زبان حال مادر شهیدان فتح­الله و حجت­الله عرب سرخی: نگذار که مادر، دل شکسته­اش را راهی خانه­ی خدا کند / ساجده عرب سرخی




نور دیده­ی مادر، فیض الله جان سلام!

دلم برایت تنگ شده، می­دانی چند وقت است ندیدمت. هیچ­وقت نمی­شد این­همه سکوت تو را حس کنم. تا می­آمدم باور کنم نیستی، سرت شلوغ است یا کار داری، ظهر جمعه می­آمد و صدای نفس­هایت را می­شنیدم که پشت در روح مرا در آغوش گرفته است. با همان خنده و مهربانی همیشگی: "سلام مامان". ظهر جمعه پر بود از قدم­های تو که در خانه راه می­رفتی و خواهرانت را هم می­کشاندی اینجا. همین خانه­ی کوچک قدیمی. همین­جا که هر روز می­آیند و خاموش می­نشینند و می­روند. روزهای جمعه همه­ی جانم در گوش­هایم جمع می­شود و پشت در منتظر می­ایستد تا تو مثل همیشه تنها کسی باشی که با انگشترت به شیشه­ی پنجره می­کوبی تا همه فریاد کنند "داداش اومد".

پسر جان تو که تک­دانه­ شانه به جا مانده از برادران و پدرت بودی برایم، چه شد این­قدر بی­خبر رفتی؟ بی­تماس، بی­خداحافظی، بی­صدا. نمی­توان باور کرد ظهر جمعه­ای بیاید و همه اینجا جمع شوند و تو نیایی.

می­دانی چقدر بی­وفا شدی دلبندم! حتی در آن روزهای داغ جبهه و جنگ هم خبری از خودت می رساندی سلامی برای مادر شهیدت می فرستادی. حالا دیگر نیستی. می دانی فرزندان برادرت چقدر تو را بی تابند؟ ابوذر پسر بزرگ شهید فتح الله را هم داماد کردیم و تو نبودی. تو که تنها عمویش نبودی. قرار بود پدری کنی برایش. ولی در تنها فرصت دامادیش نبودی. کجا رفته بودی مهمتر از بودن در کنار این همه چشم که به انتظارت ایستادند و نبودنت را باور نکردند. تمام شب با نوشیدن آب، بغض نبودنت را فرو دادیم و به چشم­های هم نگاه نکردیم. آیا جنگی و جبهه­ای دیگر در جریان است که مادر بی­خبر مانده؟

تو را گفتم مادر جان همه­ی هستی­ام را داده­ام. همه­ی هستی­ام را در راه خدا داده­ام. مگر در دادن فتح­الله، سرو بلند خانه­مان پایم لرزید؟ مگر وقتی حجت تازه دامادم رفت حس مادرانه­ام چروک برداشت؟ مگر آن روز که رفتی و در لحظه لحظه­های جنگ زندگی کردی من کم آورده ام؟ نه هیچ­گاه. تو می­گفتی شهر را و همه­ی داراییش را پشت سر می­گذارم تا لحظه­ای با خدای خود خلوت کنم و خدا شاهد است که شهادت تا ته زندگی ما پیش آمد و از بلندترین درخت خانه­مان بالا رفت و تو از همه چیز عبور کردی. از فرزندانت، ساجده و فاطمه، همسرت،مریم و این آخرین رمق زندگی، مادر تکیده­ات، تا در عریان­ترین لحظه­های شهادت با خدا زندگی کنی. آن دنیای نامراد چه داشت که در پس آن­همه سال­ها و ماه­ها و روزها سرشکستگی و خجالت و شرم، این­روزها آنقدر جسور شده که تو را هم تاب نمی­آورد. یعنی می­شود دنیای پست و بی­مقدار آنقدر شهامت پیدا کند که مایه­ی فخر فرشته­های خدا را این چنین دربند خویش بگیرد؟! حتی آن روزها هم تو ندیدن مرا تحمل نمی­کردی و من آزادتر از همیشه، هر وقت می­خواستمت کنارم بودی. یادت می آید، تازه یک هفته بود از ایران رفته بودی که فتح­الله سربلندتر از قبل و برای همیشه از جبهه برگشت و باز شهادت تا ته خانه­ی ما آمد و تو زودتر از همه آمدی تا اولین کسی باشی که عطر شهادت برادرت را به مادر و پدر پیرت هدیه می­کنی.

پسر با وفا و غیور مادر! این روزها بر تو چه گذشته که هفته­ها و ماه­ها می­گذرد و دریغ از یک "سلام مامان" دامن­گیر ما شده است. مگر به دوستانت چه گذشته است که حتی نمی­خواهند تو مادر پیر و چشم انتظارت را یک لحظه ببینی. تا دیروز که می­گفتند مدیون ما خانواده­های شهدا هستند. کدام گوی چرخید که ارزش­ها این چنین تغییر کرد. آیا اینان همان دوستان بی­ریای آن روزگارند که این چنین مادر را از فرزند و تو را از من دریغ می­دارند؟ این بی وفایی را در کلاس کدام آموزگار مشق کردند.

مادرجان گمان نکنی، کم آورده یا بریده­ام از دوریت. هرگز هزاران روزگار میاد و مباد، که اگر تو هر چه هستی، شاخه ای بر ریشه های من. من تو را و برادرانت را مرد به دنیا آوردم و مردانه هم می­خواهمت. حتی اگر تو را هم مثل فتح الله و حجت­الله و همه فرزندان شهیدم در این مرز و بوم، نبینم. گله مادر از تو نیست، از نامردی­هایی است که خود را لباس مردانه پوشانده است. من به لطف خدا مادرم و سلاح مادر تنها دلی است که تمام تاریخ دردهایش را به دوش کشیده است.

و در آخر یک کلام: نگذار که مادر، دل شکسته­اش را راهی خانه­ی خدا کند..

پی نوشت: امروز صبح آقای بازجو تماس گرفتند و گفتند امروز ملاقات دارید. یا مادر بیاید یا دخترها. ما هم که می فهمیم خانواده داشتن و مادر بودن یعنی چی، گفتیم مادر جون برو، و به شکوفه ها به باران برسان سلام ما را..

3 comments:

ناشناس گفت...

سلام.امیدوارم این نامه را یک روز خود آقای عرب سرخی بخونه.آقا من 22 سالمه.واقعا نتیجه ی این همه تلاش واسه وطن اینه؟ یعنی با نسل ما هم که الان داریم مبارزه می کنیم(برای اصلاح کردن کشورمون) در آینده مثل شما بر خورد می کنن ؟ ؟ وقتی می بینم که از صدا سیما این همه دروغ راجب شما و دوستان اصلاحاتی می گند حالت جنون میگیرم.می ترسم(که فکر کنم چی می خواد بشه)
آقای عرب سرخی با تمام وجودم واست دعا میکنم که هر چه زودتر به خونه برگردی.خیلی خیلی شما و دوستانتون را دوست دارم.

ناشناس گفت...

این دو تا رو ببینی بد نیست

http://www.taghallobesabz.blogfa.com/

http://www.eterafsabz.blogfa.com/

ناشناس گفت...

khoda azaton nagzare diktatorhaye kasif ke ashke adam ra sarazir mikonid feyzolah ke nemone eyni imane akhe chera bi shakhsiathaye rayat

ارسال یک نظر