متن كامل اين گفت و گو به نقل از موج سبز در پی میآید:
اگر ممکن است خودتان را برای آن دسته از خوانندگانی که شما را خوب نمیشناسند معرفی کنید؟
بسم الله الرحمن الرحیم، سلام عرض میکنم خدمت شما و خوانندگان سایت موج سبز آزادی. من یاسر نبوی هستم، ۲۹ ساله، فرزند بزرگ آقای بهزاد نبوی.
قبل از هر چیز شاید بهتر باشد با این سوال شروع کنیم که همه بهزاد نبوی را به نام چریک پیر اصلاحات میشناسند، از کی و چرا بهزاد نبوی به این صفت معروف شد؟
من دقیقا اطلاع ندارم که چه کسی اولین بار آقای نبوی را چریک پیر نامید، ولی به نظرم لقب جالبی است و خیلی هم فراگیر شده است. بخش اول یعنی چریک بودن اشاره به سوابق مبارزاتی ایشان در قبل از انقلاب دارد که به نوعی زندگی چریکی داشتند. بخش دوم یعنی پیر بودن هم اشاره به سن و سال ایشان دارد که ۶۸ ساله هستند. البته من شخصاً ایشان را پیر نمیدانم. از نظر روحی که واقعا از بسیاری از جوانان قدیم و جدید پر روحیه تر و شاداب تر و از نظر جسمی هم بسیار آماده هستند. جالب است بدانید که در همین دوره فعلی دستگیری، در زندان انفرادی روزانه ۱۰ کیلومتر پیاده روی میکنند و تمام وقت هواخوری را هم میدوند و ورزش میکنند.
می گویند بهزاد نبوی جزو رهبران اغتشاشات بوده است؟ راست می گویند؟
این سوال شما بنده را به یاد یک خاطره میاندازد. حدود ۱۰ سال قبل بود و من تازه دانشجو شده بودم. مناظرهای بود بین آقای نبوی و آقای محمدرضا باهنر در دانشگاه تهران. بعد از مناظره، دوستی از مخالفین آقای نبوی، وقتی که ایشان در حال سوار شدن به آن هیلمن معروف بودند از ایشان سوال کرد که "آقای نبوی! درست است که شما ۲۰ میلیون دلار دزدی کرده اید؟". پدر با خونسردی و خنده رو به آن جوان کردند و گفتند "برادر من! این چه سوالی است؟ من اگه دزدی هم کرده باشم به تو که نمیگویم دزدی کرده ام! اگر خبرت موثق است به دوستان همفکرت در قوه قضائیه اطلاع بده، آنها تا آخر خط پیگیری میکنند." حالا من فکر میکنم که اگر پدر من واقعا اغتشاشگر هم بوده باشد، من که نمیگویم پدرم اغتشاشگر است. قضاوت با خود مردم است. من فقط اعتقاد دارم برای اینکه این واژگان را درست به کار ببریم،باید تعریف دقیقی از آنها داشته باشیم.
تعریف شما از اغتشاشگر چیست؟
به نظر من اغتشاشگر کسی است که از چارچوب قانون خارج شود. حال باید دید چه کسی از چارچوب قانون خارج شده است؟ بهانه کودتاگران برای سرکوب معترضین این بوده است که معترضین بدون مجوز راهپیمائی کرده اند، در صورتیکه اصل ۲۷ قانون اساسی آزادی اجتماعات و راهپیمائیها در صورتی که بدون حمل سلاح باشد و مخل مبانی اسلام نباشد را به رسمیت میشناسد. اصل ۹ قانون اساسی هم بیان میکند که هیچ مقامی حق ندارد به بهانه حفظ استقلال و تمامیت ارضی (و به طریق اولی امنیت کشور) آزادیهای مشروع را هرچند با وضع قانون محدود کند. نتیجتاً هر آئین نامهای که مجوز وزارت کشور را برای راهپیمائی لازم بشمارد، غیر قانونی و خلاف اصل ۹ قانون اساسی است. از نظر بنده قانون شکن و ساختار شکن امثال آقای جنتی هستند که صریحا عنوان میکنند که اگر دستگاه قضایی با "سران اغتشاش" برخورد نکند مردم خود باید دست به کار شوند. صحبتهای مشابهی هم آقای مصباح یزدی مدتها در نماز جمعه مطرح می کردند. نتیجه عملی این صحبتها هم بروز پدیدههایی چون سعید عسگر است. متاسفانه در حال حاضر شاهد بروز معیارهای دوگانه در برخورد با مقوله قانون در کشور هستیم. کسانی که قدرتهای جهانی را متهم به برخورد دوگانه با پرونده هستهای میکنند، خود در داخل به زشتترین و وقیحانهترین شکل ممکن این معیارهای دوگانه را اعمال میکنند. از برخورد دستگاه قضایی با آقای جنتی بگیرید تا نحوه برخورد با روزنامه کیهان، نحوه رسیدگی به شکایات علیه آقای احمدینژاد و غیره. شما میبینید که آقای احمدینژاد جلوی چشم ۵۰ میلیون بیننده تلویزیونی آقایان هاشمی، ناطق نوری، کرباسچی، صفائی فراهانی و ... را به انواع اتهامات بی اساس متهم میکند و دستگاه قضایی حتی بعد از شکایت آقای هاشمی، از آقای احمدینژاد نمیخواهد که اسناد و مدارکش را جهت اثبات ادعایش ارائه کند. از آن طرف، آقای کروبی که ادعای تجاوز در زندانها را مطرح کردند، ظرف کوتاهترین مدت ممکن، از ایشان درخواست کردند اسناد و مدارک مربوطه را ارائه کند، کمیته ویژه تشکیل دادند و آن کمیته هم در کوتاهترین زمان ممکن و با یک رسیدگی بسیار جهت دار و غیر اصولی اعلام کرد که ادعاهای آقای کروبی کذب است و بر همین اساس ارگانهای کودتا خواستار برخورد با آقای کروبی شدند. سوال ما این است که چرا در مورد آقای احمدینژاد هیچ کدام از این مراحل انجام نشد؟ مگر همه، حتی رهبری، در برابر قانون مساوی نیستند؟ البته اگر از من در مورد ریشه این مشکل بپرسید، ریشه را در این می دانم که آقایان ذرهای به قانون اساسی و سایر قوانین اعتقادی ندارند و از قانون هم میخواهند استفاده ابزاری کنند. در حقیقت ضد نظام و ساختار شکن خود آنها هستند، نه اصلاح طلبان.
از این دست اقدامات و معیارهای دوگانه که بسیار دیده ایم...
کاملا درست است. یک نمونه دیگر که به ذهنم رسید نوع برخورد حاکمیت با بحث مذاکره با آمریکا است. اگر به یاد داشته باشید در زمان مجلس ششم که اوج احترام بین المللی به ایران را شاهد بودیم و آمریکا هم به دنبال احیای روابط خود با ایران بود، شدیدترین موضعگیریها از سوی حاکمیت با این مقوله اتفاق افتاد و اگر به خاطر داشته باشید حتی آقای عباسعلی علیزاده اعلام کردند که حتی بحث و گفتگو در مورد مذاکره با آمریکا غیر قانونی است. من به خاطر ندارم که چه زمانی آن قانون ملغی اعلام شد، وگرنه الان آقایان احمدینژاد، جلیلی و ... که نه بحث، بلکه نفس مذاکره را انجام میدهند باید محاکمه می شدند. ضمنا شما توجه داشته باشید که مذاکره نمایندگان ملتها به عنوان نمادی از ارتباط ملتها تفاوت زیادی دارد با اینکه دولتها مستقیماً با هم وارد مذاکره شوند، کاری که برای این دولت مجاز، ولی برای دولت خاتمی رابطه گرگ و میش بود. یک دهم این قدرت عمل به دولت خاتمی داده نشد، حتی به آقای خاتمی اجازه ندادند عکس یادگاری با سران کشورها به مناسبت سال گفتگوی تمدنها که خود مطرح کننده آن بود بگیرد. ولی آقای احمدینژاد مجاز است با سخیفترین ابزار ممکن از دولت آمریکا دلربائی کند ولو اینکه با بی اعتنایی و برخورد غیر محترمانه دولت آمریکا مواجه شود. متاسفانه چیزی که در نظر آقایان اهمیت ندارد آبروی کشور و نظام است. داستان دوستی آقای مشایی با مردم اسرائیل و تاکید آقای احمدینژاد بر اینکه این مواضع، موضع دولت ایران نیز هست هم جای خود دارد که فعلا مجال پرداختن به آن نیست.
تا به حال بهزاد نبوی را دو بار جلوی دوربینهای دادگاه نشاندهاند، نظرتان راجع به این محاکمهها و دادگاهها چیست؟
ناراحت بودم از اینکه فردی را که بیشتر از سن رئیس دولت کودتا سابقه مبارزه دارد در زندان است و کسانی که تیشه به ریشه کشور میزنند و جز سرافکندگی و ویرانی برای کشور چیزی به ارمغان نیاورده اند و بدتر از آن بیشرمانه با دستکاری آمار رسمی کشور به مردم دروغ میگویند در راس امور کشور و بهرهمند از تمام حمایتهای آشکار و پنهان هستند. اگر کمی به ماهیت این دادگاهها دقت کنید متوجه میشوید که این برخورد حاکمیت نه از موضع قدرت، بلکه برعکس از موضع ضعف مفرط است. کسانی که با در دست داشتن دولت، مجلس، قوه قضائیه، نیروهای مسلح، صدا و سیما، شورای نگهبان و میلیاردها دلار پول بیت المال هنوز از فعالیت احزابی مثل مجاهدین انقلاب و مشارکت -که بدون رسانه، بدون پشتیبانی هیچ ارگان دولتی، نظامی و شبه نظامی، و حتی بدون کمکهای مالی که وزارت کشور به احزاب می کرد هنوز سرپا و اثر گذار هستند- اینقدر واهمه دارند که باید سران این احزاب را به طور فیزیکی از عرصه فعالیت سیاسی حذف کنند. این نشان دهنده اوج ضعف و درماندگی آنها در اداره کشور است که ناچارند منتقدین را خفه کنند و به زور سلول انفرادی آنان را وادار به تایید انتخابات مخدوش اخیر کنند. چون میدانند که خود بین مردم آبرویی ندارند و میخواهند با استفاده از نفوذ کلام اصلاح طلبان مردم را قانع کنند و در عین حال به خیال خود، آنها را هم بشکنند که امروزه شاهد رسوا بودن هرچه بیشتر این اقدامات استالینیستی هستیم.
بهزاد نبوی از معدود سیاسیونی است که هنوز به سبک انقلابیهای پنجاه و هفت از شش صبح تا دیروقت زندگیاش را وقف کار میکند، فکر میکنید با این وضعیتی که پیش آمده هنوز هم اگر آزادش کنند با همان اعتقاد خودش را وقف کار خواهد کرد؟
صدرصد. چون آقای نبوی به راهی که برای زندگی انتخاب کرده است ایمان دارد. به قول خودش پس از خوردن سیانور به هنگام بازداشت در رژیم شاه در سن سی سالگی، از خدا ۳۸ سال عمر اضافی گرفته است و حاضر است آنرا برای کشورش، مردمش و اعتقاداتش فدا کند. همانطور که در استعفا نامه تاریخی خود از مجلس ششم هم بر آن تاکید کرد و گفت که آماده هرگونه حبس، شکنجه و شهادت است.
حالا که اسم انقلاب ۵۷ آمد بد نیست به آن روزها هم پلی بزنیم. بهزاد نبوی از معدود مبارزان سیاسی قبل از انقلاب بود که حتی وقتی بسیاری از چهره های شناخته شده فعلی جناح محافظه کار توبه نامه امضا می کردند هم هیچ وقت توبه نامه ننوشت و جلوی رژیم شاهنشاهی سر خم نکرد. چه اتفاقی افتاده است که چنین شخصیتی امروز گوشه زندان نظامی افتاده است که برای پیروزی اش چنان مبارزات جانفرسایی کرده بود؟ آیا این یک نوع انتقام گیری سیاسی است؟
من یک نکته را در مورد برخورد آقای نبوی با آن مقوله عفو نویسی تعدادی از دوستان در زمان شاه برای شما بگویم. آقای نبوی همیشه به کسانی که به این دید به آن افراد نگاه میکردند انتقاد داشت. بارها شنیدم که می گفت آن افراد، افرادی بودند که سالها زندان بودند، و بر اساس تحلیلی که داشتند -که جلوگیری از مارکسیست شدن طرفدارانشان در بیرون از زندان بود- از شاه طلب عفو کردند، هرچند ایشان خود تحلیلی متفاوتی داشتند. لذا با هرگونه برخورد ابزاری با این مقوله برخورد میکردند. وقتی این روزها میبینم که تعدادی از این افراد، ناجوانمردانه مخالفی را که اینچنین از ایشان دفاع میکرد و میکند را به هزار و یک اتهام دروغ متهم میکنند بسیار ناراحت میشوم. انتظاری که از این دوستان میرود با انتظاری که از آقای احمدینژاد و دار و دستهاش میرود متفاوت است. بالاخره اینها یک جریان ریشه دار، با سابقه و مبارز بوده اند و برای من تاسف آور است که اینان را حامی دولتی ببینم که خود ذرهای اعتقاد به کفایت و صداقتش ندارند.
در ضمن من نوع برخورد با اصلاح طلبان، من جمله پدرم را یک انتقام گیری تمام عیار میدانم. شما فقط کافیست که متن کیفرخواست را مطالعه کنید تا ببینید مشکل آقایان نه اعتراض به نتایج انتخابات، بلکه تصفیه حساب با نمایندگان آزاده و شجاع مجلس ششم و اقدامات آنها از جمله تحصن تاریخی، نامههای شجاعانه و کلا برخورد با احزاب منتقد غیر مجیزگوست. مختصرا همانطور که شما گفتید مشکل حاکمیت با آقای نبوی و دوستان دربند اصلاح طلب سر خم نکردن است.
شاید بد نباشد کمی از دنیای سیاست فاصله بگیریم. از مادرتان و تجربهاش از زندگی با بهزاد نبوی هم برایمان بگویید، همیشه از پدر و مادر شما به عنوان زوجهای وابسته و وفادار به یکدیگر یاده شده، این حرف ها چقدر حقیقت دارد؟
پدر و مادرم همیشه رابطه بسیار خوب و صمیمی با هم داشته اند. تکریم و احترام به همسر و تقدم اولویتهای ایشان از نکات برجسته زندگی آقای نبوی است. پدر در بسیاری از کارهای خانه هم کمک میکرد، از خرید گرفته تا رسیدگی به باغچه و ... و از این نظر هم واقعا نقش پررنگی در زندگی ما داشته اند.
رابطه بهزاد نبوی با پسرانش از چه سنخیست؟ رابطه پدر و پسری؟ مرید و مرادی؟ معلم، شاگردی یا رفاقت؟
با قاطعیت میتوانم بگویم همه این موارد. هم پدری بسیار فداکار و مهربان هستند، هم الگوی من و برادرم در زندگی فردی و اجتماعی و هم معلمی با حوصله و دلسوز هرچند اعتقاد دارم شاگرد خوبی برای ایشان نبودام. حقیقتاً رفیق خوبی هم هستند، در بسیاری از مسائل با ایشان مشورت میکنیم و ایشان هم همیشه با حوصله و صبر به حرف ما گوش میدهند و ما را نصیحت میکنند. همیشه هم تاکید دارند که ما خودمان تصمیم بگیریم و به هیچ عنوان نظر خود را بر ما تحمیل نمیکنند. واقعا ایشان به استقلال رای و حق تعیین سرنوشت برای فرزندان خود نیز اعتقاد راسخ دارند و هیچگاه هیچ نظری را بر اطرافیان خود تحمیل نکرده اند.
اگر بخواهید یک جمله درباره بهزاد نبوی بگویید آن یک جمله چیست؟
فردی سالم، شجاع، پرکار و منضبط، معتقد، باهوش و دوست داشتنی. در یک کلمه "کابوس اقتدرگرایان".
فکر میکنید کی دوباره پدرتان را ببینید؟
انشاالله به زودی. ولی به این موضوع زیاد فکر نمیکنم. چیزی که در این مقطع اهمیت دارد، پس گرفتن رای مردم و تشکیل دولت منتخب آقای موسوی است. به عقیده من یکی از اهداف مهم سرکوبها و دادگاه ها، انحراف افکار عمومی از تقلّب بزرگی است که در انتخابات رخ داد و دولتی نا مشروع و بی کفایت را سر کار آورد. در وحله بعد، احقاق حقوق و دلجوئی از افرادی است که در این جنبش هزینههای بسیار داده اند. هرچند که خیلی از خسارات جبران پذیر نیست. من شرم میکنم از مادر سهراب اعرابی یا پدر امیر جوادی فر و خانواده سایر شهدا، اگر لحظهای در ذهنم برای آزادی پدرم اولویت قائل شوم. اینهمه مردم برای آزادی کشورشان هزینه داده اند، ما هم بخش کوچکی از این مردم.
چشمانداز سیاسی فعلی را چگونه ارزیابی میکنید؟ به خصوص که وضعیت جسمی پدر هم اخیرا چندان مساعد نیست؟ فکر میکنید این بیماری تاثیری در کوتاه آمدن کودتاگران و آزادی ایشان داشته باشد؟
در مورد چشمانداز سیاسی باید عرض کنم که بدبختانه شاهدیم دولتی که به مردم خود متکی نیست سعی دارد با جلب حمایت خارجی حضور خود را در قدرت تحکیم کند. سیاست نگاه به شرق که مبتنی بر باج دادن به چین و روسیه بود به نظر میرسد که وارد فاز جدید نگاه به شرق و غرب میشود که متاسفانه چیزی که این وسط نادیده گرفته میشود منافع ملی است. حضور تمام و کمال آقای احمدینژاد در سخنرانی اوباما علیرغم عدم حضور نمایندگان دولت آمریکا هنگام سخنرانی آقای احمدینژاد، نفی انکار هولوکاست در مصاحبه با لری کینگ در صورتی که ایشان در سخنرانی روز قدس هولوکاست را افسانه خوانده بودند، دیدار آقای متکی با شورای روابط خارجی و مذاکرات آقای جلیلی با ویلیام برنز نمونه تلاشهایی است که این دولت برای کسب مشروعیت خارجی انجام میدهد که بدون پشتوانه مردمی می تواند عواقب بسیار وخیمی در دراز مدت برای استقلال کشور و منافع ملی داشته باشد. در نهایت فکر میکنم مهمترین عاملی که این دولت را به زمین میزند، بی کفایتی مفرط و عدم صداقت آن با مردم است.
در مورد سلامتی پدر خوشبختانه مسولین زندان اخیرا سر عمل جراحی آقای نبوی همکاری خوبی داشته اند که جای قدردانی دارد. امیدواریم شاهد ادامه این روند مثبت باشیم و تمامی زندانیان نه به خاطر وضعیت سلامت جسمی وخیمشان، بلکه به خاطر بازگشت عقلانیت به حاکمیت آزاد شوند. من میخواهم اینجا مجددا تاکید کنم که ما مسئول سلامتی تمامی زندانیان را مقامات عالی نظام میدانیم و اعتقاد داریم که مصلحت حاکمیت یکدست نیز در این است که این افراد آزاد شوند، از آسیب دیدگان دلجوئی شود، نظامیان به پادگانهای خود برگردند و فعالیتهای سیاسی و اقتصادی آنها متوقف گردد.
و در آخر کلام ناگفتهای که ما درباره بهزاد نبوی نمیدانیم و فقط از زبان فرزندانش میشود شنید؟
یک خاطره از بازداشت اخیر آقای نبوی به ذهنم میرسد که شاید برایتان جالب باشد. مدتی پس از دستگیری پدر از زندان با ما تماس گرفتند و از ما خواستند لیستی از اقلام مورد نیاز ایشان را تهیه کرده و به زندان تحویل دهیم. یکی از موارد این لیست، نخودچی و کشمش بود! ما به هر حال تمام اقلامی که درخواست کرده بودند را تهیه کرده و به زندان تحویل دادیم. در اولین ملاقات مادر با آقای نبوی، مادرم از ایشان پرسیده بود که هنوز بازجوییها ادامه دارد یا نه؟ پدرم گفته بود که "نه، از ۱۸ مرداد بازجوییها متوقف شده است". مادر از ایشان میپرسد که "شما که دسترسی به تقویم یا روزنامه ندارید، چگونه بعد از این همه مدت تاریخ را اینقدر دقیق میدانید؟" و پدرم پاسخ میدهد که "با نخودچی و کشمشهایی که برایم فرستاده بودید تقویم درست کرده ام!" که این موضوع برای من خیلی جالب بود و نشان داد ایشان هنوز سبک و سیاق زندگی چریکی را فراموش نکرده است.
با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید
با تشکر از شما و دوستانتان در سایت موج سبز و آرزوی بازگشت آزادی و آبادانی به کشور عزیزمان.
ادامه مطلب ...
و حال از خود می پرسم که اگر امروز به ملاقاتش می رفتیم (البته با پیش فرض ممنوع الملاقات نبودن) چه می گفت؟ آیا هنوز هم نگران است؟
امروز دیگر نگران نیست. متاسف است که همه آن نگرانی ها به حقیقت پیوست. متاسف است که اتهامش «خیانت نکردن به نخست وزیری است که در سختترین دوران حیات جمهوری اسلامی، کشور را اداره کرده است». متاسف است که دادستانی که سنش کمتر از طول دوران مبارزات سیاسی بهزاد است و تا سال ۱۳۷۶ ستاد انتخاباتی رقیب را آتش می زده، امروز او را متهم به قانونشکنی می کند. متاسف است که برخورد امنیتی با کسانی صورت می گیرد که معتقد به اصلاحات در چارچوب قانون اساسی هستند. متاسف است همانند سال ۷۶ و ۸۰ که رای مردم به تغییرات در جامعه را انکار کردند، امروز نیز رای مردم به سبز اندیشی را نه تنها انکار کرده که ابظال می کنند. و هزاران تاسف دیگر که فقط باید بهزاد باشی و در زندان باشی تا درکشان کنی.
برای سلامتیش دعا می کنیم زیرا شیر آزاده اصلاحات همیشه آزاد است حتی اگر در زندان باشد.
ادامه مطلب ...
Labels: بهزاد نبوی، فیض الله عرب سرخی، مصطفی تاج زاده ¦ 0 comments
طاقتم طاق شده وطاق های خانه ام پر شده از قاب عکس های تو، هر لحظه دل ام را سوی تو می کنم. نیت می کنم، قربـة الی الاوین، این روزها دیگر دلتنگت نیستم عاشقت هستم، عاشق مرامت، عاشق ایثارت، عاشق مقاومتت و چه زیباست وقتی کلام پروردگارت را می خوانی «واصبروماصبرک الا باالله ولا تحزن علیهم ولاتک فی ضیق مما یمکرون».
«ان الله مع الصابرین»
هر لحظه با تو مرور می کنم آیه های وحی را و به خود می بالم که یاد گرفتم از تو خواندن، فهمیدن و عشق ورزیدن را معلم صبر و پایداری . از تو یاد گرفتم که نه زمان، بلکه عشق مرهم همه ی زخم هاست. از تو یاد گرفتم که انسان بودن، مهم تر از حق بودن است و چه بدبخت کسی که به نام حق تو را در بند کرده.
دیگر دلتنگت نیستم ، دیگر شکوه نمی کنم، اسیر بودنت هم خار چشمشان شده، برادر.
معنای لا اله الا لله، را از تو و همرزمانت یاد گرفتم. آن جا که آموختید سرمان را در پیشگاه هیچ بشری خم نکنیم و تنها، قادر متعال شایسته ستایش است، آن زمان که یاد دادید زبانمان را خرج تملق و چاپلوسی حاکمان دو روزه دنیای فانی نکنیم.
لا اله الا لله را از تو آموختم که خدای جز خدای یکتا نیست و یادم دادی این رمز مبارزه با مستبدان عالم است. خار چشمشان و آغاز مبارزه با هر مستبدی.
قضاوت خدا نزدیک است برادر، میان تو و آنها که حضورت را سخت دیده اند. خدا چقدر نزدیک است به ما حتی از رگ گردن نزدیک تر و تو او را حس کردی و قدم در راه مجاهدت او برداشتی ،قسم به کلام خودش که اجر تو نزد او جاودانی خواهد بود و جزای ظالم نیز نزدیک، برادر.
برادر خطابت می کنم چون آئین برادری و انسانیت را از تو آموختم، آموختم که مظلومان عالم همه برادرند و راهشان ریشه کن کردن ظلم وظالم است.
نصرت الهی برای تو و من چقدر نزدیک است، برادر.
اینک بعد از سه، سی روز آغاز می کنم فصل جدید دلتنگی هایم را با عشق به مقاومتت. شکوه هایم را پایان می بخشم به درگاه قادر متعال؛ به کلامش رجوع می کنم که از تو آموختم در روزهای سیاه زندگی دست به دامان او شوم و خدا این گونه پاسخ می دهد:
«و لا تحسبن الله غفلا عما یعمل الظلمون انما یوخر هم لیوم تشخص فیه الایصر »
(گمان مبر خدا از کارهای که ظالمان می کنند بی خبر است. آنان را به روزی حواله می کند که چشمها در آن بازمیماند)
پس می آموزم هرچه آموختم از تو به برادرانم، که میراثت نیز خار چشمشان است، برادر.
از حالت خبر دارم برادر، می دانم از آن چه به تو نسبت می دهند ناراحتی اما برادر غمگین نباش، این ظالم پروری ها رسم تاریخ است و آزمایش خدا که آزادگان و شجاعان جهان در بند ظالمان و سفاکان شوند و چه آموختنی خدای بی همتا پیامبرش را صبر می دهد.
«ولقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون»(و ما می دانیم که سینه ات از آنچه می گویند تنگ می شود)
«فسبح بحمد ربک و کن من السجدین»پس به حمد وثنای پروردگارت بگشای و از زمره سجده کنندگان باش)
برادر ، اما پایان کار من و تو این نیست. همیشه اندر پس تاریکی، روشنایی شیرینی است، این را به شهادت تاریخ می گویم.
چراغ ظلم ظالم تا سحر هرگز نمی سوزد ********** اگر سوزد شبی سوزد، شب دیگر نمی سوزد
برادر می بینم روزهایی را که آزادِ آزاد در پناه قادر متعال باز در کلاس درس انسانیت و معرفتِ تو نشسته ام.
رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند************چنان نماند چنین نیزهم نخواهد ماند
و این بار با تجربه های بیشتر، به ما می آموزی که چگونه در راه به سامان رساندن مملکتمان و آئین مان قدم برداریم و باز در دام امپراطورهایِ مستبدِ دروغ ، تزویر و ریا نیافتیم.
آری برادر، اندکی صبر سحر نزدیک است
ادامه مطلب ...
و چه مهربانی تو! چه مهربان بودی که هیچ گاه نگفتی از رنج هایی که به خاطر من، او و ایران کشیدی تا شاید کمی از غم نگاهت کاسته شود. نگفتی و نخواستی که بگویند، از عمری که اگر شاید من کمی از آن می دانستم قطعا او هیچ نمی دانست، که اگر چنین بود توان کوبیدن بر میز قضاوت را نداشت، آن هم در مقابل نگاه تو. تویی که دلیل بودنش هستی. تویی که اکنون سلاحت شده تیر نگاهی که قلب ما را نشانه گرفته، تیر نگاهی که به عمق وجودم ضربه ای مهلک فروآورده است. چقدر بزرگی! چقدر بزرگی که اینک،وقتی پس از سی سال مزد زحمات تو را اینگونه در این بیدادگاه می دهند هیچ نمی گویی و تنها نگاه می کنی، به من و به او. به من که اکنون باید بنشینم روی صندلی دادگاهی که قاضی آن وجدانم است، دادستانش چشمان تو و کیفرخواستش نگاه خیس تو. کیفرخواستی که متن سکوت است و سکوت.... . و من اعتراف می کنم. اول از همه باید بگویم که این دادگاه را صالح می دانم برای محاکمه خود. ولی باید بدانی که من زیر شکنجه اعتراف کردم، زیر شکنجه سر فرو آورده تو، زیر شکنجه نگاه خیس تو، زیر شکنجه لبخند محمد رضا جلائی پور، زیر شکنجه نگاه پرسشگر محمد قوچانی، زیر شکنجه خشم تاج زاده، زیر شکنجه دستان بی رمق حجاریان، زیر شکنجه استیصال سعید شریعتی، زیر شکنجه چشمان بهت زده رمضان زاده، زیر شکنجه نگاه خسته زید آبادی، زیر شکنجه غرور صفایی فراهانی و زیر شکنجه چشمان رو به آسمان میردامادی. من اعتراف می کنم که شما دلیل بودن من هستید. دلیل امیدی که در دل های ما وجود دارد. من اعتراف می کنم که در هیچ زندانی شکنجه گرانی چنین مهربان ندیده ام. من اعتراف می کنم که انقلاب را تنها با اسم شما و یارانتان است که می شناسم نه کس دیگری. من اعتراف می کنم به دوست داشتن، به امید، به آزادی، به راستی، به مقاومت، و به تمامی موهبت هایی که به من شناساندید، من اعتراف می کنم به ایمان به خدایی که شما می پرستید. من اعتراف می کنم به رسالت محمد (ص)، به پیامبری که با اعمالتان مرا با او آشنا کردید، نه کسی که تنها در بیان ناچیز عده ای می آید که هیچ شناختی از او ندارند. من اعتراف می کنم به همه چیزهایی که شما مرا به اعتراف از آنان واداشتید. به همه چیزهایی که به من دادید و تاکنون به داشتن آنها اعتراف نکرده بودم. من اعتراف می کنم که افتخارم این است که در ایرانی سبز زندگی می کنم که عطر باور شما در فضای آن پیچیده است. من اعتراف می کنم، و بدانید که او هم اگر شهامت داشت اعتراف می کرد. اعتراف می کرد و از پشت میز قضاوت کنار می رفت و مسند قضاوت را به شما می سپرد تا معنای عدالت را بچشیم.
ادامه مطلب ...
تا آفتاب تن زند از جست و جویتان
اما نه، حسن قصد ندارد نهان شود
بی حاصل است پنجه کشیدن به رویتان
زندان یوسف آینه ی اعتبار اوست
چونانکه جرمهای شما آبرویتان
هرجا که شاهدان جهان انجمن کنند
آنجاست نقل محفلشان گفت و گویتان
روزی به باغ رفتم و دیدم به چشم خویش
گلها درید ه اند گریبان به بویتان
باد صبا قرار ندارد بایستد
از جست و جوی روز و شب و کو به کویتان
باران ز پاکی دلتان شرمسار شد
ابر عبوس سخره ی بغض گلویتان
بغض گلو درآمد آواز می شود
خوابیده است گرچه کنون های و هویتان
"قنبرعلی رودگر"
ادامه مطلب ...
«... يكي از مشكلات ديگر زندان، فشار بازجوها بود. آنها به زنداني ها فشار مي آوردند تا بلكه در بازجويي سست شوند و يا اين كه اصلاً ببرند و در نهايت عفو بنويسند يا حداقل همكاري كنند. مثلاً به نگهبانان زندان مي گفتند زندانيان را كمتر به دستشويي بفرستند. گاهي اوقات هم در بين نگهبانان افراد نابابي وجود داشت و اين عمل ناشايست را انجام مي داد اما نگهبان خوب هم در بين آنها پيدا مي شد كه خشونت به خرج نمي داد. نگهبانان بدي داشتيم كه نفس زنداني را مي بريدند. يادم مي آيد كه ناصري، معروف به عضدي كه سروان ساواك بود، هنگام شكنجه كردن، سَرِ ما را به ديوارهاي سلول مي كوبيد، گوش هاي ما را محكم مي گرفت، فشار مي داد و مي گفت: «شماها چه مرضي داريد؟! اگر ذوب آهن مي خواستيد كه شاه آورده است، هر چيزي كه مي خواستيد شاه آورده است، چه مرضي داشتيد كه مبارزه كرده ايد؟» او مثلاً مي خواست با شكنجه و گفتن اين گونه حرف ها، زنداني ها ببرند. يكي ديگر از اينگونه نگهبان ها، مدير داخلي زندان اوين به نام حسيني بود. او بعد از پيروزي انقلاب، قبل از آن كه او را مجازات كرده و بكشند، خودش مُرد، چون ترياكي بود. او خيلي آدم كثيفي بود. من در طول هفت سال زندان، هيچ كدام از زندانبان ها را مثل او نديدم. اين آدم عاشق شكنجه بود، هميشه خودش زنداني را شكنجه مي داد. مثلاً مرا خودش شكنجه داد. قيافه اش خيلي وحشتناك بود؛ چهره اي شبيه گوريل، هيكلي گنده و لب هاي كبود داشت، گويا ترياك مي كشيد، دندانهايش هم مصنوعي بود. اين خيلي بد شلاق مي زد، هر روز كه به زندان مي آمد، حتماً دو يا سه نفر را بشدت مجروح مي كرد. مثلاً براي بازديد به سلول مي آمد اما الكي بهانه مي گرفت و بچه ها را چپ و راست مي كرد، تا مي توانست كتك مي زد ولي همه نگهبان ها هم مثل او نبودند. البته در بين نگهبان هايي كه به ظاهر خوب بودند، بعضي ها تنها تظاهر به مهرباني مي كردند تا از زنداني حرف بكشند. بعضي ها هم در اين مايه ها نبودند، ولي به طور عموم كارشان اين بود كه با زنداني رفيق شده و از او حرف بكشند تا به بازجو منتقل نمايند. بعدها وقتي كه من به زندان قزل قلعه منتقل شدم در آن زندان نگهباني داشتيم كه با من گرم گرفته و خيلي ابراز دوستي مي كرد. اين نگهبان، قهرمان تيراندازي شده بود و حتي به من آدرس خانه و شماره تلفن خود را داد. معمولاً نگهبان ها اسم واقعي خودشان را هم به ما نمي گفتند، اما او واقعاً با من دوست شده بود. به همين دليل او را به سرعت عوض كرده و از بند ما بردند.
راه درست برخورد اين بود كه با نگهبان هيچ گونه صحبت سياسي نداشته باشيم، ابتدا بايد از راه عاطفي با نگهبان رفيق مي شديم، البته مي بايست خيلي صبر مي كرديم. مثلاً بايد حداقل دو يا سه ماه براي اين امر وقت صرف مي شد.
همان طور كه اشاره كردم يكي از راه هاي فشار در زندان، دستشويي نبردن بود. روش من در زندان اين بود كه شرايطي را فراهم نياورم تا بتوانند از اين شيوه درباره من استفاده نموده و بي احترامي كنند. خودم آنقدر تحمل مي كردم، تا اينكه نگهبانان مي آمدند و مرا به دستشويي مي بردند. بعدها در داخل سلول ها، دستشويي و توالت درست كردند. يكي از دلائل عمده اين كار، آن بود كه فهميدند زنداني ها از اين طريق (به توالت رفتن) با هم ارتباط مي گيرند. براي اينكه جلوي اين كار را بگيرند، دستشويي و توالت را داخل سلول گذاشتند، چون در اين صورت زنداني ديگر از سلول بيرون نمي آمد تا بتواند با كسي ارتباط بگيرد.
يكي از افراد ضعيف در زندان، مهدي تقوايي از كادرهاي بالاي منافقين بود، كه اكنون نمي دانم سرنوشتش چه شده است. رضا رضايي، دفعه دوم، پس از فرار، در خانه مهدي تقوايي مخفي شده بود كه همان جا ساواك او را به قتل رساند. او دايم به در زندان مي زد كه به دستشويي برود. نگهبان به تقوايي مي گفت: «اگر مي خواهي به دستشويي بروي، بايد در راهروي جلوي سلول ها، باباكرم برقصي تا تو را به دستشويي ببريم.» اين مرد گنده وسط راهرو مي رقصيد تا او را به دستشويي ببرند. بعضي ها چون چندبار دستشويي مي رفتند، زندانبان ها به آنها فحش داده و كتك مي زدند.
من با تمرين هاي مداوم سعي مي كردم در 24 ساعت يك مرتبه به دستشويي بروم. يك ظرف كوچك در سلول داشتم و با سه مشت آب، وضو مي گرفتم و براي وضو هم بيرون سلول نمي رفتم. در ضمن غذا كم مي خوردم تا بتوانم تحمل كنم و احتياجي به دستشويي نداشته باشم. به همين دليل مشكلي نداشتم. از قضا همين امر سبب مي شد كه نگهبان ها رابطه شان با آدم خوب شود.
به هر حال آنها هم چون كارمند بودند، از خدا مي خواستند كه در جايي بنشينند، كسي در نزند و مزاحم آنها نباشد. از اين رو وقتي يك زنداني كم دردسر را مي ديدند، با او برخورد بهتري داشتند. البته تاكتيك بعضي از زنداني ها اين بود كه دائم در بزنند و به دستشويي بروند تا از اين طريق بر زندانبان ها فشار وارد كنند كه به نظر من تاكتيك جالبي نبود.
داخل سلول ساعت نداشتم، منتهي زنگ ساعت دانشگاه ملي (شهيد بهشتي) را مي توانستم بشنوم؛ آن ساعت، هر پانزده دقيقه يك زنگ و رأس هر ساعت نيز يك زنگ ديگر مي زد. من با همان زنگِ ساعتِ دانشگاه، برنامه هايم را تنظيم مي كردم، در شبانه روز با همان زنگ مي خوابيدم و بيدار مي شدم.
مدت دوازده ماهي كه در اوين بودم، اجازه هواخوري نداشتم، اجازه ملاقات نيز ندادند، ضمناً هيچ وسيله ارتباطي با خارج هم نداشتم، اما خوشبختانه اين دوران را خيلي خوب گذراندم. اين كه فكر مي كردم؛ بودن در زندان بايد فاجعه باشد، درست نبود و بعد از يك ماه و نيم، زندان برايم عادي شد.
براي ثبت گذشت زمان، روزهاي اول با گذشت هر روز، يك خط روي ديوار مي كشيدم، حتي طي دوراني كه زير شكنجه بودم نيز به ديوار علامت مي زدم تا بدانم چند روز گذشته است. اما بعد از يك ماه و نيم، ديگر خط نمي كشيدم، چرا كه شمردن روزها و انتظار، ديگر فايده اي نداشت.
بعد از دستگيري ارتباطم با همه قطع شد، نمي دانستم در بيرون از زندان چه خبر است، نمي دانستم كي لو رفته؟ چه كسي را گرفته اند؟ تا اينكه دو ماه يا سه ماه بعد از بازداشت، صداي پسر عمه ام را شنيدم. بعد از مدتي، يك بار كه به دستشويي رفتم ديدم پيراهني به دسته سيفون دستشويي آويزان است. دقت كردم متوجه شدم پيراهن، متعلق به پسر عمه ام مي باشد. در واقع با ديدن آن پيراهن يقين كردم او در زندان است.
وقتي به سلول آمدم راجع به راه هاي برقراري ارتباط با او فكر كردم. در آن جا به ما صابون رخت شويي مي دادند، اين صابون ها به نام «صابون ايران» معروف بود. با آن صابون هم دست و رويمان را شسته و هم لباس ها را مي شستيم. صابوني كه من داشتم تقريباً تمام شده بود. سريعاً يكي دو پيغام با ته دسته قاشق كه نوك تيزي داشت روي آن صابون نوشتم. اولين چيزي كه براي او نوشتم اين بود: «هر گاه مي خواهي به دستشويي بروي علامت بگذار، مثلاً سه تا ضربه به در بزن، اگر در آن جا برايم چيزي داشتي كه لازم بود من پشت سر تو بيرون بيايم، دو دور سيفون را بكش، يا مثلاً سه تا سرفه كن تا من بلافاصله بعد از آن علامت ها از سلول بيرون بيايم.»
بالاخره يك روز، سه ربع بعد از آن كه از دستشويي بيرون آمده و به سلول بازگشتم، در زدم و گفتم: «دلم درد مي كند، مي خواهم به دستشويي بروم.» چون زياد به دستشويي نمي رفتم، نگهبان ها احترام مرا داشتند، لذا مرا به دستشويي فرستادند. من هم بلافاصله صابون را به جيب پيراهنم انداخته و راه افتادم، چون كاغذ نداشتيم، صابون تنها چيزي بود كه مي توانستم روي آن بنويسم –ضمناً وجود صابون در جيبم طبيعي بود- صابون را آنجا گذاشتم، پس از اينكه من صابون را در دستشويي قرار دادم، پسر عمه ام آن را برداشته بود و به اين ترتيب ارتباط ما برقرار شد.
حدود بيست روز تا يك ماه با هم ارتباط داشتيم. طي اين مدت مسئله براي هر دوي ما روشن شد و ما از وضع يكديگر اطلاع پيدا كرديم. حُسن ديگر اين ارتباط، آن بود كه پسر عمه ام بعد از سه يا چهار ماه به زندان عمومي رفت و مي توانست تا حدودي وضعيت مرا به ديگران هم بگويد. بعد از يك ماه آن ارتباط قطع شد، زيرا او مدتي مريض بود و به بيمارستان رفت و سپس او را از اوين به زندان عمومي قزل قلعه بردند.
در دوران زندان در اوين، از هم سلولي هايم خاطرات فراواني دارم. يك دوره با سيروس نهاوندي و مهندس حبيبيان بودم. در سلول دائماً بين اين دو دعوا مي شد. آقاي مهندس حبيبيان يك بچه مسلمان خيلي تند و تيز، داغ، احساساتي و جوان بود. سيروس نهاوندي هم خودش را ماركسيست مي دانست. او تعصب ضد ديني هم داشت. من در سلول سعي مي كردم هر دوي اينها را يك مقدار ملايك كنم، چون اگر در سلول جنگ و دعوا باشد، آن جا براي آدم جهنم در جهنم مي شود. البته كساني هم بودند، كه با هم سلول خود قهر كرده و اصلاً با يكديگر حرف نمي زدند. در هر حال برخورد در سلول ها بستگي به نوع آدم ها داشت.
از افراد ديگري كه با آنها هم سلول بودم مي توانم از دكتر رشيديون و مجيد معيني ياد كنم. مجيد معيني بچه مسلمان خيلي خوبي بود. به مدت يك ماه با يكديگر هم سلول بوديم. معيني قبل از من دستگير شده بود، ولي هنوز هر شب او را مي بردند سي ضربه شلاق به او مي زدند، بعد او را بي هوش داخل سلول مي انداختند، اما معيني در مقابل همه اين شكنجه ها مقاومت مي كرد. خيلي هم متدين بود، علي رغم همه اين مشكلات هر شب هم نماز شب مي خواند. معيني با عباس زماني (ابوشريف) كه فرمانده اول سپاه شد، «هم پرونده» بود. آن موقع اسوه و نمونه اش همان آقاي ابوشريف بود. البته ابوشريف در بيرون از زندان بود و مجيد معيني عضو گروهي بود كه با ابوشريف ارتباط داشتند. او با مجاهدين خلق هم همكاري مي كرد. مجيد معيني با اين كه يك فرد مبارز و انقلابي بود، در عين حال آدم ساده اي هم به نظر مي رسيد. ما دو نفر با دكتر رشيديون كه ماركسيست بود هم سلول شديم. رشيديون با گروه فلسطين و شكرالله پاك نژاد مرتبط بود و آنها مي خواستند از ايران فرار كرده از طريق عراق به فلسطين بروند. به همين دليل نام گروه خودشان را فلسطين گذاشته بودند. آنها قصد داشتند در آن جا به همراه مجاهدين فلسطين، عليه اسرائيل بجنگند.
بيست روز ما سه نفر با يكديگر هم سلول بوديم. در فضاي محدود زندان امكان صحبت دو نفري وجود نداشت، تنها فرصتي كه دو نفر مي توانستند خصوصي با هم صحبت كنند، موقعي بود كه يك نفر را به دستشويي مي بردند، چون افراد سلول را تك تك به دستشويي مي بردند. پس از گذشت اولين روز، وقتي دكتر رشيديون به دسنشويي رفت، من و معيني در سلول تنها مانديم. معيني فوراً به من گفت: «فلاني! اين رشيديون چرا نماز نمي خواند؟»
گفتم: «اينها نماز را قبول ندارند.»
گفت: «نماز كه واجب است.»
گفتم: «اينها واجبات را قبول ندارند.»
گفت: « نماز در خود قرآن نوشته شده است، حتي در حديث هم نيست، نماز نص صريح قرآن است.»
گفتم: «اينها حتي قرآن را هم قبول ندارند.»
گفت: «قرآن كلام خداست.»
گفتم: «اينها خدا را هم قبول ندارند.»
با اين جواب هاي من، كله اش سوت كشيد! گفت: «مگر مي شود كه آدم خدا را قبول نداشته باشد؟»
مي خواهم بگويم مجيد معيني اين قدر ساده و صادق بود. البته نمي خواهم بگويم ساده لوح بود، بلكه آدم ساده اي بود و با كسي كه خدا را قبول نداشته باشد تا آن موقع برخورد نكرده بود.
به اين ترتيب مجيد معيني، از رشيديون بريد. اصلاً نمي توانست قبول كند كه كسي نماز نخواند، يا حتي خدا را قبول نداشته باشد. لذا از آن موقع به بعد به طرز خاصي با رشيديون برخورد مي كرد. اما همين آدم بعدها به ماركسيست ها متمايل شد!
اوضاع و احوال به گونه اي شد كه بعد از يك جدايي طولاني بين ما، در سال 1356 يك بار ديگر در زندان قصر –زندان عمومي- من و معيني با يكديگر هم سلول شديم. در آن زمان بين مسلمان ها انشعاب ايجاد شده بود و افراد متمايل به مجاهدين خلق با ديگر مسلمان ها حرف نمي زدند، اما مجيد معيني به دليل آن كه يك دوره اي با يكديگر هم سلول بوديم، در آن دوران هنوز با من حرف مي زد. اما چنين آدم معتقدي، ماركسيست شده بود و با من هم فقط روي سابقه هم سلول بودن صحبت مي كرد. اين جريانات بعداً دامنه اش گسترده تر شد كه راجع به آن توضيح خواهم داد...» (ادامه دارد)
ادامه مطلب ...
در اين قسمت از خاطرات، برادر مجاهدمان به شرح شرايط نگهداري در زندان اوين و نحوه بازجويي ها اشاره مي كند. انتشار اين قسمت از خاطرات و شرح مقاومت هاي وي در زندان هاي ستمشاهي، مصادف شده است با برگزاري نمايشي اولين جلسه دادگاه معترضين به نتايج انتخابات اخير. نكته درخور توجه در كيفر خواست صادره كه تداعي گر مقاومت هاي ذكر شده در اين خاطرات است، وجود اين جمله به نقل از بازجويي هاي بهزاد نبوي است كه "من به آقاي موسوي خيانت نمي كنم".
متن قسمت دوم از خاطرات زندان قبل از انقلاب بهزاد نبوي در پي مي آيد:
«... در زندان اوين كتاب، روزنامه و راديو مطلقاً نداشتيم. بعد از چهارماه كه در سلول بودم، با اصرار زياد يك قرآن به من دادند. روزهاي اول زندان براي آدم خيلي سخت است. من هم در اوين حدود ده ماه تنها بودم و به غير از تنهايي، مسئله شكنجه هم بود. در بدو امر، خصوصاً بعد از شلاق و شكنجه، تنهايي خيلي ناراحت كننده است، در اين حالت ديوارهاي زندان براي آدم حكم قبر را دارد، ولي بعد از مدتي انسان به زندان عادت مي كند. چون حسن بزرگ بشر، اين است كه بتدريج شرايط براي او عادي مي شود. البته بايد در نظر داشت كه زندان براي كساني كه حضورشان مبتني برانگيزه است، عادي مي شود و مي توانند زندگي كنند، ولي براي آنهايي كه انگيزه ندارند و يا انگيزه آنها ضعيف است هرچه زمان بگذرد شرايط بدتر مي شود. خيلي ها بودند كه در زندان مريض مي شدند و نمي توانستند غذا بخورند، مرتب در مي زدند كه به دستشويي بروند، زندانبان ها نيز اجازه نمي دادند و اذيت مي كردند. مسئله دستشويي براي زنداني ها ناتوان بسيار مشكل ساز بود، زيرا سلول هايي كه ما آن موقع در آنها بوديم دستشويي نداشت. بعدها از سال 1354 به بعد سلول هايي درست شد كه توالت و دستشويي در داخل آنها قرار داشت، البته وجود مستراح در سلول ناراحت كننده بود. زيرا برخي اوقات سيفون اين توالت ها خراب مي شد و بوي بد در سلول مي پيچيد.
زندانيان هر روز سه وعدع غذا داشتند. به ما بيشتر غذاي سربازي مي دادند كه اين غذا بسيار نامرغوب بود. اگر كسي در مورد خوردن غذا دقت كافي به خرج نمي داد مشكل دستشويي رفتن گريبانش را مي گرفت، لذا من در اين مسايل دقت مي كردم.
سلول هاي انفرادي شكل خاصي داشتند آنها يك جور سلول هاي موقت و كوچكي بودند كه حتي پنجره نداشتند و نور وارد سلول نمي شد، اگر چراغ را خاموش مي كردند فكر مي كرديم شب است، يعني فرق شب و روز را نمي شد فهميد. سلول ها خيلي كوچك بود؛ يك متر عرض و حداكثر و دو متر طول داشت.
اين سلول ها را به مناسبت شروع مبارزات مسلحانه ساخته بودند. دليل ساختن سلول ها هم افزايش تعداد زندانيها بود، حدود22 تا از اين نوع سلول ها در اوين وجود داشت. هركسي را كه در دوران بازجويي بود به اين سلول ها مي بردند، مرا هم موقع بازجويي به آن جا بردند.
وقتي از زير بازجويي در مي آمديم و به سلول مي رفتيم، اوضاع روحي ما بحراني بود، تنهايي هم براين حالت بحراني مي افزود، البته اين مشكل در سلول هاي عمومي هم وجود داشت، وقتي تعداد زندانيان يك بند زياد بود، هوا بسيار كم و شرايط نامطلوب بود، در اين محيط تنفس خيلي مشكل مي شد.
در اين اوضاع و احوال برخورد زندانبانها هم خودش يك مساله بود. در اوين يك نگهباني به نام نجفي داشتيم كه اراكي بود، او ظاهراً به زندانيان محبت مي كرد. شب ها بعد از شكنجه ما را به سلول خودمان مي آوردند، نگهبان ها پاهاي ما را پانسمان مي كردند. به محض ورود به سلول، او وسايل پانسمان را آماده مي كرده و پاهاي ما را پانسمان مي كرد، اگر بي حال مي شديم يك شيشه شير پاستوريزه هم مي دادند كه بخوريم. يك شب كه مرا خيلي شكنجه كرده بودند، به سلول خودم برگشتم آن ها فوراً شروع كردند به درمان پاي من. به آنها گفتم: «چطوري است كه در آن طرف آدم را مي زنند و اين طرف شما اين جوي مهرباني مي كنيد؟» به اين شكل، خودم را يك مقدار به عوامي زدم. گفت: «آن ديوار را مي بيني؟» به ديوار هشت متري وسط زندان اشاره كرد و گفت: «اين ديوار برلين است، آن طرف آلمان شرقي و اين جا آلمان غربي است. آن جا مي زنند، ولي ما، در اين جا شير مي دهيم».
در واقع اين ها شير را به اين خاطر مي دادند كه آدم جان بگيرد و بتواند فرداي آن روز بازجويي پس بدهد، و گرنه اگر آدم را آن گونه مي زدند، شكنجه مي دادند و اين ها هم پانسمان نمي كردند، حتماً پاها چرك مي كرد، مريض مي شديم، تب مي كرديم و احتمالاً مي مرديم. لذا سعي مي كردند كه ما را نگه دارند، از اين لحاظ شكنجه هاي ساواك واقعاً علمي بود. مثلاً شيوه شلاق زدن به كف پا ، اختراع خوبي بود، يعني اين كار، نه آدم را مي كشت و نه امكان مقاومت به آدم مي داد. يك مدت آدم را مي زدند، بعد براي اين كه حس پا، به جاي اولش برگردد، با يك خودكار به كف پا مي كشيدند، چون نوك خودكار تيز بود، به اين طريق مي فهميدند كه پا چقدر حس دارد؟ اگر متوجه مي شدند كف پا كاملاً بي حس شده ديگر نمي زدند، مي گفتند فايده اي ندارد كه بزنيم. سعي مي كردند كه حتي پاي زنداني زخم نشود، وقتي مي ديدند كه تاول يك پا زياد شده و ممكن است بتركد ديگر آن را نمي زدند، يك پا را مي بستند و پاي ديگر را مي زدند. اين شيردادن و پانسمان كردن هم براي آن بود كه پا چرك نكند، و زنداني از پا نيفتد و قدرت داشته باشد بازجويي پس بدهد.
خيلي در اين كار وارد بودند، چون مي دانستند زنداني اگر از بين برود، آنها نمي توانند اطلاعاتي بدست بياورند.
در مجموع، شرايط زندان اوين خيلي سخت بود، تنهايي درسلول هم مشكل بود و شكنجه نيز وجود داشت. از طرف ديگر من هم بدموقعي دستگير شده بودم؛ من در مرداد 1351 يعني در اوج گرما دستگير شده بودم و دراين شرايط تحمل وضع زندان بسيار مشكل بود، و درمان زخم ها و بهبود آنها هم خيلي طول مي كشيد. يك ماه و نيم بعد از اتمام شكنجه و بازجويي توانستم راه بروم، اما در هنگام زخمي بودن، يعني در پانزده روز اول به صورت چهار دست و پا به دستشويي مي رفتم ، چون نمي توانستم پاهايم را بر زمين بگذارم. اين دوران خيلي بد بود، همه جا نجس و كثيف مي شد.
به تدريج وقتي برايم امكان راه رفتن فراهم شد، تصميم گرفتم برنامه ريزي دقيقي در سلول براي گذراندن اوقات خود داشته باشم. ابتدا چند روزي برايم هم سلولي آوردند، كه همان فرد چپي بود. او از گروه سيروس نهاوندي بود و چند روزي بيشتر در سلول من نماند. بعد از آن هم فرد ديگري به نام مهندس حبيبيان (ايشان پس از انقلاب، مدتي رئيس دانشگاه همدان شد) را نزد من آوردند. او آن موقع دانشجوي دانشگاه علم وصنعت بود و در تظاهرات دستگير شده بود. پرونده سنگيني هم نداشت، من با ايشان فقط به مدت پانزده روز هم سلول بودم.
بعد از آن مدت كوتاهي با دكتر نظام رشيديون –اهل دزفول- هم سلول شدم، او مائوئيست و عضو گروهي به نام فلسطين بود. وي از همكاران شكرالله پاك نژاد به شمار مي آمد و تازه در رشته پزشكي فارغ التحصيل شده بود.
حدود بيست روز هم با طلبه اي با نام مجيد معيني در يك سلول زندگي كردم. فكر مي كنم او بعدها منافق شد و با منافقين هم فرار كرد و به خارج از كشور پناهنده شد. معيني در بيرون زندان معمم نبود، ولي درس طلبگي مي خواند. در مجموع طي دوران زندان انفرادي اوين، فقط دو ماه هم سلولي داشتم و در بقيه مدت تنها بودم.
بعد از آن كه يك ماه و نيم از مدت زندان انفرادي گذشت مرا به سلول هاي پايين زندان اوين منتقل كردند. اين سلول ها جزو سلول هاي دسته دوم اوين به شمار مي آمدند. آنها پنجره اي رو به بيرون داشتند. البته اين سلول ها هم انفرادي بود؛ پنجره اش هم در جايي قرار داشت كه اگر دو نفري قلاب مي گرفتيم، نمي توانستيم به آن برسيم، اما از طريق آن پنجره نور به داخل سلول مي آمد. پنجره آن جا مقداري از پنجره هاي سلول هاي بالا بزرگتر بود، در نتيجه هواي اين سلول ها بهتر بود. من براساس يك برنامه ريزي در سلول، روزانه حدود 22 كيلومتر راهپيمايي مي كردم؛ يعني طول و عرض سلول را، راه مي رفتم، در سلول، به صورت) L) راهپيمايي مي كردم. در روز پنج هزار بار طول و عرض زندان را طي ميكردم؛ آن موقع حساب كردم 22 كيلومتر شده بود. اين راهپيمايي تقريباً ده ساعت در روز وقت مي گرفت. من خيلي سريع راه مي رفتم. براي اينكه سرم گيج نرود، در انتهاي يك مسير، در جهت عقربه هاي ساعت مي چرخيدم و در انتهاي ديگر برخلاف عقربه هاي ساعت دور مي زدم و گرنه سرم گيج مي رفت.
در ضمن پابرهنه راهپيمايي مي كردم؛ خاصيتش هم اين بود كه كف پا، پينه مي بست و اگر بعداً مي خواستند شلاق بزنند مقاومت كف پا بيشتر مي شد. چون كف پاي ظريف و نحيف، در اثر شلاق ها پاره مي شد.
بر طبق يك برنامه ديگر، داخل سلول ورزش مي كردم؛ تقريباً در روز دو ساعت هم به اين كار اختصاص دادم. قبل از صبحانه، ناهار، شام هم نيم ساعت ورزش مي كردم. البته اين برنامه تا زماني بود كه به من قرآن نداده بودند. چهار ماه بعد به من قرآن دادند، بعد از آن براي قرآن خواندن هم برنامه اي تعيين كردم. به جز ورزش و راهپيمايي، حدود سه ساعت در روز را هم نماز مي خواندم. ازجمله نماز قضا، يا آن نمازهايي كه فكر مي كردم شايد مورد قبول نباشد.
هر روز به طور معمول ساعت 5 تا5:30 از خواب بيدار مي شدم -زمستان و تابستان فرقي نداشت- شبها هم هميشه ساعت ده مي خوابيدم. جمعاً هفده ساعت بيدار بودم. از اين هفده ساعت، حدودپانزده ساعت ونيم به برنامه نماز، ورزش و راهپيمايي اختصاص داشت. حدود يك ساعت ونيم را هم صرف خوردن غذا مي كردم. در طول روز اصلاً نمي خوابيدم، فقط يك ربع استراحت داشتم. اما خيلي در سلول كارشان اين بود كه فقط مي خوابيدند، لذا فوري مريض مي شدند. من همسايه هاي مجاور سلول خود را مي ديدم كه مرتب در مي زدند و به دستشويي يا به دكتر مي رفتند. خوشبختانه به دليل اين برنامه ريزي، هرگز در سلول مريض نشدم. فقط يك دفعه گوشم چرك كرد كه دكتر يك قطره نوشت، آن را در گوشم ريختم و خوب شدم. فقط همين يك مورد بود كه من مريض شدم. به خواست خدا ناراحتي ديگري در مدت دوازده ماهي كه در اوين بودم نداشتم. معمولاً دكتر هفته اي يك بار به سلول مي آمد و زندانيان بيمار را معاينه مي كرد، ولي من ديگر سرو كارم با دكتر نيفتاد....»
ادامه دارد
ادامه مطلب ...
متن کامل این نامه به شرح زیر می باشد:
حضرت آية الله هاشمي شاهرودي
رياست محترم قوه قضائيه
سلام عليكم
مستحضريد كه پس از انتخابات رياست جمهوري دهم، بازداشت هاي غيرقانوني فعالان و چهره هاي بارز و متدين و انقلابي و ديگر اقدامات چون حمله به تجمعات مسالمت آميز و معترضانه كه در چارچوب اصل 27 قانون اساسي، انجام شد و ضرب و شتم و هتك و قتل شهروندان، خانواده هاي بسياري را جريحه دار كرده فرياد استغاثه شان را به آسمان برده است.
بي خبري خانواده ها از عزيزانشان آنان را به اين سو و آن سو و به نزد مراجع و مقامات قانوني مي كشاند تا خبري بگيرند و اندكي قرار يابند كه گاه با بدرفتاري مسئولان نه تنها دلجويي نمي شوند بلكه داغ دلشان افزون مي گردد.
طبق آموزه هاي ديني ما، بي ترديد تضرع اين مادران و التجاء پدران به درگاه باريتعالي اسباب تزلزل مسببان اين بي عدالتي را فراهم خواهد آورد.
و اقامه قسط و احياي عدالت، واجبي است كه وجوب آن با توجه به مسئوليت شما به ذمه جنابعالي است و قصور يا تقصير در آن مسئوليت دنيوي و عقوبت اخروي به دنبال دارد كه يادآوري آن براي مجتهدي چون شما صرفا از باب ذكر است كه «فذكّر ان نفعت الذكري»
رياست محترم قوه قضائيه ، حضرتعالي مستحضريد كه همسران ما، سيد مصطفي تاجزاده فرزند ناصح و خدمتگزار خيرخواه انقلاب و مهندس بهزاد نبوي انقلابي ديرين و زنداني زمان طاغوت و خدمتگزار صديق انقلاب اسلامي، كه پيش از وقايع پيش آمده پس از انتخابات و قبل از تشكيل هرنوع تجمعي، توسط مأموران لباس شخصي بازداشت شده اند، حدود يك ماه و نيم است كه به طور غيرقانوني در سلول هاي انفرادي بدون كوچكترين ارتباط با جهان خارج محبوس گشته اند و مقامات قانوني مورد مراجعه ما ( به طور مشخص رئيس محترم كميته سه نفره پيگيري بازداشت هاي اخير منصوب از طرف شما، رئيس دادگاه انقلاب و نيز رئيس زندان اوين )از وضعيت ايشان اعلام بي خبري مي كنند .
يادآور مي شود دستگيري عزيزانمان بدون ارسال احضاريه (1) بدون ارائه حكم قانوني (2) در شبانگاه آن هم ساعات پاياني شب (3) و به دنبال آن مراجعات مجدد براي تفتيش منزل ونيز بازرسي در غياب متصرف قانوني (منزل آقاي تاجزاده)(4)و تحصيل آن چه راجع به واقعه جرم است (5)نگهداري در سلول انفرادي كه طبق نقل قول آية الله هاشمي رفسنجاني از رهبري و نيز منصوص صريح در بخشنامه جنابعالي از آن به عنوان شكنجه يادشده و عدم پذيرش و امكان تماس وكيل با موكل خود (6) عدم تفهيم اتهام (7)و دلايل آن (8)عدم اطلاع خانواده از جريان دادرسي حتي درحد تماس تلفني (9)استخفاف و تحقير متهم و هتك حيثيت دستگيرشدگان (10) تنها بخشي از موارد تخلف و سرپيچي از قانون، توسط مجريان قانون است . همان قانوني كه سران نظام اسلامي و مسئولين عالي رتبه آن، عموم مردم را به رعايت و احترام به آن توصيه و تأكيد مي كنند و ما در تحيّريم كه در كشور اسلامي كه حكومت مدارانش داعيه استقرار عدل علوي دارند و از كوچكترين بي عدالتي در اقصي نقاط جهان شكوه ها سر مي دهند، چسان بي قانوني در مرئي و منظر ترويج مي شود و زندانيان سياسي كه جرمشان تنها افزايش مشاركت سياسي مردم در انتخابات و مشروعيت بخشيدن به نظام است، از بديهي ترين حقوق انساني خود كه ارتباط و تماس با خانواده است، محروم نگاه داشته مي شوند .
اينجانبان همسر سيد مصطفي تاجزاده و همسر مهندس بهزاد نبوي، با اعلام نگراني شديد از وضعيت سلامت عزيزانمان كه قريب يك ماه و نيم است در بازداشت غيرقانوني به سر مي برند و برخي رسانه هاي دولتي بر اثر سيطره بي قانوني در اين روزهاي پراضطراب، به خود اجازه داده اند كه خبر از صدور حكم اعدام براي يك تن از آنان (آقاي سيد مصطفي تاجزاده) بدهند، اظهار مي داريم اينك در پي همه عدم پاسخگويي هاي مقامات رسمي و قانوني، بيم جان همسرانمان را داريم و بنابر اصل 156 قانون اساسي و ماده 1 قانون سازمان زندان ها و اقدامات تأميني و تربيتي مصوب سال 64 و آئين نامه اجرايي اصلاحي سال 84 مسئوليت اجراي صحيح قوانين و رعايت عدالت و حفظ سلامتي عزيزانمان را برعهده شما مي دانيم و با توجه به سوابق ارزشمند انقلابي و خدمتگزاري اين فرزندان انقلاب تقاضاي آزادي فوري و بدون تأمل و تا انجام اين مهم، درخواست ايجاد شرايط ملاقات و تماس تلفني براي اطمينان از صحت و سلامت ايشان را داريم .
با آرزوي توفيق
فخرالسادات محتشمي پور- هنگامه رضوي
ماده 112 ق. آ. د. ك و ماده 113 ق. آ. ر. ك
ماده 120 ق.آ. د. ك
ماده 121 ق. آ. د. ك
ماده 98ق.آ.د. ك
ماده 103ق.آ. د. ك
اصل 35 قانون اساسي، ماده 128 ق . آ. ر. ك، بند 3 ماده واحده قانون حفظ حقوق شهروندي
اصل 32 قانون اساسي و مواد 24، ،129،192 ق . آ . ر . ك
بند 5 ماده واحده قانون حفظ حقوق شهروندي
اصل 39 قانون اساسي و قانون حفظ حقوق شهروندي
ماده 180 آئين نامه سازمان زندان ها مصوب 85
ادامه مطلب ...
بنابراین او به درازای تاریخ آیندة این سرزمین زنده خواهد ماند. نبوی سیاستمداری واقع گرا و اخلاق محور است . هر چند اعتقادش به آزادی و استقلال و حقوق ملّت «اظهر من الشمس» است، اما او هیچ گاه فراتر از ظرفیت عرصة سیاسی جامعه حرکت نمی کرد و به همین دلیل همیشه خود و سازمان متبوعش از طرف دو دسته مورد شماتت قرار می گرفتند . بهزاد را باید لنگرگاه اصلاح طلبی ایرانی در عصر حاضر دانست . از سویی یک ناظر بیرونی منصف در مقایسه رفتار سیاسی نبوی با دیگران با قاطعیت به این مهم خواهد رسید که سیاست ورزی وی یک سیاست ورزی نتیجة محور و سود انگارانه برای خودش نبوده است. زیرا او می توانست با کمی جاخالی دادن به بزرگتر از آن چیزی برسد که خیلی از مدعیان اصول گرایی دنبال آنند (قدرت ). اما آنگاه او دیگر«بهزاد نبوی» نبود .
2-هر میهنی گذشته ای دارد که برای او قابل احترام است. چه گذشته اسطوره ای و چه گذشته واقعی. برای ما ایرانیان رستم، آرش کمانگیر، کورش، فردوسی، حافظ، امیر کبیر، مصدق و صدها نام، شخص، مکان و ... قابل احترام است . انسان هر گاه به مطالعه تاریخ می پردازد خود را با گروه حق طلب و حامی انسانیت و آزادیخواه همراه می بیند. مخصوصاً آنگاه که این تاریخ، تاریخ میهن او باشد. در تاریخ صد ساله اخیر ما ایرانیان جبهه بندی های استبداد –آزادیخواهی در مقابل هم واضح ترین جبهه بندیها بوده است، مشروطه خواهی- استبداد طلبی، جبهة ملی- استبداد، انقلاب اسلامی –استبداد و اخیراً جبهة ملی سبز- جریان کودتا . اگر امروز جریان استبداد طلب با تکوین مبانی و عملکرد خود به این روزگار رسیده است. جبهه ملی سبز نیز با تجربه ای بزرگ و مردانی سترگ در این نبرد استمرار خواهد یافت. بی شک یکی از بزرگ مردان این عرصة ، مهندس نبوی است که افتخار دو بار حضور در جبهه ملت و حضور در زندان حاکمیت استبداد را داراست از سوئی حضور مقتدرانة او در بخش انتخابی حاکمیت دوگانه نیز شاهدی است بر این که او همیشه حامی حقوق ملت و جمهوریت بوده است. مگر دلیل بازداشت او بلافاصله پس از اعلام نتیجه، غیر از این است .
3- اما نامه فرزندان خلف بهزاد (میثم و یاسر نبوی ) به میر حسین نیز امروز نُقل محافل سیاسی ایران شده است.. آنان نیز در نگارش نامه به میر حسین موسوی - بزرگ رهبر جنبش ملی سبز- منفعت شخصی و احساسات را کنار گذاشته اند و از او درخواست کرده اند دفاع از حق ملت بر هر چیز از جمله استمرار بازداشت پدر پیرشان برایشان مهمتر است. یاسر و میثم و سایر فرزندان بازداشت شدگان بدانند که همة پدران ایرانی حامی جنبش ملی سبز آنان را فرزندان خود می دانند، از آن مهمتر بدانند «که می دانند » بهزاد فرزندان فکری زیادی در ایران اسلامی دارد که سوای دین ، مذهب، نژاد، زبان، قومیت همگی خواهران و برادران یاسر و میثم و زینب حجاریان و فرزندان تاج زاده و رمضان زاده و امین زاده و عرب سرخی و میر دامادی و همة شیرانِ در بنداند.
ادامه مطلب ...
پس از برگزاري انتخابات دهمين دوره رياست جمهوري كه نتايج حاصل از آن مورد اعتراض كثيري از فعالان سياسي و آحاد ميليوني ملت قرار گرفت، شماري از بهترين فرزندان اين مرز و بوم، دستگير شده و با گذشت بيش از 40 روز همچنان در بازداشت به سر مي برند. اين در حالي است كه در اين مدت، كمترين اطلاع از وضعيت آنان در دست است و در خصوص تعدادي از اين عزيزان، مانند برادران بهزاد نبوي و مصطفي تاج زاده، هيچ گونه اطلاع و تماسي وجود نداشته است.
در اين ايام سخت و تلخي كه بر ملك و ملت مي گذرد، مناسب ديديم تا با انتشار گوشه اي از خاطرات برادر مجاهد و دربندمان، مهندس بهزاد نبوي، از دوران سخت و پر ملال زندان رژيم ستم شاهي، ضمن گرامي داشت ياد و مجاهدتهاي ايشان و ساير مبارزان دربند راه دفاع از جمهوريت و اسلاميت نظام سياسي ايران، به مباشران و عاملان اين بازداشت ها نيز يادآور شويم، امروز كساني را دربند خود دارند و از ايشان بازجويي مي كنند كه از فداكارترين فرزندان اين ملت در دوران مبارزات قبل از انقلاب در نفي حاكميت استبداد و تحقق نظامي مردم سالار و اسلامي بوده و از وفادارترين و مخلص ترين ياران ملت در دفاع از اصول و آرمان هاي انقلاب اسلامي در سي سال گذشته هستند. مسلماً به بند كشيدن چنين انسان هايي، دست آوردي جز بدنامي و شرمساري در پيشگاه ملت ايران بدنبال نخواهد داشت.
لازم به يادآوري است خاطرات قبل از انقلاب برادر بهزاد نبوي، در سال72، توسط حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي اخذ شد اما به دلايلي كه درك آن چندان سخت نيست، هيچگاه به چاپ نرسيد. در طول اين سال ها با توجه به روحيات برادر نبوي، كار انتشار اين خاطرات هيچگاه دنبال نشد. اكنون كه برادرمان در حبسي ديگر به سر مي برد، گوشه هايي از خاطرات مربوط به سومين و آخرين دستگيري قبل از انقلاب وي در مردادماه سال51 و متعاقب آن دوران تحمل بيش از 6 سال شكنجه و زندان مستمر را طي چند قسمت در محضر ملت شريف ايران قرار مي دهيم:
«...يك روز ساعت چهار صبح، قبل از آن كه براي نماز بيدار شوم، ناگهان با سرو صدايي از خواب پريدم. يواشكي از پنجره به داخل حياط نگاه كردم؛ ديدم ساواكي ها دور تا دور حياط خانه، با مسلسل و يوزي ايستاده اند. به پشت ساختمان رفتم، متاسفانه خانه را طوري ساخته بودند كه اطرافش باز بود و به ساختمان هاي ديگر راه نداشت. ديدم پشت ساختمان را هم محاصره كرده اند. آن موقع به همراه خودم اسلحه نداشتم، تنها يك سيانور داشتم، آن را در دهانم گذاشتم و پس از چند لحظه دستگير شدم.
تمام اين ماجرا يك دقيقه هم طول نكشيد، مرا دستگير كردند و به بيرون از خانه بردند، تمام همسايه ها از در خانه هايشان بيرون آمدند و با تعجب به من نگاه مي كردند.
پس از آن كه مرا دستگير كردند يك بازجويي بدني انجام دادند و از پشت، به دستهايم دستبند زدند و چشم هايم را بستند.
ابتدا اسم مرا پرسيدند؛ گفتم: « حميد جهان بين هستم.»
گفتند: «فلان فلان شده، به تو مي فهمانيم كه حميد جهان بين كيست.»
فهميدم قضيه لو رفته. لذا سيانوري را كه در دهانم بود گاز زده و خوردم، بعد زير لب شهادتين را گفتم. سيانور بايد خيلي زود اثر كند، اما چهار- پنج دقيقه گذشت ديدم هيچ خبري نشد! (ظاهراً سيانور فاسد شده بود) براي بازجويي پس دادن هم آمادگي نداشتم، چون قرار ما بر اين بود، وقتي دستگير شديم سيانور بخوريم.
فكر كردم بهترين كار اين است كه بگويم سيانور خورده ام، چون مي دانستم وقتي كسي سيانور مي خورد اين ها فوري دست به كار مي شوند و او را به بيمارستان مي رسانند و شيلنگ آب به شكمش مي بندند. مجموع اين كارها هفت- هشت ساعت زمان لازم دارد. از اين رو تصميم گرفتم به آن ها بگويم كه سيانور خورده ام، تا مرا به بيمارستان ببرند. با اين حساب، چند ساعت فرصت اماده شدن براي بازجويي پيدا خواهم كرد.
يك بار ديگر شهادتين را با صداي بلند گفتم. آنها تا شهادتين را شنيدند گفتند: «فلان فلان شده چه مي گويي؟»
گفتم: «من كارم تمام است، سيانور خورده ام.»
ساواكي ها يك كتك مفصل به من زدند، بعد به وسيله ي بي سيم با مركز تماس گرفته و مرا به سمت بيمارستان شماره يك ارتش، در انتهاي خيابان عباس آباد-خيابان شهيد بهشتي كنوني- بردند.
مرا در حياط بيمارستان نگه داشتند، من هم خودم را به بيحالي زدم. دو سه دقيقه اي طول كشيد، بعد يك دكتر ارتشي جوان بالاي سرم آوردند، اتفاقا دكتر بدي هم نبود. او پشت پلك چشمم را نگاه كرد و با يك معاينه سطحي گفت: «چيزي نيست، موفق باشي.»
بعد از معاينه فوري مرا به اوين برده و بلافاصله در اتاق بازجويي انداخته و سوالاتشان را شروع كردند. ضمن بازجويي، با كتك زدن سعي مي كردند هرچه بيشتر اطلاعات بگيرند. بازجويان من، عضدي و رسولي بودند. آنها مدت 24 ساعت مرا به تخت بسته و همين طور مي زدند. امكان به دست اوردن اطلاعات از ما مشكل بود، زيرا كار ما يك مقدار پيشرفته بود. علاوه بر قرارهاي اصلي كه داشتيم، قرارها و علامت هاي قلابي هم مي گذاشتيم. مثلا طرف مقابل، به آنجايي كه من علامت مي دادم نمي آمد و خودم از طرف او علامت مي زدم. انجام اين عمل بدين دليل بود كه وقتي دستگيرشديم، علايم را نشان بدهيم تا بازجوها قانع شوند. چون ساواك اين علايم و روش ها را تقريبا از سال 1350 شناخته بود. از اين رو به محض اين كه كسي را دستگير مي كردند از او علامت تماس، علامت سلامتي ، محل قرار و قرارهايش را مي پرسيدند. وقتي قرارها را از ما مي خواستند اگر زود مي گفتيم، مي فهميدند كه قلابي است. لذا بعد از سه يا چهار ساعت كه مرا زدند، اولين قرار علامت تماس و سلامتي را دادم. بلا فاصله از همان اتاق شكنجه بي سيم زدند تا بروند و در مورد صحت و سقم ادعايم تحقيق كنند. مثلاً مي گفتم: «قرارمان 24 ساعته است و من ديروز علامت سلامتي را زده ام» براي آن ها توضيح مي دادم كه من چگونه علامت زده و طرف من نيز چگونه علامت مي زند.
ظاهراً از چند روز قبل، آن ها مرا تعقيب كرده بودند؛ حدس مي زدم هنگامي كه به خانه پسر عمه ام رفتم، خانه توسط ساواك كنترل شده و رد مرا يافته بودند.
خلاصه ساواكي ها به سر قرارهاي قلابي رفتند و چيزي دستگيرشان نشد.
ساواك در مورد خوردن سيانور توسط من خيلي حساس بود؛ مرا مي زدند تا بگويم چرا سيانور خورده ام؟ گفتم:«قضيه سيانور دروغ بوده، من سيانور نداشتم، خواستم كمي زمان دستگيري طولاني شود تا مجبور نباشم قرارهايم را لو بدهم، بعد كه ديدم شما فهميده ايد مجبور شدم قرارها را لو بدهم».آنها در مرحله اول، قرارها برايشان مهم بود، بعد اسلحه و مهمات، سپس به اطلاعاتي كه داشتيم مي رسيدند.
در خلال بازجويي مجبور شدم يك جايي را در دولت آباد لو بدهم. آن جا وسايل شخصي خودم را گذاشته بودم؛ اين وسايل عبارت بودند از: دو دستگاه «واكي تاكي» و دو قبضه نارنجك دست ساز. وقتي ساواك آن ها را كشف كرد چون مي ترسيدند اين وسايل تله باشند گفتند: «خودت بايد با ما به آن جا بيايي». مرا به آن جا بردند، و از داخل چاله آن وسايل را در آوردم. اين كار چون ضروري بود، انجام دادم. زيرا در بازجويي، بايد يك چيزهاي به آنها داد تا نشانه صداقت باشد، به اين ترتيب بازجو اطمينان مي كرد كه ما راست مي گوييم. بعد از جلب اعتماد، بايد اطلاعات اصلي را پنهان كرد.
روز سوم، چهارم و پنجم گذشت، ديدم دست بردار نيستند و از من مي خواهند جاهاي بيشتري را لو بدهم. من هم دوباره آن ها را به دولت آباد، بر سر يك سري چاه هاي متروكه بردم، در يكي از آن چاه ها وسايلي را پنهان كرده بوديم، آن وسايل را ساواك ضبط كرد. بعد آنها را سر چاهاي ديگر بردم، تعداد ده چاه را به اين صورت به آنها نشان دادم ولي آنها چيزي پيدا نكردند و عصباني شدند. همين طور از عصبانيت فحش خواهر و مادر مي دادند. يكي از دلايل عمده اي كه باعث شد من ساواكي ها را بر سر چاه ها ببرم، اين بود كه مي خواستم رفقايم بفهمند كه آن جا لو رفته است و ديگر به آن جا نيايند. البته ما چيز زيادي در دولت آباد نداشتيم، فقط مي ترسيدم دوستانم به خاطر پولها بيايند و گير بيفتند. يك هفته به طور مداوم مرا مي زدند، بعد احساس كردند كه قضيه چندان مهم نيست و مساله برايشان عادي شد.
بعد از اين كه زنداني شدم، خوشبختانه پس از من كسي لو نرفت. اما كساني كه در اطرافم بودند شناسايي و دستگير كردند. مثلاً آقاي صنعتي را كه نزدش كار مي كردم به زندان اوين آورده، سه- چهار روز كتك زدند. آنها باور نمي كردند كه او با ما هيچ رابطه اي ندارد، چرا كه مرا در دكان او ديده و فكر مي كردند با ما رابطه سياسي دارد، لذا چند روز او را كتك مي زدند تا اعتراف كند.
پسر عمه ام كه با او تماس گرفته بودم، به آن جا آوردند؛ او هم به هجده ماه زندان محكوم شد. وي فردي سياسي نبودولي به دليل آن كه مدتي وانت خودش را به من داده بود و در زماني كه من كار نداشتم با آن وانت كار كردم، فكر مي كردند او هم با ما همكاري دارد. لذا او نيز دستگير و محكوم شد.
دوست ديگري داشتم كه فقط يك بار به خانه آنها رفته بودم. ايشان و همسرش را نيز بدون هيچ دليلي گرفته بودند، بدون اين كه حتي از من نيز اطلاعاتي بابت اين ها بگيرند. ساواك گمان مي كرد آن ها با من همكاري كرده اند.
يكي ديگر از دوستانم نيز كه كليد خانه اش را به من داده بود وقبل از اين كه خانه اي پيدا كنم حدود بيست روز در منزل او ساكن شدم نيز به هجده ماه زندان محكوم كردند.
در مجموع حدود هفت يا هشت روز به طور مستمر از من بازجويي كردند. پس از آن نيز نزديك به دو ماه هم، گاه به گاه از من بازجويي مي نمودند. معمولا افراد را وقتي زير بازجويي هستند، در سلول انفرادي نگه مي دارند.
بعد از دو ماه بازجويي من تمام شد، ولي با اين حال مرا حدود بيست ماه در زندان انفرادي نگه داشتند، يعني تا بعد از محاكمه در زندان انفرادي بودم. شايد علتش اين بود كه احساس مي كردند من اطلاعاتي در اختيار دارم و نبايد آن را به بيرون منتقل كنم، يا اگر دلايل ديگري هم براي طولاني بودن دوران زندان انفرادي من وجود داشت نمي دانم. معمولا در زندان هاي انفرادي گاهي اوقات يك هم سلولي وجود دارد، اما من ده ماه از اين بيست ماه را كاملا تنها بودم.
يك بار، يك نفر را به عنوان هم سلولي آوردند كه جزو گرو هاي چپ بود، او يك بار بازداشت شده، اما بعد آزادش كرده بودند تا ديگران را توسط او شناسايي و دستگير نمايند. شايد علت اين كه او را با من هم سلول كردند، اين بود كه مي خواستند از اين طريق اطلاعاتي از ما به دست بياورند. البته من تقريباً اطلاعات مهمي نداشتم كه به او بدهم. بعدها كه به زندان عمومي آمدم فهميدم كه زنداني ها به او مشكوك هستند و فكر مي كردند او با ساواك همكاري مي كند.
در هر حال از تمام دوران بيست ماهه زندان انفرادي يك سال در اوين و بقيه را در قزل قلعه بودم. زندان اوين شرايط سخت تري داشت؛ در اوين، نه ملاقاتي داشتيم و نه اجازه هواخوري منظم مي دادند. گاهي اوقات تا دو ماه به هواخوري نمي رفتم.
دردوران يك ساله زندان اوين با برخي تلاش ها ي كه خانواده ام كردند-من بعدها شنيدم-دو يا سه بار ملاقاتي صورت گرفت كه در ضمن آن، خانواده برايم وسايلي از قبيل كمپوت، لباسهاي زيرو... آوردند. در داخل زندان، وسايل اهدايي را بعد از چهار يا پنج ماه به ما مي دادند. اين ملاقات ها هم فقط براي تحويل وسايل بود و گرنه به آن معنا كه خانواده ام را ببينم، ملاقات نداشتم. آن موقع اصلا در زندان اوين ملاقات وجود نداشت، تنها يك بار، بعد از هفت يا هشت ماه سپري شدن دوران زندان، در حضور رسولي -بازجوي ساواك- مرا از زندان اوين به قزل قلعه بردند، و آن جا چند دقيقه اي با خانواده ام ملاقات كردم. امكان انجام اين ملاقات هم با پارتي بازي هاي بسيار فراهم آمده بود، چون در اوين ملاقات رسم نبود.»
ادامه دارد
ادامه مطلب ...
رئیس جمهور منتخب و محبوب ملت ایران، جناب آقای مهندس موسوی
با عرض سلام و ارادت
مدتیست در پی فرصتی بودیم تا در فضایی آرام تر و عقلانی تر عرض ادبی داشته باشیم و پیروزی قاطع شما را چه در عرصه انتخابات ریاست جمهوری، چه در عرصه دفاع از حقوق مردم و چه در عرصه افشای ماهیت زشت استبداد موجود بر کشور تبریک بگوییم.
ما فرزندان آقای بهزاد نبوی مفتخریم که پدرمان توسط دولت کودتا و به جرم دفاع از رأی مردم بیش از یک ماه است در زندان انفرادی بسر میبرد. در حقیقت جریان کودتاچی مدتها به دنبال انتقام گیری از جریانی بود که پس از دوم خرداد و به ویژه در مجلس ششم سعی در افشای برنامه اقتدار گرایان جهت هدم جمهوریت نظام و تبدیل جمهوری اسلامی به حکومت به اصطلاح اسلامی داشت. استعفای نمایندگان مجلس ششم و تحصن افتخار آمیز آنان در خانه ملت تنها گوشهای از تلاش ایشان در جهت تنویر افکار عمومی در مورد انحرافی بود که در خط اصیل امام و انقلاب در حال شکل گیری بود. ولی متاسفانه باید اعتراف کنیم که ما در میزان عطش اقتدارگرایان به قدرت و عدم پایبندی آنها به ابتداییترین اصول انسانی، اخلاقی و اسلامی فهم درستی نداشتیم. باور نداشتیم که در روز روشن مردم را به گلوله ببندند و بی شرمانه ادعا کنند که مردم با سلاحهای اهدایی آمریکا و اسرائیل کشته میشوند. باور نداشتیم که این گبلزهای وطنی، در لباس نظامی و روحانی و رئیس دولت و امام جمعه، هیچ حد و مرزی برای دروغ گفتن جهت حفظ قدرت نا مشروع خود قائل نباشند.
از شما میخواهند که در چارچوب قانون و از طریق شورای نگهبان مطالبات خود را پیگیری کنید. سوال ما این است که چرا هنگام تصویب قانون مطبوعات در مجلس ششم نگذاشتند که روند قانونی طی شود؟ مگر شورای نگهبان نمیتوانست آن طرح را هم مانند تمامی طرحهای سیاسی مجلس ششم رد کند؟ ما میپرسیم مگر نمیشد مطبوعات اصلاح طلب توسط شاکیان همیشگی و طی روند قانونی بسته شوند؟ چه شد که ۱۲ روزنامه در یک روز بطور فله ای توقیف شد؟ نتیجه پرونده قتلهای زنجیرهای و کوی دانشگاه در چارچوب قانونی چه بود؟ بالاخره آن ریش تراش کذایی پیدا شد؟ چرا در حکومت عدل علی پس از ۱۰ سال از شکایت آقای تاجزاده از آقای جنتی هیچ اقدامی صورت نگرفت، جز اینکه شاکی یک ماه است در انفرادی بسر میبرد و متهم کماکان بی هیچ واهمهای مشغول اتهام زنیست. آیا اینکه پدر ما و فرزندان خدوم این ملت بیش از یک ماه است که در سلول انفرادی بسر میبرند قانونیست؟ آیا اینکه نمیگذارند حتی یک دقیقه با خانوادهشان مکالمه تلفنی داشته باشند قانونیست؟ اینکه اجازه نمیدهند قرصهایی را که آقای نبوی پس از عمل جراحی قلب باید به طور مرتب استفاده کنند را به ایشان برسانیم قانونی و طبق اصول اسلامیست؟ البته از جماعتی که ایشان را ۴ سال پیش و تنها چند ماه پس از جراحی قلب باز در قم به قصد کشت کتک زدند انتظار دیگری نیست. این ناجوانمردان از سعید حجاریان، این جانباز اصلاحات چه میخواهند؟ البته که در قاموس اینان امثال حجاریان بر هم زننده امنیت ملی و امثال سعید عسگر تثبیت کننده امنیت ملی هستند. و شاهدیم که چگونه سعید عسگرها را رها کرده اند تا نداها و سهرابها را قربانی قدرت نا مشروع خود کنند.
عجبا که در این روزگار غریب شعار "مرگ بر روسیه" و "مرگ بر چین" نیز در رسانه به اصطلاح ملی سانسور میشود. تا جایی که ما به خاطر داریم شعار مرگ بر شوروی از شعرهای ثابت زمان امام بود. آیا مشکل ما در آن زمان با اقمار شوروی سابق بود یا با هسته اصلی آن، یعنی روسیه غاصب جنایتکار که عظیمترین تجاوزات را در طول تاریخ به تمامیت ارضی کشور ما کرده و میکند؟ چه شد که شعار "نه شرقی، نه غربی" تبدیل به سیاست نگاه به شرق یا به بیان صریح تر باج دادن به شرق شد؟
جناب آقای موسوی! ما به نوبه خود از شما و عزیزانمان آقایان خاتمی و کروبی میخواهیم که لحظهای برای احقاق حقوق ملت و احیای خط راستین امام و انقلاب دست از مبارزه بر ندارید. نکند لحظهای به خاطر نگرانی از وضعیت پدر ما و سایر زندانیان در پیگیری مطالبات مردم تردید به خود راه دهید. این جماعت نه دین دارند و نه آزاده اند. بی تردید شهادت پدران و برادران ما در راه نیل به استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی بسیار گواراست. آنچه تلخ و غیر قابل تحمل است نهادینه شدن استبداد در کشور، پایمال شدن خون شهدای انقلاب، دفاع مقدس و جنبش سبز و بلا موضوع شدن رای مردم است.
ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین
با ارادت بسیار
یاسر و میثم نبوی
۳۰ تیر ۱۳۸۸
ادامه مطلب ...
همسر عزیزم،
امروز ۲۱ تیر ماه است و روز تولدت. اگر چه امروز در کنار ما نیستی ولی از خداوند میخواهم کمکت کند تا همانند جدت حسین ابن علی برای پیروزی حق بر باطل تلاش کنی و همانند او پرچم حق و عدالت را برافراشته نگاه داری.
من و فرزندانم به وجودت افتخار میکنیم که در کنار مردیا زندگی میکنیم که هیچگاه در طول زندگیاش پست و مقام و صندلی وزارت و وکالت را بر حقوق تضعیف شدهٔ مللتش ترجیح نداد و در آزمونی دیگر نشان داد که در راه احقاق استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی از هیچ تلاشی فرو گذار نخواهد کرد.
از درگاه خداوند بزرگ میخواهم به جسم و قلب بیمارت سلامتی و به دشمنانت انصاف و توفیق دینداری و یا حد عقل آزادگی عنایت فرماید.
تولدت مبارک،
هنگامه
ادامه مطلب ...
امروز ۱۳ رجب است، تولد مولایمان علی، و مطابق هر سال میخواهم روز پدر را به تو تبریک بگویم. اینبار اما با دفعات گذشته تفاوت دارد. اینبار تو در بند هستی و من مجبورم برایت یاد داشتی بنویسم تا بعدها بدانی که در این روز به یادت بودم.
راستی پدر! سه هفته از ربوده شدنت در نیمه شب ۲۶ خرداد میگذرد. میگویم ربوده شدن، چون مدعیان قانون هیچ حکمی به تو نشان ندادند که اقلاً بدانی که آن هشت نفر که در نیمه شب تو را با خود بردند وابسته به کجا و کدام نهاد بودند.
روزگار غریبیست پدر! بعد از سی سال دوباره به اوین برگشتی ولی نه توسط شاه، بلکه توسط نظامی که تمام عمر خود را صرف تثبیت و سرفرازی آن کردی، نظامی که به خاطر آن هفت سال از بهترین سالهای جوانیت را در زندان سپری کردی و شکنجه شدی، نظامی که جاروکشی آن را افتخار خود میدانستی ...
ولی جای تو در این نظام سلول انفرادیست، چرا؟ نمیدانم، شاید چون مانند ملوانان انگلیسی به خاک کشور تجاوز نکرده بودی، که اگر کرده بودی، چند روز در حبس به بهترین و محترمانهترین شکل پذیرایی میشدی و پس از چند روز با یک دست کت شلوار با سلام و صلوات بدرقه میشدی.
آری پدر! تو مجرمی، جرمت دفاع از حقوق ملت است، جرمت استعفای مدرس گونه ات از نمایندگی مجلس ششم است، جرمت این است که صلاح کشورت را فریاد میزنی، ولو اینکه بیغیرت خوانده شوی و در تظاهرات جمهور ناب بد از نماز جمعه، که البته با مجوز کاملا "قانونی" بود، شعار سر دهند "نبوی بی غیرت از خانه این ملت اخراج باید گردد"، جرمت این است که به جمهوری اسلامی، نه یک کلمه بیش نه یک کلمه کم باور داری، جرمت این است که میخواهی خط راستین امام را به نسل من بشناسانی.
نه تنها تو، بلکه نخست وزیر زمان امام و دفاع مقدس هم امروز مجرم است، میلیونها نفری که به او ری دادند هم مجرمند، چون به میزان بودن رای ملت باور دارند.ای کاش نسل من و تو پیام استعفای قهرمانانه نمایندگان مجلس ششم را در میافت که هشدار میدادید در مورد هدم اساس جمهوریت. امروز همه میفهمیم که چه چیز را فریاد میزدید. امروز همه شاهدیم که اسلامیت نظام نیز به مسلخ خود کامگی میرود.
چریک پیر! میخواهم بدانی که ما نیز همچون تو، حسرت یک آه را بر دلهای سیاهشان خواهیم گذشت. تا پس گرفتن حق مردم از پا منشین و بدان که ما نیز به چیزی کمتر از این راضی نیستیم.
ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین
روزت مبارک.
ادامه مطلب ...
وي كنگره دوازدهم را كنگره عادي سازمان اعلام كرد و گفت: از آنجايي كه انتخاب اعضاي شوراي مركزي سازمان هر دو سال يكبار برگزار ميشود و در كنگره يازدهم اعضاي شوراي مركزي انتخاب شدند كنگره دوازدهم بصورت عادي برگزار خواهد شد و اعضا به بررسي مسائل مختلف در عرصه داخلي و خارجي خواهند پرداخت.
گفتنی است بنا به مصوبه کنگره پیشین مجاهدین انقلاب در کنگره دوازدهم از بیش از چهار دهه فعالیت های سیاسی ومبارزات انقلابی بهزاد نبوی تجلیل به عمل می آید.
ادامه مطلب ...
در این دیدار آیت الله بیات پس از استماع سخنان حضار، بیانات خود را با این کلام آغاز کردند که:"این ایامی که با سالروز ولادت حضرت جواد الائمه(ع) مصادف است را به شما تبریک عرض می کنم با اینکه بواسطه عملکرد غلط و غیر قابل دفاع برخی، کامهای شیرین مسلمانان به شدت تلخ است."
وی با اشاره به جریان انتخابات گذشته تاکید کرد:"خارج از مقدمات و شیوه برگزاری سئوال برانگیز انتخابات که هر انسان متفکر و صاحب اندیشه ای را به فکر فرو برده است، نوع برخوردهای پس از آن شامل دستگیری های گسترده، حذف و سانسور روزنامه ها و سایت های منتقد و از همه تاسف بارتر شهادت و ضرب و جرح عده زیادی از هموطنان عزیزمان و نام بردن از آنان به عنوان اغتشاش گر و آشوب طلب، تأسف برانگیز تراست و جا دارد با همه داغداران این وقایع، اظهار همدردی کرد."
این مرجع تقلید تصریح کردن:" عده ای انسان مومن و وفادار به امام(ره)و انقلاب را همین اواخر بازداشت کرده اند که اگر بنده پیرامون بعضی از آنان بگویم که می دانم اهل نماز شب و تهجد هستند و یقیناً بیش از برخی آقایان مدعیِ شناخت و معرفت، هم ولایت فقیه را می شناسند و هم بدان اعتقاد دارند حرف بی ربطی نزده ام. مثلاً آقای بهزاد نبوی که امروز در بازداشت است از مدیران معتقد و مدبّر دوران امام است که بنده او را خوب می شناسم و با او کار کرده ام. برخی از دوستان و مدیران دوران امام(ره) خبر دارند و احتمالاً آقای موسوی خوئینیها که دادستان بوده اند هم به عنوان مخاطب سخن امام(ره) به خاطر دارند که آن بزرگوار پیرامون برخی پرونده سازیها در مورد آقای نبوی به ایشان فرموده بودند:"تا زمانی که من زنده هستم، پرونده ایشان را حل وفصل کنید که اگر من نباشم وی را از بین خواهند برد"؛ همچنین عبارات تحسین برانگیزی که مرحوم شهید رجائی پیرامون همین آقای نبوی گفتهاند هنوز در آرشیوها موجود است."
مرجع عالیقدر در پاسخ به یکی از حضار پیرامون احتمال پخش برخی اعترافات ندامت گونه در رسانه ها، افزودند:"در سئوالی هم به صورت مکتوب به این موضوع نظر فقهی خود را دادهام. یقیناً گرفتن اعتراف با اشکال مختلف، عجیب و غریب و تأسف برانگیزی که امروز مطرح است، هیچگونه وجاهت قانونی و شرعی نداشته و قابلیت استناد هم نخواهد داشت و اعتراف گیرندگان و رسانه هائی که به هر نحو تلاش می کنند این قبیل اعترافات را به عنوان اعترافات قانونی دارای شرایط طبیعی جلوه دهند، در برابر خدای عالم، مسوول و پاسخگو خواهند بود."
ایشان در بخش دیگری از سخنان خود، با اشاره به اینکه این انتخابات از زوایای دیگری هم قابل بررسی است، فرمودند:" اتفاقات اخیر در جهت روشن و شفاف شدن جریانات سیاسی در نگاه مردم، بسیار موثر بود و امروز همگان بیش از گذشته میتوانند تفاوت میان حق و باطل را تشخیص دهند."
ایشان تاکید کردند:" امروز در این کشور با وجود این همه تبلیغاتی که برخی کردند و سعی داشتند وانمود کنند که همۀ علما و دانشگاهیان کار آنها را تایید می کنند، اینگونه نشد. امروز مرجعیت دینی و علمای دانشگاهی در برابر آنها یا با سکوت خود بر آنان صحه نگذاشتهاند و یا در برابر آنان رسماً اعتراض کرده و هیچگاه عمل آنها را توجیه نکردهاند."
معظم له افزودند:" عده ای سعی می کنند اعمال خلاف قانون خود را، قانونی جلوه دهند در حالیکه اینان روح قانون اساسی را در نیافته اند و گوئی قانون اساسی در حد ابزاری برای رسیدن به اهداف فردی و سلیقه ای آنان تنزل یافته است. قانون در اینجا کلمه حقی است که برخی سعی می کنند به نفع خود و جریان سیاسی متبوعشان آن را تفسیر کنند و گاه معنای باطلی هم از آن بیرون بکشند."
ایشان در پایان فرمودند:"نیروهای مردمی و معتقدان واقعی به جمهوری اسلامی مورد اعتقاد امام(ره) بدانند که باید وحدت خود را حفظ کنند و بدانند این کشور و این نظام متعلق به پیروان راستین امام(ره)و شکنجه دیدگان زندانهای طاغوت است و دیگران غاصبند."
لازم به ذکر است این دیدار در جریان سفر مرجع عالیقدر به زنجان، انجام شد.
ادامه مطلب ...
Labels: بهزاد نبوی، بیانیه ها، سعید حجاریان ¦ 0 comments
محضر مبارك عالمان وارسته،فقها و مراجع آزاد انديش واستبداد ستيزحضرات آيات صانعي،منتظري،بيات زنجاني ، محسن كديوروساير علماي محترم
سلام عليكم؛
احتراماْ ضمن ارج نهادن به پا سخ آن بزرگواران به نامۀ جناب مهندس مير حسين موسوي و اعلام حمايت از مواضع روشنگرانه تان، پيروي از رهنمود هاي شما وحمايت از مير حسين موسوي را به عنوان منتخب واقعي ملت ايران بر خود فرض مي دانيم. در اين روزگاراستبداد زده كه عده اي سقف حكومت و معيشت را بر ستون شريعت زده اند، جاي بسي فخر و مباهات است كه عالما ني وارسته و آزاد منش در مقابل تئوريزه شدن استبداد،اقتدار گرايي،يكه سالاري واز آن سهمناك تر كودتا،به نام دين مي ايستند. اين ايستادگي ما را به ياد روشنگري ها وفتاواي علماي نجف در عصر مشروطه وعبارت معتبر«حكومت در عصر غيبت از آن جمهور مي باشد» مي اندازد.ما را در اين راه مبارك همراه و پيرو خود بدانيد. در اينجا فرصت را مغتنم شمرده وضمن ابراز همدردي با خانواده و بستگان قربانيان وقايع اخير و محكوميت عاملان آن فجايع،دستگيري گستردۀ فعالان سياسي مخصوصاْ پير مبارزآقاي بهزاد نبوي وجانبازو متفكر اصلاح طلب آقاي سعيد حجاريان را محكوم مي كنيم و خواستار آزادي آنان مي باشيم.
جمعي از اصلاح طلبان بختياري31/3/1388
ادامه مطلب ...
به نقل از امروز: تحصن نمایندگان مجلس ششم دربرابر ردصلاحیت های های غیر قانونی وهشدار آنها نسبت به هدم اساس جمهوریت نظام یکی از فرازهای بلند تاریخ اصلاح طلبی در ایران به شمار می آید. در ادامه متن کامل استعفا نامه تاریخی بهزاد نبوی ، نایب رییس مجلس ششم از نمایندگی ملت در اعتراض به نحوه برگزاری هفتمین انتخابات مجلس و همچینین هشدار وی درباره جریانی که خواهان حذف جمهوریت نظام است را مرور می کنیم:
بسم الله الرحمن الرحیم
“ملت آگاه و شريف ايران، همکاران محترم
در روزهای پايانی دوره ششم و برای آخرين بار از تريبون مجلس شورای اسلامی با شما سخن میگويم:
عرايضم همانطور که همکار محترم به اطلاعتان رساند، پيرامون استعفا از نمايندگی مجلس شورای اسلامی در اعتراض به نمايش انتخابات غيرآزاد، غيرعادلانه، غيررقابتی و تشکيل مجلس فرمايشی است.
در اين اعتراض رؤسای جمهور و مجلس، اعضای فراکسيون جبهه دوم خرداد مجلس،تعدادی از معاونان رئيس جمهور، وزرا و معاونين آنان، استانداران، فرمانداران، اساتيد و رؤسای دانشگاهیهای کشور، کليه گروههای اصلاحطلب و مردم آزاد و آزاديخواه ايران با بنده شريک و سهيم بوده و هستند و در سخنرانیها، مصاحبهها، بيانيهها و موضعگيریهای گوناگون، صدای اعتراض خود را بلند کردهاند.
در اين ميان عده کثيری از مسؤولان اجرايی و ۱۳۰ نفر از نمايندگان مردم علاوه بر اعتراض به روند بدعتآميز انتخابات دور هفتم، استعفای خود را نيز تقديم رئيس جمهور، رئيس مجلس و يا مسؤولان مافوق نمودند. به دليل مخالفت صريح و آشکار رهبری با استعفای مسؤولان اجرايی، آن استعفاها به مرحله عمل در نيامد و مسؤولان مزبور ناچار به پذيرش مسؤوليت انتخابات نمايشی شدند. در مورد نمايندگان مستعفی نيز به دليل تعطيلی گريز ناپذير مجلس پيش از برگزاری انتخابات و طرح لايحه بودجه ۸۳ و ساير طرحها، لوايح و موضوعات بسيار مهم و همچنين عدم امکان قانونی استعفای ۱۳۰ نماينده، تنها طرح استعفای ۵ نفر از آنان تاکنون ميسر شده است و در واقع میتوان گفت که اينان به شکل نمادين سخنگوی تمامی نمايندگان و حتی مسؤولان و مديران اجرايی مستعفی هستند و به همين لحاظ نيز طرح استعفای اين عده تاکنون با تأييد و تصويب اکثريت نمايندگان مستعفی و معترض، صورت گرفته است.
مطالب مطروحه در استعفانامههای قبلی در مجلس، شايد نه تنها زبان حال بسياری از استعفا دهندگان دولت و مجلس،بلکه فرياد کليه معترضين به روند انتخابات دور هفتم است.
حقير نيز ضمن تأييد تقريباً تمامی آن مطالب با اغتنام فرصت به چند نکته مهم که شايد برخی از آنها تاکنون مطرح نشده است، خواهم پرداخت. پيش از طرح نکات مزبور،من نيز نظير ساير دوستان- خصوصاً با توجه به عدم احراز صلاحيتم از سوی شورای نگهبان- ناگزير از معرفی خود و بيان سوابقم در پيشگاه ملت شريف ايران و نمايندگان محترمشان هستم.
شايد معرفی بهزاد نبوی برای دو گروه چندان خوشايند نباشد. گروه اول دوستان و همفکران اصلاحطلب، که طی ساليان متمادی مبارزه و همکاری نقاط ضعف فراوان و نقاط قوت احتمالی وی را به خوبی میشناسند و طرح مطالب برايشان کسالتآور است. گروه دوم نيز اعضای ستاد ضداصلاحاتند که طی سالهای اخير با استفاده از تمام امکانات، تلاش کردهاند نبوی را به نيروهای تحت امر و مردم، بی دين، مارکسيت، منافق،عامل آمريکا و “بیغيرت” بشناسانند. پيشاپيش از هر دو گروه پوزش میطلبم.
البته برای شناساندن بيشتر خود، نامه سرگشاده ۲۴ صفحهای مورخ ۵/۲/۱۳۷۱ را که به دنبال يکی از ردصلاحيتهای ادواری شواری نگهبان، برای رئيس جمهور وقت، آقای هاشمی رفسنجانی ارسال داشتهام، پيوست اين استعفانامه به وسايل ارتباط جمعی تقديم خواهم کرد. در عين حال بیمناسبت نمیدانم در پاسخ به کسانی که من و سازمان متبوعم، مجاهدين انقلاب اسلامی ايران را به استحاله فکری متهم می کنند چند جمله پايان آن سند تاريخ را قرائت کنم تا دغدغههای ۱۲ سال قبل خود را بازگو و معلوم کنم آيا مواضع اصولی ما دچار استحاله شده يا مواضع مخالفان ما؟ بخشهايی از صفحات ۲۰ و ۲۱ نامه سرگشاده مزبور را ذيلاً قرائت میکنم:
«جناب آقای هاشمی»
«… جنابعالی به خوبی مستحضر هستيد که بنده همواره مخالف شيوههای ناپسند انحصارطلبی و حذف بوده و به آزادی سياسی و ضرورت وجود جوی سالم و تضارب افکار معتقد بودهام.»
«پس از پيروزی انقلاب اسلامی و حاکميت خط امام، نظر سازمان متبوع خودم (علیرغم قرار داشتن در موضع قدرت) هميشه حفظ آزادیهای مصرح در قانون اساسی بوده است. اگر هم به آزادی مخالفين نظام اعتراض داشتم از اين جهت بوده که معتقد بوديم آنها بايد تکليف خود را با نظام روشن کنند. اگر میخواهند از آزادیهای قانونی بهره بگيرند، میبايست اسلحه را کنار بگذارند. اکنون نيز معتقدم تنها با التزام به حاکميت قانون، رقابت سياسی سالم، احترام به آرای ملت میتوان قوام و دوام و ستبری انقلاب و نظام را در برابر هر توطئهای تضمين کرد.»
علاوه بر نقل موارد فوق، بر آنم بهزاد نبوی را بيشتر به حضورتان معرفی کنم. همان نبوی که امام انقلاب در حضور رئيس قوه قضاييه و دادستان کل وقت و مرحوم حاج سيد احمد،ضمن مختومه اعلام کردن پرونده انفجار نخستوزيری،گفت: «من از همان اول میدانستم که يک دستی در کار است که میخواهد اين افراد را بدنام کند و کنار بزند.»
و امروز توسط کسانی ردصلاحيت، بدنام و کنار زده میشود که قطعاً خدمات صدر تا ذيلشان (اگر نام اقدامات آنان را بتوان «خدمت» گذاشت)، قابل مقايسه با خدمات و فداکاریهای بهزاد نبوی نيست.
درباره بهزاد نبوی سخن بگويم که وی را پيش از پيروزی انقلاب حزب توده مارکسيست آمريکايی، ساواک مارکسيست آمريکايی، و مسعود رجوی «راست ارتجاعی پيچيده» و پس از پيروزی انقلاب بنیصدر، او را «تودهای نماز خوان»، حزب توده او را «عامل سيا» و بالاخره پروندهسازان راست «عامل انفجار نخستوزيری، بيانيه الجزاير، پتروپارس» و ستاد ضداصلاحات او را «قاتل رجايی، خائن، حيف و ميل کننده بيت المال و منافق جديد» ناميدهاند.
۶۲ ساله،مسلمان و ايرانی هستم. از وقتی مکلف شدهام، اگر مقبول افتاده باشد، نماز و روزهام اگر بيش از تکاليف نبوده باشد، کمتر از آن نبوده است.
۳۲ سال قبل، به هنگام دستگيری به منظور خودداری از افشای اطلاعات مهم که ممکن بود منجر به دستگيری و يا نابودی همزمان و ضربه خوردن به مبارزه مسلحانه شود، اقدام به خوردن قرص سيانورکردم که به دليل فساد عمل نکرد و به اين دليل ۳۲ سال از خداوند عمر اضافی گرفتهام و هر لحظه آماده فدا کردن آن در راه دين، کشور و ملتم هستم. تنها وابستگی اين جهانيم به همسر فداکار و بزرگوار و فرزندان عزيزم است. آنان نيز راه و رسم همسرو پدرشان را شناخته و قطعاً حبس و حتی شهادت بنده برايشان قابل انتظار و تحمل است.
خوشبختانه از نظر مادی حتی يک ريال هم مديون دولت و نظام جمهوری اسلامی نيستم. طی ۲۶ سال پس از پيروزی انقلاب- و نه فقط ۴ سال حضور در مجلس- نه يک متر مربع زمين، نه يک اتومبيل،نه يک تلفن و نه کوچکترين امتياز مادی ديگری از هيچ مرجع دولتی و وابسته به نظام دريافت نکردهام. حتی از امتياز قانون آزادگی برای ورود فرزندانم به دانشگاه و يا معافيت آنها از خدمت وظيفه استفاده نکرده و از آنان خواستم تنها به تلاش خود متکی باشند.
طی ۴ سال حضور در ميان شما نيز جز حقوق و پاداشهای ثابت دريافتی از طريق فيشهای بانکی، از هيچ يک از مزايای مستمر و غير مستمر قانونی و متداول درتمام ادوار مجلس نظير اجاره مسکن، هزينه دفتر نمايندگی، کارمند، تلفن همراه، اتومبيل، هزينه اياب و ذهاب، وام قرضالحسنه و غيره حتی يکبار هم استفاده نکردهام. در طول اين مدت تنها به درخواست رئيس جمهور برای رساندن پيامشان به رئيس جمهور ترکيه و مذاکره با مقامات آن کشور، به يک سفر ۴۸ ساعته رفتم، که تلاشهايم در جهت تشويق مقامات ترک به جلوگيری از حضور نيروهای آمريکايی در کشورشان برای حمله به عراق[بود] و خستگی راه، با طرح اتهام مذاکره با آمريکاييان و جاسوسی برای آنان از سوی خداترسان و تقویپيشگان ستاد ضداصلاحات جبران شد.
مطالب فوق را دريک سند رسمی اعلام میکنم و هر کس حتی در يک مورد خلاف آن را توانست به شکل مستند، علناً و رسماً در معرض افکار عمومی قرار دهد، تمام ادعاهای غيرمستند را نيز خواهم پذيرفت.
بايد اضافه کنم که طی ۲۶ سال خدمت صادقانهام، ازسوی مخالفان مختلف و با هدف بيرون کردنم از صحنه، پروندههای متعددی برايم تشکيل شده است. پرونده بيانيه الجزاير بر مبنای اعلام جرم بنی صدر عليه شهيد رجايی و بنده، پرونده قتل شهيد رجايی،ساخته و پرداخته جناح راست و مختومه شده توسط امام راحل و بالاخره جديدترين آن پرونده پتروپارس که درعين حال، رسواترين آنها نيز هست وقاضی محترم پرونده پس از چندين بار بازجويی هنوز امکان تفهيم اتهام به اين جانب را نيافته است. البته در مورد اين پرونده نيز خوشبختانه امروز با آغاز بهرهبرداری از پروژههای عظيم پارس جنوبی در عسليوه و مشاهده تحول بزرگی که از اين رهگذر در اقتصاد، ارتقای توانايیهای توليدی و پيمانکاری و اشتغال کشور ايجاد شده، موافقان و حتی مخالفان منصف سياسی حقير دريافتهاند که چگونه يک افتخار بزرگ ملی و بزرگترين افتخار زندگی اجرايی بنده که حاصل تلاش شبانهروزی مسؤولان، مديران وکارکنان پرتلاش، فداکار و شجاع اين کشور بوده و بنده نيز سهم کوچکی درآن داشتم، به عنوان سند مجرميت بنده و آن عزيزان مطرح میشود.
گرچه ماهيت اين پرونده سازان برملا و رسوايی پروندههای مزبور بر همگان روشن شده است و همه میدانند اگر اين از خدا بیخبران حتی يک مورد از حقير نقطه ضعفهای اين چنينی داشتند، تا به حال شديدترين برخوردها را کرده بودند ولی بعيد نيست پس از اين استعفا هر يک از پروندههای ذکر شده بيشتر شده و يا پرونده جديدی در دستور کار قرار گيرد که پيشاپيش رسوايی و محکوميت اين نوع پروندهسازیها برای افکار عمومی روشن است. به راستی بايد تأسف خورد به حال نظامی که تخريب و ترورشخصيت فرزندان و خدمتگزاران صديق خود را به دست جاهلان و يا چاپلوسان دنياپرست و حتی وابسته چنين سخاوتمندانه باسکوت و رضايت به نظاره مینشيند.
اما چرا استعفا؟ برای پاسخ به اين سؤال مرور سريع و اجمالی روند حرکت اصلاحی و تلاشهای اصلاحطلبان طی چند ساله اخير را ضروری میدانم. پس از مجموعه تحرکات و اقداماتی که به انصراف آقای مهندس ميرحسين موسوی از نامزدی رياست جمهوری دوره هفتم انجاميد، آقای خاتمی مناسبترين گزينه گروههای خط امام به شمار میرفت. رايزنیها به نتيجه رسيد، هر چند نگرانی از تکرار ماجرای نامزدی آقای موسوی همچنان وجود داشت. در سوم بهمن ۷۵ به اتفاق اعضای شورای هماهنگی گروههای خط امام به ديدار آقای خاتمی رفتيم. در آن ديدار آقای خاتمی ضمن دادن مژده پذيرش نامزدی رياست جمهوری، به ديدارشان با رهبری و عرصه ديدگاههای خود در مورد نظام و قانون اساسی به ايشان و عدم مخالفت رهبری با نامزديشان اشاره کرد. همه ما مشتاقانه ستادهای انتخاباتی ايشان رابر پا داشتيم، بدون اينکه اميدی به پيروزی داشته باشيم. هر چه به انتخابات نزديکتر میشديم و قرائت و شواهد و نظرسنجیها، افزايش مداوم آرای خاتمی را نشان میداد، شايعات نگرانکنندهای در مورد مخالفت بيت رهبری با نامزدی وی مطرح میشد. تا آنجا که آقايان کروبی و خويينیها چند روز پيش از برگزاری انتخابات به ديدار رهبری رفتند. رهبری در آن ديدار شايعات مزبور را تکذيب کردند و متنی توسط آقايان موسوسی خويينیها و حجازی به عنوان خلاصه مذاکرات تهيه و ازسوی ملاقات کنندگان صرفاً برای اطلاع اعضای ستادهای آقای خاتمی در اختيار آنها قرار گرفت. اما درست در آخرين روز تبليغات انتخابات بيت رهبری با صدور اطلاعيهای اعلام کرد چون در مورد ديدار آقايان کروبی و خويينیها با رهبری مطالب ضد و نقيض فراوانی نقل شده، بدينوسيله کليه مطالب مذکور تکذيب میشود.
اين در حالی بود که صبح همان روز تيتر اول يکی از روزنامهها به نقل از آقای مهدوی کنی حمايت رهبری از نامزد رقيب آقای خاتمی را اعلام و مورد تکذيب هم قرار نگرفته بود.
به هر تقدير، انتخابات دوم خرداد ۷۶ منتهی به پيروزی قاطع آقای خاتمی گرديد و رهبری پس ازاين پيروزی دوم خرداد را حماسه و بيمه کننده انقلاب ناميد اين موضعگيری،اصلاحطلبان را به پشتيبانی ايشان از برنامههای اصلاحی خاتمی اميدوار ساخت و به رغم وجود بعضی تکرویها، تمام تلاشها در جهت ايجاد تعامل مثبت و اعتمادسازی با رهبری سامان يافت.
در ماجرای پروندهسازی برای کرباسچی، قتلهای زنجيرهای و حتی ۱۸ تير ۷۸ و محاکمه نوری کوشش اصلاحطلبان همچنان تعامل و اعتمادسازی بود.
بنده در ديدار طولانی و مفيد خصوصی ۱۳ شهريور ۷۸ با رهبری به ايشان عرض کردم: «از موضعگيریهای شما در ديدارهای قبلی استنباطم اين است که ما را نيز مدافع انقلاب و نظام میدانيد و از اين نظر ميان ما و رقبا اختلافی قائل نيستيد. همه ما معتقديم اگراين نظام ساقط بشود به استقلال، تماميت ارضی و حتی دين مردم لطمات جدی وارد خواهد شد.اختلاف بر سربرداشتهای گوناگون از انقلاب، نظام و چگونگی اعتلای آن و تعريفمان از مردم است. اختلاف بر سر مشیها و روشهای رسيدن به اهداف واحد است. دغدغههای جناح مقابل رويگردانی مردم از اسلام و انقلاب و رشد به اصطلاح غيرخودیها، درصورت تداوم اصلاحات و روش پيشنهادی آنان سرکوب و مخالفت مشی تبديل محارب به مخالف و مخالف به موافق است. بر عکس اصلاحطلبان معتقدند در اثر شکست اصلاحات، مردم از اسلام و انقلاب رويگردان خواهند شد و روش پيشنهاديشان تأکيد بر حاکميت قانون و رعايت حقوق و آزادیهای شهروندی است.ما معتقديم مردم با اسلام، انقلاب، نظام و ولايت با همان قرائت و تعريفی که درجريان انقلاب ۲۲ بهمن ۵۷ و حتی سالهای آغازين انقلاب رواج داشت مشکلی ندارند.مشکل قرائتها و تفاسير بیسابقهای است که امروز به نام اسلام و انقلاب و ولايت ترويج وتبليغ میشود. علت اقبال مردم به خاتمی نيز طرح و دفاع از همان ديدگاههای اوليه انقلاب به روشی روزآمد است.»
التبه رهبری نظر بنده را قبول نداشتند و پيروزی خاتمی را ناشی از عوامل ديگری به جز ديدگاههای ايشان میدانستند.
متأسفانه پس از پيروزی قاطع اصلاحطلبان در انتخابات دوره ششم مجلس شورای اسلامی،اوضاع به سرعت تغييرکرد. ترور حجاريان، توقيف فلهای روزنامههای اصلاحطلب، تصميم شورای نگهبان مبنی بر ابطال انتخابات تهران، نمايش برنامهريزی شده کنفرانس برلين و دستگيری شرکتکنندگان درآن کنفرانس و غيره که همگی در فاصله ميان انتخابات و تشکيل مجلس ششم به وقوع پيوست، نشانگر تغيير استراتژی و روشهای مقابله با اصلاحات بود.
درديدار ششم ارديبهشت ۷۹ سران جبهه دوم خرداد با رهبری به ايشان عرض کردم: «اگر بگوييم دردوم خرداد ۷۶ مردم نمیدانستند به چه رأی میدهند، در ۲۹ بهمن ۷۸ ديگر چنين فرضی صحيح نيست. اين رأی افقهای جديدی برای دفاع از کليت نظام باز کرده است. روشهای دفاع بسيار مهم است. در «کيهان فرهنگی» آقايی مینويسد: ما دو جور استبداد داريم. استبداد بدون استدلال و استبداد استدلالی. ولايت فقيه استبداد استدلالی است. امروز اين نوع دفاع از نظام مفيد نيست و کسی قبول نمیکند.شايد برای زمان نادرشاه خوب
بود و مردم آن زمان میگفتند استبداد توأم با استبداد حداقل بهتر از ريختن سرب داغ در حلق افراد است… ما میگوييم اگر مردم نباشند، چارهای جز توسل به خارجی نداريم و مردم هم يعنی کل رأیدهندگان وشهروندان و جمهور ناب و غير ناب نداريم…»
پس از تشکيل مجلس ششم و طرح بحث اصلاح قانون مطبوعات به منظور جلوگيری ازبرخوردهای غيرقانونی با آنها، رهبری به آقای کروبی و بنده پيغام دادند: «با توجه به اينکه قانون مطبوعات اخيراً و در اواخر دوره پنجم اصلاح شده و هنوز در عمل و اجرا مشکلات آن مشخص نشده است، از نمايندگان بخواهيد، تا مشخص نشدن اشکالات آن، دست به تغيير قانون نزنند. در غير اين صورت من اين اقدام را سياسی تلقی کرده و در مقابل آن خواهم ايستاد.»
فراکسيون جبهه دوم خرداد در اجرای نظر رهبری، به چنداصلاح کوچک و ضروری در قانون بسنده کرد،ولی وقتی همين مورد نيز به جلسه علنی تقديم شد، نامه معروف رهبری صادرو جلوی آنها گرفته شد. از آن پس شورای نگهبان ممانعت از به ثمر رسيدن طرحهای اصلاحطلبانه مجلس را در دستورکار خود قرار داد و با بدعتهای عجيب مانع ازآن شدکه طی ۴ سال گذشته حتی يک قانون ناظر بر تضمين حقوق و تحقق خواستهای سياسی- اجتماعی مردم به مرحله اجرا درآيد و عملاً قوه مقننه را در زمينه تصويب اين قبيل قوانين، تعطيل کرد.قوه قضاييه نيز برخورد با نمايندگانی را که پا را از گليم خود فراتر نهاده بودند، آغاز نمود تا شايد مجلس ششم نه تنها در تصويب قوانين ناظر بر اهداف اصلاحی ناتوان شود،بلکه جرأت اظهار نظر در مورد مسائل مهم مملکتی را نيز نداشته باشد. تعداد پروندههايی که برای نمايندگان دوره ششم به علت نطقهای قبل از دستور، مصاحبهها سخنرانیها و حتی اظهاراتشان درمذاکرات رسمی، تشکيل شده، درتمام ادوار مجلس بیسابقه و گواه اين مدعاست. همچنين برخی از نهادهای نظامی به کمک قوه قضاييه شتافتند و با ايجاد و گسترش دستگاههای غير قانونی اطلاعات موازی، مشی «نصرت به رعب» را تقويت کردند و بالاخره صدا وسيما نيز تصميم گرفت اصلاحطلبان و مجلس ششم را هجو، تضعيف و متهم به ناکارآمدی در انجام تعهدات خود به مردم کند. بدين ترتيب نهادهای اجماعی انتصابی، عملاً جانشين جناح شکست خورده در چند انتخابات پياپی، شدند. در چنين شرايطی انتخابات دوره هشتم رياست جمهوری فرا رسيد. خاتمی با توجه به شرايط موجود، مايل به نامزدی مجدد نبود، ولی اصرار به حق اصلاحطلبان که انصراف وی را «دفن اصلاحات» میدانستند، او را وادار به شرکت مجدد درانتخابات نمود، ولی متأسفانه پيروزی مجدد و پرشکوهتر وی عبرتآموز و باعث تغيير روشها نشد.
بنده پس از اين پيروزی تلاش کردم ديدار مجددی با رهبری داشته باشم و به ايشان عرض کنم رأی بيشتر خاتمی در انتخابات ۱۸ خرداد ۸۰، مؤيد صحت ادعای بنده در ديدار قبلی و نشانه اقبال مردم به ديدگاهها و شعارهای مطرح و شناخته شده خاتمی بوده است و بهتر است نهادهای انتصابی به جای مقابله با رأی مردم، با آنان همراه شده و ياحداقل بی طرف باشند. متأسفانه علیرغم پيگيریهای مکرر، امکان چنين ديداری تاکنون نه برای بنده و نه بسياری از همفکران و همراهان، فراهم نشد و به ناچار تلاش شد مطالب به وسيله نامه و يا از طريق نزديکان با ايشان در ميان گذاشته شود. سه نامه سر بسته، که تاکنون منتشر نشده است، در فروردين، مرداد و دی ماه سال ۸۱ از سوی برخی مسؤولان اجرايی، نمايندگان و مسؤولان گروههای سياسی اصلاحطلب برای ايشان ارسال و تقريباً در تمامی آنها بر آمادگی جهت ملاقات و توضيح بيشتر نظرات تأکيد شد. همچنين در ديداری که در ۵ خرداد ۸۱ با يکی از نزديکان رهبری داشتم، به ايشان گفتم:«هدف ما تا مدتها اين بود که مقام رهبری،رهبری اصلاحات را به دست گيرند، ولی امروز انتظار ما اين است که رهبری نقش فراجناحی ايفا کنند، چرا که در غير اين صورت مشکل بزرگی برای جنبش اصلاحی که قانونی و مسالمت آميز است، ايجاد خواهد شد… »نامبرده دربخشی از پاسخ به مطالب بنده و دوستان ديگر اظهار داشت توصيه:« شما لازم نيست و رهبری عمل نکردن فراجناحی را خيانت میداند.» خشنود از اين سخنان و اميدوار به اين قبيل رايزنیها، توافق کرديم ديدارها ادامه يابد. ولی متأسفانه اين توافق نيز از طرف مقابل نقض شد و بسياری از اصلاحطلبان در شرايطی قرار گرفتند که حتی امکان طرح ديدگاهها و انتقادات خود را با رهبری نسبت به سياستهای کلان و روندهای جاری چه به شکل مستقيم و چه به شکل غيرمستقيم نمیيافتند. نامههای سربسته آنان يا بیپاسخ میماند و يا پاسخهای مغرضانه در پی داشت. اگر هم درموضع گيریهای علمی مطلبی متفاوت با نظر رهبری طرح میکردند،به ضديت با نظام و ولايت فقيه متهم میشدند و به اين ترتيب جنبش اصلاحی عملاً با بن بست پيشبينی شده در انتخابات دوردوم رياست جمهوری خاتمی رو به رو شده بود.
برای بن بست شکنی پيشنهاد شد اصلاحطلبان از تمامی ظرفيتهای قانونی خود بهره بگيرند و با طرح مسائل مهم در قالب رفراندم، حداقل از سد شورای نگهبان عبور کنند. برخی از چهرههای شاخص اصلاحات رفراندوم را به مصلحت نديدند ودولت با تقديم لايحه اصلاح قانون انتخابات، برای جلوگيری از ردصلاحيتهای سليقهای و بیضابطه و لايحه تبيين اختيارات رياست جمهوری به منظور جلوگيری از نقض قانون اساسی و حقوق شهروندی، اصلاحطلبان را به گشوده شدن راهی فرا روی حرکت اصلاحی اميدوار ساخت. لوايح مزبور مورد حمايت و پشتيبانی اصلاحطلبان قرار گرفت و پس از تصويب در مجلس به شورای نگهبان ارجاع شد. همزمان ديدارهای متعددی از سوی رؤسای جمهور و مجلس و سايرين با رهبری و شورای نگهبان و به منظور جلوگيری از رد اين دو لايحه توسط آن شورا، صورت گرفت که متأسفانه همگی بیثمر بود و نهاد مزبور با توجه به برنامه از پيش تدارک شده برای انتخابات دور هفتم از نظر خود عدول ننمود. اصلاحطلبان که نسبت به آينده کشور و انقلاب بيمناک بودند، آنچه را در انتخابات دور هفتم رخ داد، پيشبينی ميکردند.
اولاً با ارسال نامهای سرگشاده و محترمانه به رهبری،مشکلات و نگرانیها را با ايشان در ميان گذاشتند، که متأسفانه با واکنشهای بسيار منفی از سوی برخی محافظهکاران روبهرو شد و ثانياً بار ديگر بحث رفراندم برای تغيير برخی از مواد قانون انتخابات را در دستورکار قرار دادند. آيين نامه داخلی مجلس نيز در اين زمينه اصلاح شد، ولی با توجه به برخی مخالفتها طرح رفراندوم متوقف ماند.
با تأکيد رهبری بر ضرورت احراز صلاحيت نامزدها، به جای احراز عدم صلاحيت آنان درسخنرانی قزوين و قرار گرفتن اين موضوع دردستورکار شورای نگهبان، عملاً بحث اصلاح قانون انتخابات منتفی گرديد.
با چنين سابقهای وبا کمک دفاتر غيرقانونی نظارتی شورای نگهبان و دستگاه اطلاعات موازی،مقدمات انتخابات مجلس هفتم باهدف قلع و قمع اصلاحطلبان و تشکيل مجلس فرمايشی درغياب ملت و نامزدهای دلخواه آنان واداشت.
طرفه آنکه مجلس دوره ششم مشروطه نيزمجلس ناآرامی بود و درآن مدرسها و مصدقها با استقرار سلسله پهلوی و شکلگيری استبداد در پوشش مشروطه مخالفت میکردند. رضاشاه بر آن شدکه با حفظ ظاهر مشروطه، استبدادی به مراتب سياهتر از ماقبل آن، برقرار کند. با چنين عزمی پس از تبعيد و قتل نمايندگان شجاع دوره ششم، با يک انتخابات بخشنامهای، مجلس فرمايشی و مطيع دوره هفتم را تشکيل داد و اين استبداد، با يک دوره فترت که نتيجه اشغال و تضاد بيگانگان بود، تا ۲۲ بهمن ۵۷ ادامه يافت. انتخابات نمايشی منظمی برگزار و مجالس و دولتهای فرمايشی که نماينده واقعی مردم نبودند، تشکيل میشد، در حالی که تصميمگير واقعی افراد غيرمسؤول و غير پاسخگو بودند.
پذيرش چنين شرايطی، برای کوتاه مدت، ديگر برای اصلاحطلبان قابل تحمل نبود و برای مقابله باآن ناچار به بهرهگيری از کليه ظرفيتهای قانونی و روشهای مسالمتآميز، نظير اعتراض و هشدار، تحصن،عدم شرکت در انتخابات و استعفا شدند. آنان که از دور دستی بر آتش دارند، بدون توجه به سوابقی که به اختصار بيان شد، اصلاحطلبان را به تندروی در شرايط کنونی و يا محافظه کاری درگذشته متهم میکنند.
برخی به اصلاحطلبان و خصوصاً مجلس ششم خرده میگيرند که چرا در ماجرای حمله به کوی دانشگاه و يا اصلاح قانون مطبوعات، اعتراضاتی نظير تحصن و استعفا صورت نگرفت و در اين مرحله که «منافع شخصی» نمايندگان مطرح است، چنين اقداماتی صورت میگيرد؟ همانطور که بارها تذکر داده شده، آنچه در انتخابات دوره هفتم رخ داد، تلاش برای هدم اساس جمهوريت و بلاموضوع کردن رأی مردم و طبعاً غيرقابل مقايسه با موارد قبلی بود و طبعاً واکنشی متفاوت با ساير موارد را اقتضا میکرد.
گروهی نيز استعفای نمايندگان را« خروج از حاکميت» تلقی میکنند. صراحتاً اعلام میکنم عدم شرکت بخشی از اصلاحطلبان در انتخابات و استعفای من و دوستانم، به هيچ وجه به معنای خروج از حاکميت نيست. واقعيت اين است که کودتای پارلمانی ما را ناگزير به خروج موقت از حاکميت کرده است و گرچه شواهدو قراين نشان از تداوم اين مشی کودتايی در انتخابات رياست جمهوری و مجالس بعدی دارد، ولی ما درهر انتخاباتی حضور يافته و در صورت آزادی انتخابات در جهت کسب آرای مردم و پيگيری اهداف اصلاحی در سطح حاکميت تلاش خواهيم کردو در صورت نقض حقوق ملت و آزادی انتخابات، همچون دور هفتم، ماهيت انتخابات نمايشی و منتخبين فرمايشی را بر ملا و به ياری خدا آمران و عاملان اين اقدامات ضداسلامی، ضدانقلابيو ضدمردمی را نهايتاً وادار به تمکين در برابر رأی ملت خواهيم کرد.
جماعتی استعفای ما را نقطه پايان اصلاحات در چارچوب قانون اساسی و شکست آن ارزيابی میکنند. قطعاً چنين برداشتی صحيح نيست. ما کماکان بر اين باوريم که قانون اساسی جمهوری اسلامی علیرغم کاستیها، که در زمان مناسب قابل تغيير و اصلاح خواهد بود، چارچوب قابل قبولی برای تداوم اصلاحات است. مشکل اصلی امروز ما قانون اساسی و ساختار حقوقی قدرت نبوده، بلکه مشکل تاريخی ساختار واقعی قدرت است. مادام که اين ساختار تغيير نکند، اصلاح قانون اساسی نمیتواند ضامن تحقق مردمسالاری باشد. چنانکه با وجود قانون اساسی مشروطه که تقريباً ترجمه قانون اساسی نظامهای مشروطه اروپايی بود، رژيم مشروطه در زمان رضاشاه و محمدرضا شاه به يکی از مخوفترين رژيمهای استبدادی که درآن شاه به مراتب مطلقالعنانتر و غيرپاسخگو از شاهان عصر سلطنت مطلقه بود،استحاله شد. امروز نيز ما دچار همان مشکليم، تفسيرهای بدعتآلود از قانون اساسی که توسط اقتدارگرايان و استبدادطلبان و برای جلوگيری از توفيق حرکت اصلاحی صورت گرفته است،بزرگترين ضربه را به اعتقاد مردم به قانون اساسی وارد کرده و اين تصور را خصوصاً درميان روشنفکران و جوانان ايجاد کرده است که تداوم اصلاحات در چارچوب چنين قانونی، ميسر نيست.
ملت ايران و جهانيان بايد بدانند درقانون اساسی جمهوری اسلامی هيچ قدرت فراقانونی و هيچ اختيار فوق قانون اساسی وجود ندارد. کليه مقامها و نهادها بر اساس قانون اساسی و در ذيل آن تعريف میشوند و همگی در مقابل ملت و يا نمايندگان آن پاسخگو هستند. وظايف و اختيارات کليه مقامات و مسؤولان جمهوری اسلامی در قانون اساسی احصا شده و اين اختيارات سقف و حداکثر اختيارات هر مقام و مسؤوليست. رهبری نيز از اين قاعده مستثنی نيست. وظايف و اختيارات ايشان در اصول مختلف قانون اساسی به روشی مشخص و در اصل ۱۱۰، دقيقاً احصا شده است،که در ميان آنها علیالقاعده و در صورت پذيرش جمهوريت نظام، صدور فرمان همهپرسی و امضای حکم رياست جمهوری از وظايف رهبری خواهد بود. مطلقيت ولايت مندرج در اصلاحيه قانون اساسی نيز تنها درمورد احکام شرعی موضوعيت داشته و رهبری را بر قانون اساسی حاکم نمیکند.
ما بر اين باوريم که طبق قانون اساسی رهبری نهادی فراجناحی و مظهر حاکميت و وحدت ملی است و درصورتی که هدف قانونگذار غير از اين بود، علیالقاعده میبايست دوره رهبری نيز نظير ساير مسؤوليتها محدود میبود. طبق قانون اساسی نهادهای اجماعی نظير قوه قضاييه، شورای نگهبان، صدا و سيما و نيروهای مسلح میبايست نظير رهبری بيطرف بشاند و مداخله آنان در مناقشات سياسی ميان جناحهای قانونی ولو به بهانه دفاع از انقلاب و نظام نقض آشکار قانون اساسی است. در فصول و اصول متعدد قانون اساسی حقوق و آزادیهای ملت به شکل مناسبی تضمين شده و در صورت قانونمند اجرا شدن آنها بسياری از شعارهای اصلاحی و مطالبات مردم را پاسخگو خواهد بود. بنابراين مشکل امروز ما نه قانون اساسی و ساختار حقوقی قدرت، که ساختار واقعی قدرت و تفاسير اقتدارگرايانه و استبدادخواهانه ازآن قانون است. از اين رو کماکان قانون اساسی را به عنوان ميثاق ملی، تنها محمل موجود برای تداوم اصلاحات دمکراتيک میدانيم و با تمام قوا با ناقضين آن و کليه اقدامات فراقانون، ولو تحت عناوينی نظير «حکم حکومتی» مخالفت خواهيم کرد.
ضمناً آنان که اصلاحات در چارچوب قانون اساسی را نفی میکنند، خود هيچ دليل قابل قبول و قابل اجرايی پيشنهاد نمینمايند.
برخی از دلسوزان و موجهين از اينکه استعفای بنده وساير دوستان مقابله با نظام تلقی و به تقويت مخالفان آن منجر شود، ابراز نگرانی کردهاند. ضمن احترام به ايشان عرض میکنم اولاً بنده دفاع از نظام را به معنای تبعيت بی چون و چرا از اقدامات خلاف و غيرقابل توجيه يک يا چند نفر يا نهاد که عملکردشان مؤيد عدم درک صحيح مصالح کشور و نظام بوده است، نمیدانم.
به اعتقاد ما در شرايط کنونی، دفاع از اسلام انقلاب،انقلاب ۲۲بهمن امام، جمهوريت نظام و اصلاحات برآمده از حماسه دوم خرداد و مقابله با منحرف کنندگان آنها درهر درجه و مقامی است و نه سکوت در برابرآنان.
ثانياً اگر مخالفان انقلاب و نظام امروز قوی شده و چنگ و دندان نشان میدهند، آيا به دليل اعتراض اصلاحطلبان به سياستهای ناصوابی نظير توقيف فلهای مطبوعات، سرکوب دانشجويان، پروندهسازی و بازداشت فعالان سياسی و تحصن و استعفای آنان در اعتراض به انتخابات نمايشی است و يا به دليل اتخاذ خود آن سياستهای ناصواب و برگزاری انتخابات آنچنانی؟!
صريحاً اعلام میکنيم استعفای ما به معنای مقابله با نظام و تقويت مخالفان انقلاب و جمهوری اسلامی نيست. راه آينده ما نه انقلاب، نه نگاه به حمايت خارجی، نه انزوا و انفعال و سياست گريزی، نه تمکين نسبت به وضع موجود به بهانه حفظ نظام و وحدت داخلی در مقابل دشمن خارجی و نه دنبال مقصر گشتن و متهم ساختن اين و آن وتقسيم تقصير ميان جبهه اصلاحات است.
راه آينده ما کماکان استمرار حرکت اصلاحطلبی قانونی و مسالمتآميز با اتکای به رأی مردمی و انتخابات آزاد و قانونی و سامان دهی و گسترش و سازماندهی فعاليتهای قانونی برای مقابله با هر روند غيرقانونی،فراقانونی و دريک کلام مشی خودکامانه در ادامه نظام است. شعار ما کماکان همان شعار اصلی انقلاب و اصلاحات يعنی «استقلال، آزادی،جمهوری اسلامی» است و به ياری خدا و با حمايت مردم، همه را دعوت به پذيرش آنها باقرائتهای انقلاب و امام خواهيم کرد.
به اعتقاد ما برای ايران اسلامی در جهان امروز حفظ استقلال، تماميت ارضی، منافع و امنيت ملی تنها درسايه افزايش مشروعيت نظام در داخل و تنش زدايی، عادیسازی روابط با دولتهای جهان، اجتناب از سياستهای ماجراجويانه و بحرانآفرين درخارج ميسر است. ما براين باوريم که کاهش حمايت و مشروعيت مردمی نظام در داخل و طرح شعارهای تند و توخالی و دشمن تراشی درخارج، در عمل نافی استقلال ملی در جهان تک قطبی کنونی است و بايد از اتخاذ چنين سياستهايی اکيدآً خودداری کرد. ما برای حفظ آزادی و حقوق ملت، مصرح درقانون اساسی، به ياری خدا همچنان با کسانی که قصد حاکميت استبداد با پوشش دين را دارند، مقابله خواهيم کرد.
به منظور پاسداری از جمهوری اسلامی در برابر کسانی که هدم اساس آن را هدف قرار دادهاند، خواهيم ايستاد و مردمسالاری واقعی رادر چارچوب قانون اساسی مستقر خواهيم کرد.
ملت هوشيار و شرافتمند
نمايندگی شما بالاترين افتخاريست که در طول زندگی نصيبم شده است و شانه خالی کردن از آنرا ناسپاسی درحق شما مردم آزاده و فهيم میدانم. ولی آنجا که در مقام نمايندگی نتوان حقوق ملت را استيفا کرد،لاجرم با استعفا بايد تضييع حقوق آنان را فرياد زد و من اين استعفا را ولو در فرصت اندکی که به پايان دوره ششم مانده، اقدامی ضروری، گامی درراه اعتراض به تضييع حقوق شما و عمل به عهدی که با شما بستهام، میدانم.
از شما مردم شريف و موکلين محترم به خاطر قصورهايی که از سر ناآگاهی و يا ناتوانی، در ايفای وظايف نمايندگی آنان داشتهام، پوزش میطلبم.
از همکاران محترم و خصوصاً رئيس محترم مجلس بابت کاستیهايی که در ادای تکاليف داشتهام، عذر خواهی میکنم و از اينکه در سه سالی که نامزد نايب رئيسی مجلس شدم، رأی اعتماد خود را از من دريغ نکردند و همچنين بابت آرای مثبتی که به استعفايم خواهند داد، سپاسگزارم. از رئيس جمهور و مسؤولان اجرايی محترم نيز بابت ضعفهای احتمالی در حمايت از دولت اصلاحات پوزش میطلبم و همگی را به خدای سبحان و منان میسپارم. خداوندا تو خود شاهدی که آنچه بيان داشتم با صدق و اخلاص تمام و صرفاً از سر دلسوزی نسبت به کشور، حقوق ملت، انقلاب و نظام جمهوری اسلامی بود و در آن رضايت ترا مدنظرداشتم.
30 فروردین ماه 1383
ادامه مطلب ...