازجوی جوانی که بعد از انقلاب به دنیا آمدم، جرم تو را این می دانم که هدفی که تو همه چیز خود را فدای آن کرده بودی، آن طور که می پنداشتی از آب در نیامده.
آری جرم تو این است !!
ادامه مطلب ...
نگران بود، نگران بود که عده ای بی ریشه، در مسئولیت های کلیدی منصوب شده اند. نگران بود که بی ریشگان تیشه به ریشه آرمانهای انقلابی می زنند که امثال او تمام عمرشان را به پایش ریخته اند. نگران بود که اصول گرایی تغییر چهره می دهد و مداحی جای آنرا پر می کند. نگران بود که دلسوزان انقلاب را گردن کلفت می نامند و آنان که انتظار پدریشان می رود، فرزندان خلف انقلاب را فلک می کنند تا متنبه شوند و دیگر به بی عدالتی اعتراض نکنند. اینها گوشه ای از نگرانی های بهزاد نبوی بود وقتی در سال ۱۳۸۳ روی تخت بیمارستان بعد از عمل قلب باز ملاقتش کردیم. امروز وقتی خواندم که دوباره برای انجام عملی دیگر در بیمارستان بستری شده همه اینها در ذهنم زنده شد.
و حال از خود می پرسم که اگر امروز به ملاقاتش می رفتیم (البته با پیش فرض ممنوع الملاقات نبودن) چه می گفت؟ آیا هنوز هم نگران است؟
امروز دیگر نگران نیست. متاسف است که همه آن نگرانی ها به حقیقت پیوست. متاسف است که اتهامش «خیانت نکردن به نخست وزیری است که در سختترین دوران حیات جمهوری اسلامی، کشور را اداره کرده است». متاسف است که دادستانی که سنش کمتر از طول دوران مبارزات سیاسی بهزاد است و تا سال ۱۳۷۶ ستاد انتخاباتی رقیب را آتش می زده، امروز او را متهم به قانونشکنی می کند. متاسف است که برخورد امنیتی با کسانی صورت می گیرد که معتقد به اصلاحات در چارچوب قانون اساسی هستند. متاسف است همانند سال ۷۶ و ۸۰ که رای مردم به تغییرات در جامعه را انکار کردند، امروز نیز رای مردم به سبز اندیشی را نه تنها انکار کرده که ابظال می کنند. و هزاران تاسف دیگر که فقط باید بهزاد باشی و در زندان باشی تا درکشان کنی.
برای سلامتیش دعا می کنیم زیرا شیر آزاده اصلاحات همیشه آزاد است حتی اگر در زندان باشد.
و حال از خود می پرسم که اگر امروز به ملاقاتش می رفتیم (البته با پیش فرض ممنوع الملاقات نبودن) چه می گفت؟ آیا هنوز هم نگران است؟
امروز دیگر نگران نیست. متاسف است که همه آن نگرانی ها به حقیقت پیوست. متاسف است که اتهامش «خیانت نکردن به نخست وزیری است که در سختترین دوران حیات جمهوری اسلامی، کشور را اداره کرده است». متاسف است که دادستانی که سنش کمتر از طول دوران مبارزات سیاسی بهزاد است و تا سال ۱۳۷۶ ستاد انتخاباتی رقیب را آتش می زده، امروز او را متهم به قانونشکنی می کند. متاسف است که برخورد امنیتی با کسانی صورت می گیرد که معتقد به اصلاحات در چارچوب قانون اساسی هستند. متاسف است همانند سال ۷۶ و ۸۰ که رای مردم به تغییرات در جامعه را انکار کردند، امروز نیز رای مردم به سبز اندیشی را نه تنها انکار کرده که ابظال می کنند. و هزاران تاسف دیگر که فقط باید بهزاد باشی و در زندان باشی تا درکشان کنی.
برای سلامتیش دعا می کنیم زیرا شیر آزاده اصلاحات همیشه آزاد است حتی اگر در زندان باشد.
ادامه مطلب ...
¦
at
۷/۰۹/۱۳۸۸ ۰۵:۰۸:۰۰ بعدازظهر
¦ ارسال با ایمیل
Labels: بهزاد نبوی، فیض الله عرب سرخی، مصطفی تاج زاده ¦ 0 comments
Labels: بهزاد نبوی، فیض الله عرب سرخی، مصطفی تاج زاده ¦ 0 comments
(تقدیم به سه آموزگار انسانیت مصطفی تاج زاده، بهزاد نبوی، فیض الله عرب سرخی)
طاقتم طاق شده وطاق های خانه ام پر شده از قاب عکس های تو، هر لحظه دل ام را سوی تو می کنم. نیت می کنم، قربـة الی الاوین، این روزها دیگر دلتنگت نیستم عاشقت هستم، عاشق مرامت، عاشق ایثارت، عاشق مقاومتت و چه زیباست وقتی کلام پروردگارت را می خوانی «واصبروماصبرک الا باالله ولا تحزن علیهم ولاتک فی ضیق مما یمکرون».
«ان الله مع الصابرین»
هر لحظه با تو مرور می کنم آیه های وحی را و به خود می بالم که یاد گرفتم از تو خواندن، فهمیدن و عشق ورزیدن را معلم صبر و پایداری . از تو یاد گرفتم که نه زمان، بلکه عشق مرهم همه ی زخم هاست. از تو یاد گرفتم که انسان بودن، مهم تر از حق بودن است و چه بدبخت کسی که به نام حق تو را در بند کرده.
دیگر دلتنگت نیستم ، دیگر شکوه نمی کنم، اسیر بودنت هم خار چشمشان شده، برادر.
معنای لا اله الا لله، را از تو و همرزمانت یاد گرفتم. آن جا که آموختید سرمان را در پیشگاه هیچ بشری خم نکنیم و تنها، قادر متعال شایسته ستایش است، آن زمان که یاد دادید زبانمان را خرج تملق و چاپلوسی حاکمان دو روزه دنیای فانی نکنیم.
لا اله الا لله را از تو آموختم که خدای جز خدای یکتا نیست و یادم دادی این رمز مبارزه با مستبدان عالم است. خار چشمشان و آغاز مبارزه با هر مستبدی.
قضاوت خدا نزدیک است برادر، میان تو و آنها که حضورت را سخت دیده اند. خدا چقدر نزدیک است به ما حتی از رگ گردن نزدیک تر و تو او را حس کردی و قدم در راه مجاهدت او برداشتی ،قسم به کلام خودش که اجر تو نزد او جاودانی خواهد بود و جزای ظالم نیز نزدیک، برادر.
برادر خطابت می کنم چون آئین برادری و انسانیت را از تو آموختم، آموختم که مظلومان عالم همه برادرند و راهشان ریشه کن کردن ظلم وظالم است.
نصرت الهی برای تو و من چقدر نزدیک است، برادر.
اینک بعد از سه، سی روز آغاز می کنم فصل جدید دلتنگی هایم را با عشق به مقاومتت. شکوه هایم را پایان می بخشم به درگاه قادر متعال؛ به کلامش رجوع می کنم که از تو آموختم در روزهای سیاه زندگی دست به دامان او شوم و خدا این گونه پاسخ می دهد:
«و لا تحسبن الله غفلا عما یعمل الظلمون انما یوخر هم لیوم تشخص فیه الایصر »
(گمان مبر خدا از کارهای که ظالمان می کنند بی خبر است. آنان را به روزی حواله می کند که چشمها در آن بازمیماند)
پس می آموزم هرچه آموختم از تو به برادرانم، که میراثت نیز خار چشمشان است، برادر.
از حالت خبر دارم برادر، می دانم از آن چه به تو نسبت می دهند ناراحتی اما برادر غمگین نباش، این ظالم پروری ها رسم تاریخ است و آزمایش خدا که آزادگان و شجاعان جهان در بند ظالمان و سفاکان شوند و چه آموختنی خدای بی همتا پیامبرش را صبر می دهد.
«ولقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون»(و ما می دانیم که سینه ات از آنچه می گویند تنگ می شود)
«فسبح بحمد ربک و کن من السجدین»پس به حمد وثنای پروردگارت بگشای و از زمره سجده کنندگان باش)
برادر ، اما پایان کار من و تو این نیست. همیشه اندر پس تاریکی، روشنایی شیرینی است، این را به شهادت تاریخ می گویم.
چراغ ظلم ظالم تا سحر هرگز نمی سوزد ********** اگر سوزد شبی سوزد، شب دیگر نمی سوزد
برادر می بینم روزهایی را که آزادِ آزاد در پناه قادر متعال باز در کلاس درس انسانیت و معرفتِ تو نشسته ام.
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند************چنان نماند چنین نیزهم نخواهد ماند
و این بار با تجربه های بیشتر، به ما می آموزی که چگونه در راه به سامان رساندن مملکتمان و آئین مان قدم برداریم و باز در دام امپراطورهایِ مستبدِ دروغ ، تزویر و ریا نیافتیم.
آری برادر، اندکی صبر سحر نزدیک است
طاقتم طاق شده وطاق های خانه ام پر شده از قاب عکس های تو، هر لحظه دل ام را سوی تو می کنم. نیت می کنم، قربـة الی الاوین، این روزها دیگر دلتنگت نیستم عاشقت هستم، عاشق مرامت، عاشق ایثارت، عاشق مقاومتت و چه زیباست وقتی کلام پروردگارت را می خوانی «واصبروماصبرک الا باالله ولا تحزن علیهم ولاتک فی ضیق مما یمکرون».
«ان الله مع الصابرین»
هر لحظه با تو مرور می کنم آیه های وحی را و به خود می بالم که یاد گرفتم از تو خواندن، فهمیدن و عشق ورزیدن را معلم صبر و پایداری . از تو یاد گرفتم که نه زمان، بلکه عشق مرهم همه ی زخم هاست. از تو یاد گرفتم که انسان بودن، مهم تر از حق بودن است و چه بدبخت کسی که به نام حق تو را در بند کرده.
دیگر دلتنگت نیستم ، دیگر شکوه نمی کنم، اسیر بودنت هم خار چشمشان شده، برادر.
معنای لا اله الا لله، را از تو و همرزمانت یاد گرفتم. آن جا که آموختید سرمان را در پیشگاه هیچ بشری خم نکنیم و تنها، قادر متعال شایسته ستایش است، آن زمان که یاد دادید زبانمان را خرج تملق و چاپلوسی حاکمان دو روزه دنیای فانی نکنیم.
لا اله الا لله را از تو آموختم که خدای جز خدای یکتا نیست و یادم دادی این رمز مبارزه با مستبدان عالم است. خار چشمشان و آغاز مبارزه با هر مستبدی.
قضاوت خدا نزدیک است برادر، میان تو و آنها که حضورت را سخت دیده اند. خدا چقدر نزدیک است به ما حتی از رگ گردن نزدیک تر و تو او را حس کردی و قدم در راه مجاهدت او برداشتی ،قسم به کلام خودش که اجر تو نزد او جاودانی خواهد بود و جزای ظالم نیز نزدیک، برادر.
برادر خطابت می کنم چون آئین برادری و انسانیت را از تو آموختم، آموختم که مظلومان عالم همه برادرند و راهشان ریشه کن کردن ظلم وظالم است.
نصرت الهی برای تو و من چقدر نزدیک است، برادر.
اینک بعد از سه، سی روز آغاز می کنم فصل جدید دلتنگی هایم را با عشق به مقاومتت. شکوه هایم را پایان می بخشم به درگاه قادر متعال؛ به کلامش رجوع می کنم که از تو آموختم در روزهای سیاه زندگی دست به دامان او شوم و خدا این گونه پاسخ می دهد:
«و لا تحسبن الله غفلا عما یعمل الظلمون انما یوخر هم لیوم تشخص فیه الایصر »
(گمان مبر خدا از کارهای که ظالمان می کنند بی خبر است. آنان را به روزی حواله می کند که چشمها در آن بازمیماند)
پس می آموزم هرچه آموختم از تو به برادرانم، که میراثت نیز خار چشمشان است، برادر.
از حالت خبر دارم برادر، می دانم از آن چه به تو نسبت می دهند ناراحتی اما برادر غمگین نباش، این ظالم پروری ها رسم تاریخ است و آزمایش خدا که آزادگان و شجاعان جهان در بند ظالمان و سفاکان شوند و چه آموختنی خدای بی همتا پیامبرش را صبر می دهد.
«ولقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون»(و ما می دانیم که سینه ات از آنچه می گویند تنگ می شود)
«فسبح بحمد ربک و کن من السجدین»پس به حمد وثنای پروردگارت بگشای و از زمره سجده کنندگان باش)
برادر ، اما پایان کار من و تو این نیست. همیشه اندر پس تاریکی، روشنایی شیرینی است، این را به شهادت تاریخ می گویم.
چراغ ظلم ظالم تا سحر هرگز نمی سوزد ********** اگر سوزد شبی سوزد، شب دیگر نمی سوزد
برادر می بینم روزهایی را که آزادِ آزاد در پناه قادر متعال باز در کلاس درس انسانیت و معرفتِ تو نشسته ام.
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند************چنان نماند چنین نیزهم نخواهد ماند
و این بار با تجربه های بیشتر، به ما می آموزی که چگونه در راه به سامان رساندن مملکتمان و آئین مان قدم برداریم و باز در دام امپراطورهایِ مستبدِ دروغ ، تزویر و ریا نیافتیم.
آری برادر، اندکی صبر سحر نزدیک است
ادامه مطلب ...
اشتراک در:
پستها (Atom)