مادر ندا
مادر اشکان و محسن و کیانوش و رامین و محمدهای این خاک زرخیزِ ایرانِ پاکِ اهورایی
مادر همه گل های پر پر شده سرزمین سبزم
من مادرم مادر صلح مادر صبح مادر سپیده مادر سحر
من باغبانم
باغبان این گلستان پر گل و ریحان
حالا که دست پلید اهرمن گل های با نشاط باغ مرا از ریشه می کند
انگار قلب من است که پاره می شود با هر هجوم
و هر ضربه باتوم همه وجودم را نشانه می رود
کاش تن من به حجم همه ضربه های دژخیمان ستبر بود
و سپر می شد مقابل همه این تیرهای هدفدار که نشانه رفته است قلب فرزندانم را
کاش به شماره روزها، نه لحظه های عمرم زره می شدم بر این پیکرهای ظریف نوگلانم
تا مصون بمانند از تیغ کین
کاش کلام من می توانست آهن ها را ذوب کند و این دل هایی را که سنگ است نرم
و کاش نبودم و نمی دیدم به نام دین فرزندان این دیار را جان می گیرند و آب حیات را از آنان دریغ می کنند
کاش
من مادرم مادر سمیه و سعیده و زویا
مادر سعید و محمدرضا و شهاب
و مادر همه دختران و پسران دربند که جرمشان بستن مچ بندها و سربندهای سبز است
سبزی در دیار من هرگز جرم نبوده است و نیز کاشتن بذر امید!
حالا در مصاف حق و باطل این اهریمن است که می بازد
و شب می رود تا بساط سیاهی را برچیند از خانه ما برای مهاجرت به دیار جاهلانِ خاموش
ما بیداریم و سکوت را به ثمنِ بخس فروخته ایم
زبان سرخ ما سبزی وجودمان را به جهانیان ابلاغ کرده است
ما سبزیم و جاودانه و عربده های سپاه جور در گوشه گوشه این زمین پاک
تنها برگی است دیگر بر حقارتشان
و خروش سبزهای سرزمین من سندی بر جاودانگی آزادگی تا همیشه
من مادر همه سبزهای ایرانم
همه سبزهای این دیار کهن
و نامم را فرشتگان خدا انتخاب کرده اند
من مادرم و بذر امید را تا آخرین ذره از توان در دل فرزندان ایران خواهم کاشت
من مادرم
ایستاده می میرم تا ایستادگی آخرین درس باشد برای فرزندانم
فرزندان ایران
ادامه مطلب ...
"به نام خدا"
جناب آقای آیت الله هاشمی رفسنجانی
یار و یاور خمینی کبیر
نوشته ام را با سلام و درود به روح پرفتوح بنیان گذار انقلاب و شهدای انقلاب اسلامی که آرمانشان حفظ استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی بود آغاز می کنم.
می نویسم زیرا فضائی برای گفتن ندارم. گفتن از دزدان کودتاگری که اینک نه تنها ارزشهای سی ساله نظام، بلکه " باور" را از هواداران خود هم دزدیده اند. چه بگویم از این رنجنامه که یقین دارم شما هم مانند ما با دیدن تصاویر قربانیان حوادث اخیر گریسته اید. که می دانم خاطرات زندان و شکنجه های طولانی دوران ستمشاهی را برایتان تداعی می کند.
بعد از گذشت بیست و دو روز از بازداشت غیرقانونی پدرم انتظار داشتم که حداقل تماس کوتاهی مثل سایر دستگیر شدگان با مادرم داشته باشد اما ...
جناب آقای هاشمی، لطفاً شما به مادربزرگم بگوئید که بعد از دو پسرش که برای حفظ استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی ایران عزیزمان جان خود را از دست دادند، این بار نوبت فیض الله است که برای همان آرمانها، نه در میدان جنگ، بلکه در بازداشتگاه 66 سپاه در مقابل دشمنان مردم بایستد.
جناب آقای هاشمی به تازگی اخبار نگران کننده ای درباره آقایان بهزاد نبوی، مصطفی تاج زاده و پدرم دریافت کردیم مبنی بر اینکه به بازداشتگاه 66 سپاه منتقل شده و تحت بازجوئی مخصوص و چه بسا شکنجه و آزارهای جسمی و روحی قرار گرفته اند، اما خدا می داند لحظه ای که این مطلب را خواندم کوچکترین لرزشی در دلم حس نکردم زیرا ایمان دارم که حتی اگر روزی این عزیزان زیر فشار شکنجه های طاقت فرسا به چیزی که کم خردان از آنها می خواهند اعتراف کنند، خللی در باور من و هزاران مثل من ایجاد نخواهد شد.
درست است که امثال من، عاطفه امام(فرزند جواد امام)، زینب نیری(فرزند مجید نیری) و ... نگران وضع روحی و جسمی پدر خود و سایر پدران و همسران و فرزندان بازداشت شده هستیم، اما به راه این عزیزان ایمان داریم و معتقدیم که آنها نیز انتظاری جز ایستادگی در کنار مردم و تلاش برای اخقاق حق مردم از ما ندارند.
همچنین از شما که از ارزشهای اصیل انقلاب و یادگار امام راحل هستید، خواستاریم که همچنان لحظه به لحظه همراه ملت سبز پوش ایران بمانید تا بیش از این شاهد فاصله گرفتن نیروهای نظام از اهداف انقلاب اسلامی نباشیم و اینچنین شهادت فرزندان این آب و خاک را هر روز و هر شب این روزهای تلخ به سوگ ننشینیم و بدانید آنچنان که فرزندان برومند بهزاد نبوی در نامه خود به مهندس موسوی گفتند ؛" به ایستادگی عزیزانمان می بالیم "
خدا پشت و پناهتان باشد.
فاطمه عرب سرخی
ادامه مطلب ...
متن کامل این نامه به شرح زیر می باشد:
حضرت آية الله هاشمي شاهرودي
رياست محترم قوه قضائيه
سلام عليكم
مستحضريد كه پس از انتخابات رياست جمهوري دهم، بازداشت هاي غيرقانوني فعالان و چهره هاي بارز و متدين و انقلابي و ديگر اقدامات چون حمله به تجمعات مسالمت آميز و معترضانه كه در چارچوب اصل 27 قانون اساسي، انجام شد و ضرب و شتم و هتك و قتل شهروندان، خانواده هاي بسياري را جريحه دار كرده فرياد استغاثه شان را به آسمان برده است.
بي خبري خانواده ها از عزيزانشان آنان را به اين سو و آن سو و به نزد مراجع و مقامات قانوني مي كشاند تا خبري بگيرند و اندكي قرار يابند كه گاه با بدرفتاري مسئولان نه تنها دلجويي نمي شوند بلكه داغ دلشان افزون مي گردد.
طبق آموزه هاي ديني ما، بي ترديد تضرع اين مادران و التجاء پدران به درگاه باريتعالي اسباب تزلزل مسببان اين بي عدالتي را فراهم خواهد آورد.
و اقامه قسط و احياي عدالت، واجبي است كه وجوب آن با توجه به مسئوليت شما به ذمه جنابعالي است و قصور يا تقصير در آن مسئوليت دنيوي و عقوبت اخروي به دنبال دارد كه يادآوري آن براي مجتهدي چون شما صرفا از باب ذكر است كه «فذكّر ان نفعت الذكري»
رياست محترم قوه قضائيه ، حضرتعالي مستحضريد كه همسران ما، سيد مصطفي تاجزاده فرزند ناصح و خدمتگزار خيرخواه انقلاب و مهندس بهزاد نبوي انقلابي ديرين و زنداني زمان طاغوت و خدمتگزار صديق انقلاب اسلامي، كه پيش از وقايع پيش آمده پس از انتخابات و قبل از تشكيل هرنوع تجمعي، توسط مأموران لباس شخصي بازداشت شده اند، حدود يك ماه و نيم است كه به طور غيرقانوني در سلول هاي انفرادي بدون كوچكترين ارتباط با جهان خارج محبوس گشته اند و مقامات قانوني مورد مراجعه ما ( به طور مشخص رئيس محترم كميته سه نفره پيگيري بازداشت هاي اخير منصوب از طرف شما، رئيس دادگاه انقلاب و نيز رئيس زندان اوين )از وضعيت ايشان اعلام بي خبري مي كنند .
يادآور مي شود دستگيري عزيزانمان بدون ارسال احضاريه (1) بدون ارائه حكم قانوني (2) در شبانگاه آن هم ساعات پاياني شب (3) و به دنبال آن مراجعات مجدد براي تفتيش منزل ونيز بازرسي در غياب متصرف قانوني (منزل آقاي تاجزاده)(4)و تحصيل آن چه راجع به واقعه جرم است (5)نگهداري در سلول انفرادي كه طبق نقل قول آية الله هاشمي رفسنجاني از رهبري و نيز منصوص صريح در بخشنامه جنابعالي از آن به عنوان شكنجه يادشده و عدم پذيرش و امكان تماس وكيل با موكل خود (6) عدم تفهيم اتهام (7)و دلايل آن (8)عدم اطلاع خانواده از جريان دادرسي حتي درحد تماس تلفني (9)استخفاف و تحقير متهم و هتك حيثيت دستگيرشدگان (10) تنها بخشي از موارد تخلف و سرپيچي از قانون، توسط مجريان قانون است . همان قانوني كه سران نظام اسلامي و مسئولين عالي رتبه آن، عموم مردم را به رعايت و احترام به آن توصيه و تأكيد مي كنند و ما در تحيّريم كه در كشور اسلامي كه حكومت مدارانش داعيه استقرار عدل علوي دارند و از كوچكترين بي عدالتي در اقصي نقاط جهان شكوه ها سر مي دهند، چسان بي قانوني در مرئي و منظر ترويج مي شود و زندانيان سياسي كه جرمشان تنها افزايش مشاركت سياسي مردم در انتخابات و مشروعيت بخشيدن به نظام است، از بديهي ترين حقوق انساني خود كه ارتباط و تماس با خانواده است، محروم نگاه داشته مي شوند .
اينجانبان همسر سيد مصطفي تاجزاده و همسر مهندس بهزاد نبوي، با اعلام نگراني شديد از وضعيت سلامت عزيزانمان كه قريب يك ماه و نيم است در بازداشت غيرقانوني به سر مي برند و برخي رسانه هاي دولتي بر اثر سيطره بي قانوني در اين روزهاي پراضطراب، به خود اجازه داده اند كه خبر از صدور حكم اعدام براي يك تن از آنان (آقاي سيد مصطفي تاجزاده) بدهند، اظهار مي داريم اينك در پي همه عدم پاسخگويي هاي مقامات رسمي و قانوني، بيم جان همسرانمان را داريم و بنابر اصل 156 قانون اساسي و ماده 1 قانون سازمان زندان ها و اقدامات تأميني و تربيتي مصوب سال 64 و آئين نامه اجرايي اصلاحي سال 84 مسئوليت اجراي صحيح قوانين و رعايت عدالت و حفظ سلامتي عزيزانمان را برعهده شما مي دانيم و با توجه به سوابق ارزشمند انقلابي و خدمتگزاري اين فرزندان انقلاب تقاضاي آزادي فوري و بدون تأمل و تا انجام اين مهم، درخواست ايجاد شرايط ملاقات و تماس تلفني براي اطمينان از صحت و سلامت ايشان را داريم .
با آرزوي توفيق
فخرالسادات محتشمي پور- هنگامه رضوي
ماده 112 ق. آ. د. ك و ماده 113 ق. آ. ر. ك
ماده 120 ق.آ. د. ك
ماده 121 ق. آ. د. ك
ماده 98ق.آ.د. ك
ماده 103ق.آ. د. ك
اصل 35 قانون اساسي، ماده 128 ق . آ. ر. ك، بند 3 ماده واحده قانون حفظ حقوق شهروندي
اصل 32 قانون اساسي و مواد 24، ،129،192 ق . آ . ر . ك
بند 5 ماده واحده قانون حفظ حقوق شهروندي
اصل 39 قانون اساسي و قانون حفظ حقوق شهروندي
ماده 180 آئين نامه سازمان زندان ها مصوب 85
ادامه مطلب ...
بنابراین او به درازای تاریخ آیندة این سرزمین زنده خواهد ماند. نبوی سیاستمداری واقع گرا و اخلاق محور است . هر چند اعتقادش به آزادی و استقلال و حقوق ملّت «اظهر من الشمس» است، اما او هیچ گاه فراتر از ظرفیت عرصة سیاسی جامعه حرکت نمی کرد و به همین دلیل همیشه خود و سازمان متبوعش از طرف دو دسته مورد شماتت قرار می گرفتند . بهزاد را باید لنگرگاه اصلاح طلبی ایرانی در عصر حاضر دانست . از سویی یک ناظر بیرونی منصف در مقایسه رفتار سیاسی نبوی با دیگران با قاطعیت به این مهم خواهد رسید که سیاست ورزی وی یک سیاست ورزی نتیجة محور و سود انگارانه برای خودش نبوده است. زیرا او می توانست با کمی جاخالی دادن به بزرگتر از آن چیزی برسد که خیلی از مدعیان اصول گرایی دنبال آنند (قدرت ). اما آنگاه او دیگر«بهزاد نبوی» نبود .
2-هر میهنی گذشته ای دارد که برای او قابل احترام است. چه گذشته اسطوره ای و چه گذشته واقعی. برای ما ایرانیان رستم، آرش کمانگیر، کورش، فردوسی، حافظ، امیر کبیر، مصدق و صدها نام، شخص، مکان و ... قابل احترام است . انسان هر گاه به مطالعه تاریخ می پردازد خود را با گروه حق طلب و حامی انسانیت و آزادیخواه همراه می بیند. مخصوصاً آنگاه که این تاریخ، تاریخ میهن او باشد. در تاریخ صد ساله اخیر ما ایرانیان جبهه بندی های استبداد –آزادیخواهی در مقابل هم واضح ترین جبهه بندیها بوده است، مشروطه خواهی- استبداد طلبی، جبهة ملی- استبداد، انقلاب اسلامی –استبداد و اخیراً جبهة ملی سبز- جریان کودتا . اگر امروز جریان استبداد طلب با تکوین مبانی و عملکرد خود به این روزگار رسیده است. جبهه ملی سبز نیز با تجربه ای بزرگ و مردانی سترگ در این نبرد استمرار خواهد یافت. بی شک یکی از بزرگ مردان این عرصة ، مهندس نبوی است که افتخار دو بار حضور در جبهه ملت و حضور در زندان حاکمیت استبداد را داراست از سوئی حضور مقتدرانة او در بخش انتخابی حاکمیت دوگانه نیز شاهدی است بر این که او همیشه حامی حقوق ملت و جمهوریت بوده است. مگر دلیل بازداشت او بلافاصله پس از اعلام نتیجه، غیر از این است .
3- اما نامه فرزندان خلف بهزاد (میثم و یاسر نبوی ) به میر حسین نیز امروز نُقل محافل سیاسی ایران شده است.. آنان نیز در نگارش نامه به میر حسین موسوی - بزرگ رهبر جنبش ملی سبز- منفعت شخصی و احساسات را کنار گذاشته اند و از او درخواست کرده اند دفاع از حق ملت بر هر چیز از جمله استمرار بازداشت پدر پیرشان برایشان مهمتر است. یاسر و میثم و سایر فرزندان بازداشت شدگان بدانند که همة پدران ایرانی حامی جنبش ملی سبز آنان را فرزندان خود می دانند، از آن مهمتر بدانند «که می دانند » بهزاد فرزندان فکری زیادی در ایران اسلامی دارد که سوای دین ، مذهب، نژاد، زبان، قومیت همگی خواهران و برادران یاسر و میثم و زینب حجاریان و فرزندان تاج زاده و رمضان زاده و امین زاده و عرب سرخی و میر دامادی و همة شیرانِ در بنداند.
ادامه مطلب ...
دكتر علي اصغر خداياري را بسياري با يادداشت هاي نابش مي شناسند. يادداشت هايي كه مثال بارز "دل و قل" است، موجز و خواندني و داراي مطلب. بدون تكلف مي نويسد، همان طور كه بدون تكلف هر وظيفه يي را كه به او مي سپرند در تشكيلات انجام مي دهد. شنيده ام در شغل دانشگاهي اش در دوران مسئوليت معاونت دانشجويي دانشگاه تهران هم بر همين منوال بوده و اين يكي از دلايل محبوبيت اش در دانشگاه و به خصوص در بين دانش جويان است. به عنوان محرم اسرار و يك طرف مشورت مطمئن، كاملن مي شود روي او حساب كرد. به نحو عميقي مذهبي و متشرع است و دين را مي توان اصلي ترين راهنماي عمل و عامل انگيزه بخش در فعاليت هاي سياسي اش برشمرد اما در عين حال عمق دين داري به علاوه ي درون گرايي شيرين اش، مانع از ابراز علني و رياورزانه ي پرهيزگاري اش است.
توانايي مديريتي او را يك دوره كه در شوراي منطقه ي تهران حزب، تحت مسئوليت او بودم از نزديك ديدم. در آن دوره حوزه هاي جبهه مشاركت در منطقه ي تهران، توان مضاعفي گرفته بودند و جلسات تهران هم با مديريت گرم و صميمانه ي او، با حضور اكثريت اعضا و با كارايي بالايي برگزار مي شد. اگر نبود مشكلات شخصي او كه مانع از تداوم مسئوليت اش در تهران شود، بي شك اجراي برنامه هايش باعث تحولات بزرگي در منطقه ي تهران حزب مي شد. اين تجربه براي من كه او را همواره آرام و متواضع ديده بودم كمي عجيب مي نمود. آن همه تحرك و كارايي و انسجام دهي به تشكيلات از سوي مردي كه همواره او را سر به زير و آرام ديده بودم.
روزي پس از جلسه ي دفتر سياسي كه به طور معمول مرا در مسير غرب تهران تا ميدان توحيد مي رساند، صحبت از راهبردهاي سياسي براي برون رفت از شرايط سخت موجود شد. آن زمان تمركز زیادی روي موضوع "مذهب عليه مذهب" داشتم. اتفاقي كه اين روزها در عمل در حال شكل گيري است و به نظر جدي تر هم خواهد شد. نظرات جالبي در اين زمينه داشت و در كل با اصل موضوع موافق بود. به حضور جدي تر مذهب در مبارزه ي سياسي تاكيد مي كرد و وقتي كه به چراغ چشمك زن "توحيد" رسيديم بنا شد آن را در فرصتي مناسب پي بگيريم، فرصتي كه مشكلات شخصي اش كه مدتي از فعاليت هاي حزبي دورش كرد و حالا اسارتش تاكنون مانع از تحقق آن شده است. مطمئنم وقتي كه از آزاد شود مي توانيم فرصتي را فراهم كنيم تا درباره ي تز مذهب عليه مذهب در شرايط امروز بيشتر صحبت كنيم. به خصوص كه ذهن باز و بدون بن بست او به گپ و گفت پيرامون حوزه يي كه گاه با دگم ها و تصلب هاي خاص ذهني مان از آن محدود مي شود، حلاوت خاصي مي بخشد.
دكتر خداياري يك سرمايه ي بزرگ معنوي و عاطفي و يك اميد بزرگ در شرايط خاص براي هر تشكيلاتي است. شنيده بودم كه محفل هايي خاص كينه هايي قديمي از او دارند. به نظر بازداشت او در شرايطي كه دو سه سالي است كم ترين فعاليت سياسي را داشته و در انتخابات هم مسايل شخصي مانع از حضور جدي او شده بود، تنها حاصل همان كينه هاست. كينه هايي كه در برابر آن موجي از عواطف و محبت ها در دل دوستدارانش در دانشگاه و حزب و ديگر عرصه هايي كه او را مي شناسند وجود دارد و در نهايت اين عواطف است كه بر آن كينه ها غلبه خواهد كرد.
در روزهايي كه در شعبان المعظم هستيم، ياد افطارهاي كوتاه او در اين ماه در ميان جلسات مي افتم كه پس از ذكر كوتاهي بر زير لب با جرعه يي چاي به استقبال آن مي رفت. از خداي متعال رهايي او و ديگر آزادي خواهان و عدالت جويان در بند را مسالت دارم و اميد آن كه روزي هيچ زنداني جاي خداياري ها نباشد.
ادامه مطلب ...
این نگرانی در پی دیدار روز شنبه وجیهه مرصوصی، همسر آقای حجاریان با او در زندان اوین تهران عنوان شده است.
به گفته زینب حجاریان، دختر آقای حجاریان، خانم مرصوصی پس از ملاقات روز شنبه از زردی چهره، ضعف بدنی و افسردگی شدید پدرش خبر داده است.
زینب حجاریان در گفتگو با بی بی سی فارسی ضمن ابراز نگرانی شدید از وضع سلامت پدرش، از مسوولان خواست هر چه زودتر با انجام معاینات دقیق پزشکی علت زردی او را بررسی کنند.
خانم حجاریان به نقل یکی از پزشکان سابق سعید حجاریان از احتمال ابتلای پدرش به هپاتیت ویروسی و بروز عوارض جانبی آن بر مغز و اعصاب او خبر می دهد.
به گفته او پزشک آقای حجاریان علت بروز زردی در او را ناشی از دو مشکل می داند؛ این یرقان یا ناشی از بروز هپاتیت ویروسی به علت گرمای تابستانی تهران و وضع نامناسب بهداشتی زندان است و یا مصرف کنترل نشده دارو باعث آسیب دیدگی کبد شده است.
پیش تر نیز گزارش هایی درباره وخامت حال سعید حجاریان و انتقال او به بهداری گزارش شده بود.
زینب حجاریان می گوید از وضع رسیدگی پزشکی به پدرش اطلاعات موثقی ندارد و آن چه خبرگزاری های داخلی در این باره گزارش می کنند ضد و نقیض است.
او درباره شرایط کنونی سعید حجاریان گفت: "پدرم باید به یک مرکز پزشکی منتقل شود و خونش به وسیله پزشکان بررسی شود تا علت زردی او مشخص شود... این موضوع نگران کننده است."
سعید حجاریان در سال 1378 در حالی که نائب رئیس شورای شهر تهران بود در برابر ساحتمان این شورا مورد سوءقصد قرار گرفت و از آن تاریخ به علت آسیب دیدگی سیستم اعصاب مرکزی دچار مشکلات حرکتی و گفتاری است.
او در انتخابات ریاست جمهوری اخیر از حامیان میر حسین موسوی، یکی از دو نامزد اصلاح طلب بود و پس از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری به همراه ده ها تن از سیاستمداران اصلاح طلب، روزنامه نگاران و معترضان بازداشت شد.
محمد علی ابطحی، بهزاد نبوی، محسن امین زاده و مصطفی تاجزاده از دیگر سیاستمداران اصلاح طلب دستگیر شده هستند که به همراه سایر فعالان سیاسی و روزنامه نگاران در بازداشت هستند.
خانم حجاریان می گوید پدرش از زمان بازداشت در زندان انفرادی نگهداری می شود.
او همچنین از بی خبری خانواده اش از روند رسیدگی قضایی به پرونده پدرش خبر داد.
زینب حجاریان درباره وضع روحی پدرش در زمان ملاقات با مادرش گفت: "او (هنگام ملاقات) مرتب اشک می ریخت. نمی دانم ناراحتی را به چه گونه ای دیگر نیز می توان ابراز کرد. (هنگام ملاقات) کلی آدم آنجا هست و محدودیت هم وجود دارد."
او درباره مشاهدات مادرش در زمان ملاقات گفت: "طی ملاقات مادرم متوجه شد رنگ چهره پدرم به زردی گرائیده و همچنین او ضعف شدیدی دارد. علائم افسردگی را هم در او دیده است. پدرم خودش احتمال داده که زردی ناشی از ناراحتی کبد باشد."
به گفته زینب حجاریان، پدرش به علت مصرف داروهای بسیار قوی تحت مراقبت دائم پزشکی است و خون او باید به طور مرتب آزمایش شود تا در صورت افزایش سطح داروهای مصرفی، دز آنها برای پیشگیری از لطمه دیدن کبد تغییر کند.
او با اشاره به گفته های یکی از پزشکان معالج آقای حجاریان که یرقان او را ناشی از بروز هپاتیت ویروسی یا مصرف کنترل نشده دارو می داند، نگران تاثیرات سوء مشکلات کبدی احتمالی پدرش است.
خانم حجاریان گفت: "ناراحتی کبدی بر فاکتورهای انعقادی خون اثر می گذارد و در پدرم که سابقه بیماری مغزی و نخاعی دارد می تواند باعث خونزیزی مغزی شود."
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
پس از برگزاري انتخابات دهمين دوره رياست جمهوري كه نتايج حاصل از آن مورد اعتراض كثيري از فعالان سياسي و آحاد ميليوني ملت قرار گرفت، شماري از بهترين فرزندان اين مرز و بوم، دستگير شده و با گذشت بيش از 40 روز همچنان در بازداشت به سر مي برند. اين در حالي است كه در اين مدت، كمترين اطلاع از وضعيت آنان در دست است و در خصوص تعدادي از اين عزيزان، مانند برادران بهزاد نبوي و مصطفي تاج زاده، هيچ گونه اطلاع و تماسي وجود نداشته است.
در اين ايام سخت و تلخي كه بر ملك و ملت مي گذرد، مناسب ديديم تا با انتشار گوشه اي از خاطرات برادر مجاهد و دربندمان، مهندس بهزاد نبوي، از دوران سخت و پر ملال زندان رژيم ستم شاهي، ضمن گرامي داشت ياد و مجاهدتهاي ايشان و ساير مبارزان دربند راه دفاع از جمهوريت و اسلاميت نظام سياسي ايران، به مباشران و عاملان اين بازداشت ها نيز يادآور شويم، امروز كساني را دربند خود دارند و از ايشان بازجويي مي كنند كه از فداكارترين فرزندان اين ملت در دوران مبارزات قبل از انقلاب در نفي حاكميت استبداد و تحقق نظامي مردم سالار و اسلامي بوده و از وفادارترين و مخلص ترين ياران ملت در دفاع از اصول و آرمان هاي انقلاب اسلامي در سي سال گذشته هستند. مسلماً به بند كشيدن چنين انسان هايي، دست آوردي جز بدنامي و شرمساري در پيشگاه ملت ايران بدنبال نخواهد داشت.
لازم به يادآوري است خاطرات قبل از انقلاب برادر بهزاد نبوي، در سال72، توسط حوزه هنري سازمان تبليغات اسلامي اخذ شد اما به دلايلي كه درك آن چندان سخت نيست، هيچگاه به چاپ نرسيد. در طول اين سال ها با توجه به روحيات برادر نبوي، كار انتشار اين خاطرات هيچگاه دنبال نشد. اكنون كه برادرمان در حبسي ديگر به سر مي برد، گوشه هايي از خاطرات مربوط به سومين و آخرين دستگيري قبل از انقلاب وي در مردادماه سال51 و متعاقب آن دوران تحمل بيش از 6 سال شكنجه و زندان مستمر را طي چند قسمت در محضر ملت شريف ايران قرار مي دهيم:
«...يك روز ساعت چهار صبح، قبل از آن كه براي نماز بيدار شوم، ناگهان با سرو صدايي از خواب پريدم. يواشكي از پنجره به داخل حياط نگاه كردم؛ ديدم ساواكي ها دور تا دور حياط خانه، با مسلسل و يوزي ايستاده اند. به پشت ساختمان رفتم، متاسفانه خانه را طوري ساخته بودند كه اطرافش باز بود و به ساختمان هاي ديگر راه نداشت. ديدم پشت ساختمان را هم محاصره كرده اند. آن موقع به همراه خودم اسلحه نداشتم، تنها يك سيانور داشتم، آن را در دهانم گذاشتم و پس از چند لحظه دستگير شدم.
تمام اين ماجرا يك دقيقه هم طول نكشيد، مرا دستگير كردند و به بيرون از خانه بردند، تمام همسايه ها از در خانه هايشان بيرون آمدند و با تعجب به من نگاه مي كردند.
پس از آن كه مرا دستگير كردند يك بازجويي بدني انجام دادند و از پشت، به دستهايم دستبند زدند و چشم هايم را بستند.
ابتدا اسم مرا پرسيدند؛ گفتم: « حميد جهان بين هستم.»
گفتند: «فلان فلان شده، به تو مي فهمانيم كه حميد جهان بين كيست.»
فهميدم قضيه لو رفته. لذا سيانوري را كه در دهانم بود گاز زده و خوردم، بعد زير لب شهادتين را گفتم. سيانور بايد خيلي زود اثر كند، اما چهار- پنج دقيقه گذشت ديدم هيچ خبري نشد! (ظاهراً سيانور فاسد شده بود) براي بازجويي پس دادن هم آمادگي نداشتم، چون قرار ما بر اين بود، وقتي دستگير شديم سيانور بخوريم.
فكر كردم بهترين كار اين است كه بگويم سيانور خورده ام، چون مي دانستم وقتي كسي سيانور مي خورد اين ها فوري دست به كار مي شوند و او را به بيمارستان مي رسانند و شيلنگ آب به شكمش مي بندند. مجموع اين كارها هفت- هشت ساعت زمان لازم دارد. از اين رو تصميم گرفتم به آن ها بگويم كه سيانور خورده ام، تا مرا به بيمارستان ببرند. با اين حساب، چند ساعت فرصت اماده شدن براي بازجويي پيدا خواهم كرد.
يك بار ديگر شهادتين را با صداي بلند گفتم. آنها تا شهادتين را شنيدند گفتند: «فلان فلان شده چه مي گويي؟»
گفتم: «من كارم تمام است، سيانور خورده ام.»
ساواكي ها يك كتك مفصل به من زدند، بعد به وسيله ي بي سيم با مركز تماس گرفته و مرا به سمت بيمارستان شماره يك ارتش، در انتهاي خيابان عباس آباد-خيابان شهيد بهشتي كنوني- بردند.
مرا در حياط بيمارستان نگه داشتند، من هم خودم را به بيحالي زدم. دو سه دقيقه اي طول كشيد، بعد يك دكتر ارتشي جوان بالاي سرم آوردند، اتفاقا دكتر بدي هم نبود. او پشت پلك چشمم را نگاه كرد و با يك معاينه سطحي گفت: «چيزي نيست، موفق باشي.»
بعد از معاينه فوري مرا به اوين برده و بلافاصله در اتاق بازجويي انداخته و سوالاتشان را شروع كردند. ضمن بازجويي، با كتك زدن سعي مي كردند هرچه بيشتر اطلاعات بگيرند. بازجويان من، عضدي و رسولي بودند. آنها مدت 24 ساعت مرا به تخت بسته و همين طور مي زدند. امكان به دست اوردن اطلاعات از ما مشكل بود، زيرا كار ما يك مقدار پيشرفته بود. علاوه بر قرارهاي اصلي كه داشتيم، قرارها و علامت هاي قلابي هم مي گذاشتيم. مثلا طرف مقابل، به آنجايي كه من علامت مي دادم نمي آمد و خودم از طرف او علامت مي زدم. انجام اين عمل بدين دليل بود كه وقتي دستگيرشديم، علايم را نشان بدهيم تا بازجوها قانع شوند. چون ساواك اين علايم و روش ها را تقريبا از سال 1350 شناخته بود. از اين رو به محض اين كه كسي را دستگير مي كردند از او علامت تماس، علامت سلامتي ، محل قرار و قرارهايش را مي پرسيدند. وقتي قرارها را از ما مي خواستند اگر زود مي گفتيم، مي فهميدند كه قلابي است. لذا بعد از سه يا چهار ساعت كه مرا زدند، اولين قرار علامت تماس و سلامتي را دادم. بلا فاصله از همان اتاق شكنجه بي سيم زدند تا بروند و در مورد صحت و سقم ادعايم تحقيق كنند. مثلاً مي گفتم: «قرارمان 24 ساعته است و من ديروز علامت سلامتي را زده ام» براي آن ها توضيح مي دادم كه من چگونه علامت زده و طرف من نيز چگونه علامت مي زند.
ظاهراً از چند روز قبل، آن ها مرا تعقيب كرده بودند؛ حدس مي زدم هنگامي كه به خانه پسر عمه ام رفتم، خانه توسط ساواك كنترل شده و رد مرا يافته بودند.
خلاصه ساواكي ها به سر قرارهاي قلابي رفتند و چيزي دستگيرشان نشد.
ساواك در مورد خوردن سيانور توسط من خيلي حساس بود؛ مرا مي زدند تا بگويم چرا سيانور خورده ام؟ گفتم:«قضيه سيانور دروغ بوده، من سيانور نداشتم، خواستم كمي زمان دستگيري طولاني شود تا مجبور نباشم قرارهايم را لو بدهم، بعد كه ديدم شما فهميده ايد مجبور شدم قرارها را لو بدهم».آنها در مرحله اول، قرارها برايشان مهم بود، بعد اسلحه و مهمات، سپس به اطلاعاتي كه داشتيم مي رسيدند.
در خلال بازجويي مجبور شدم يك جايي را در دولت آباد لو بدهم. آن جا وسايل شخصي خودم را گذاشته بودم؛ اين وسايل عبارت بودند از: دو دستگاه «واكي تاكي» و دو قبضه نارنجك دست ساز. وقتي ساواك آن ها را كشف كرد چون مي ترسيدند اين وسايل تله باشند گفتند: «خودت بايد با ما به آن جا بيايي». مرا به آن جا بردند، و از داخل چاله آن وسايل را در آوردم. اين كار چون ضروري بود، انجام دادم. زيرا در بازجويي، بايد يك چيزهاي به آنها داد تا نشانه صداقت باشد، به اين ترتيب بازجو اطمينان مي كرد كه ما راست مي گوييم. بعد از جلب اعتماد، بايد اطلاعات اصلي را پنهان كرد.
روز سوم، چهارم و پنجم گذشت، ديدم دست بردار نيستند و از من مي خواهند جاهاي بيشتري را لو بدهم. من هم دوباره آن ها را به دولت آباد، بر سر يك سري چاه هاي متروكه بردم، در يكي از آن چاه ها وسايلي را پنهان كرده بوديم، آن وسايل را ساواك ضبط كرد. بعد آنها را سر چاهاي ديگر بردم، تعداد ده چاه را به اين صورت به آنها نشان دادم ولي آنها چيزي پيدا نكردند و عصباني شدند. همين طور از عصبانيت فحش خواهر و مادر مي دادند. يكي از دلايل عمده اي كه باعث شد من ساواكي ها را بر سر چاه ها ببرم، اين بود كه مي خواستم رفقايم بفهمند كه آن جا لو رفته است و ديگر به آن جا نيايند. البته ما چيز زيادي در دولت آباد نداشتيم، فقط مي ترسيدم دوستانم به خاطر پولها بيايند و گير بيفتند. يك هفته به طور مداوم مرا مي زدند، بعد احساس كردند كه قضيه چندان مهم نيست و مساله برايشان عادي شد.
بعد از اين كه زنداني شدم، خوشبختانه پس از من كسي لو نرفت. اما كساني كه در اطرافم بودند شناسايي و دستگير كردند. مثلاً آقاي صنعتي را كه نزدش كار مي كردم به زندان اوين آورده، سه- چهار روز كتك زدند. آنها باور نمي كردند كه او با ما هيچ رابطه اي ندارد، چرا كه مرا در دكان او ديده و فكر مي كردند با ما رابطه سياسي دارد، لذا چند روز او را كتك مي زدند تا اعتراف كند.
پسر عمه ام كه با او تماس گرفته بودم، به آن جا آوردند؛ او هم به هجده ماه زندان محكوم شد. وي فردي سياسي نبودولي به دليل آن كه مدتي وانت خودش را به من داده بود و در زماني كه من كار نداشتم با آن وانت كار كردم، فكر مي كردند او هم با ما همكاري دارد. لذا او نيز دستگير و محكوم شد.
دوست ديگري داشتم كه فقط يك بار به خانه آنها رفته بودم. ايشان و همسرش را نيز بدون هيچ دليلي گرفته بودند، بدون اين كه حتي از من نيز اطلاعاتي بابت اين ها بگيرند. ساواك گمان مي كرد آن ها با من همكاري كرده اند.
يكي ديگر از دوستانم نيز كه كليد خانه اش را به من داده بود وقبل از اين كه خانه اي پيدا كنم حدود بيست روز در منزل او ساكن شدم نيز به هجده ماه زندان محكوم كردند.
در مجموع حدود هفت يا هشت روز به طور مستمر از من بازجويي كردند. پس از آن نيز نزديك به دو ماه هم، گاه به گاه از من بازجويي مي نمودند. معمولا افراد را وقتي زير بازجويي هستند، در سلول انفرادي نگه مي دارند.
بعد از دو ماه بازجويي من تمام شد، ولي با اين حال مرا حدود بيست ماه در زندان انفرادي نگه داشتند، يعني تا بعد از محاكمه در زندان انفرادي بودم. شايد علتش اين بود كه احساس مي كردند من اطلاعاتي در اختيار دارم و نبايد آن را به بيرون منتقل كنم، يا اگر دلايل ديگري هم براي طولاني بودن دوران زندان انفرادي من وجود داشت نمي دانم. معمولا در زندان هاي انفرادي گاهي اوقات يك هم سلولي وجود دارد، اما من ده ماه از اين بيست ماه را كاملا تنها بودم.
يك بار، يك نفر را به عنوان هم سلولي آوردند كه جزو گرو هاي چپ بود، او يك بار بازداشت شده، اما بعد آزادش كرده بودند تا ديگران را توسط او شناسايي و دستگير نمايند. شايد علت اين كه او را با من هم سلول كردند، اين بود كه مي خواستند از اين طريق اطلاعاتي از ما به دست بياورند. البته من تقريباً اطلاعات مهمي نداشتم كه به او بدهم. بعدها كه به زندان عمومي آمدم فهميدم كه زنداني ها به او مشكوك هستند و فكر مي كردند او با ساواك همكاري مي كند.
در هر حال از تمام دوران بيست ماهه زندان انفرادي يك سال در اوين و بقيه را در قزل قلعه بودم. زندان اوين شرايط سخت تري داشت؛ در اوين، نه ملاقاتي داشتيم و نه اجازه هواخوري منظم مي دادند. گاهي اوقات تا دو ماه به هواخوري نمي رفتم.
دردوران يك ساله زندان اوين با برخي تلاش ها ي كه خانواده ام كردند-من بعدها شنيدم-دو يا سه بار ملاقاتي صورت گرفت كه در ضمن آن، خانواده برايم وسايلي از قبيل كمپوت، لباسهاي زيرو... آوردند. در داخل زندان، وسايل اهدايي را بعد از چهار يا پنج ماه به ما مي دادند. اين ملاقات ها هم فقط براي تحويل وسايل بود و گرنه به آن معنا كه خانواده ام را ببينم، ملاقات نداشتم. آن موقع اصلا در زندان اوين ملاقات وجود نداشت، تنها يك بار، بعد از هفت يا هشت ماه سپري شدن دوران زندان، در حضور رسولي -بازجوي ساواك- مرا از زندان اوين به قزل قلعه بردند، و آن جا چند دقيقه اي با خانواده ام ملاقات كردم. امكان انجام اين ملاقات هم با پارتي بازي هاي بسيار فراهم آمده بود، چون در اوين ملاقات رسم نبود.»
ادامه دارد
ادامه مطلب ...
قال الله تعالی: (ابلّغکم رسالات ربّی و انا لکم ناصحٌ امین).
(اعراف-68)
حضور محترم حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی رئیس مجلس خبرگان رهبری و مجمع تشخیص مصلحت نظام و یار دیرین امام راحل (رحمه الله ) و انقلاب اسلامی ایران .نصایح خیر خواهانه جنابعالی در نماز جمعه تهران در روز بیست و ششم تیر ماه را همه شنیدند و آنچه پیش آمده از نگرانی بسیاری از مردم این سرزمین که همه مسلمان و دوستداران اهل بیت پیغمبر اسلام (صلی الله علیه و آله) هستند بازگو کردید . و رنجش خاطر آن عده کثیر از مردم را تذکر دادید. ما شاهد ضرب و شتم مردم بی دفاع بخصوص دانشگاهیان بودیم. پر کردن زندان ها و باز جوئی های آنچنانی که بر کسی پوشیده نیست.
شما پیشنهادهای خوبی برای التیام نسبی دادید، آزادی همه ی زندانیان ، دلجوئی از آنها و خانواده آنها و اینکه بتوانند آزادانه حرف منطقی خود را بزنند و همچنین رسانه های جمعی قضاوت یکطرفه نداشته باشند.
این جانب عرض می کنم از گذشته تا به امروز مردم پشتیبان فقهاء عدول بوده اند. بکار بردن سلاح سرد و یا احیاناً گرم و زندان برای مقلّدین آقایان و دوستداران اسلام و روحانیت یعنی برگشت از دین و تنها ماندن ،و این نه تنها نفعی ندارد که ضرر هم خواهد داشت و معنی حفظ نظام این نیست و این گونه نمی شود اسلام و انقلاب را حفظ کرد. این قبیل رفتارها دور نمودن مردم از نظام و اسلام است. آمریکا ، روسیه ، چین و هر ابر قدرت دیگری هیچگاه دوست ما نبوده و در آینده هم نخواهند بود . خیر در دوستی و همدلی با مردم است . این جانب آنچه از سخنان حضرت آیت الله هاشمی رفسنجانی شنیدم خیر خواهانه بود . نهیب دادن به ایشان و هتک حرمت ایشان به خاطر سخنان حق جایز نیست .
به هر حال لازم است به خواسته های منطقی دوستداران امام و انقلاب آقایان میر حسین موسوی و حجت الا سلام و مسلمین کروبی و محسن رضایی که عده ی بسیاری به آنها رأی داده اند گوش فرا داد که یقینا با دوستی بسیاری از مردم مواجه خواهیم شد. ضمنا متذکر می شوم تاریخ مسلمین به خصوص شیعه شهادت می دهد که تا به امروز مرجع و ملجأ مردم ،علما و مراجع بوده اند ،لذا قلم و بیان خیرخواهانه و حق طلبانه مراجع و علما ،باید مستمر بر این معنا باشد تا هیچ شائبه ی جدایی مراجع و علما از مردم حاصل نشود.
سید علی محمّد دستغیب
29/4/88
ادامه مطلب ...
تقدیم به همسر قهرمانم
با تــو سـرمسـت غــرورم
" بی تو در حسرت نور "
با تو من عشقم و هستی
تو مرا " عهد ألستی"
دشـمنـت ، ذلت و پسـتی
" مهرت اما همه شور "
زورمنــــد ، از تو هـراســان
کاخ ظالم هست لرزان
باطـل ، از قهــر تو ترســـان
" و تـو امـا چه صبــور "
تـــو مــــرا راحـــت جــانــی
تو مبــاهـات جهـــانی
جائـــر ، از نام تو " فانــی "
" یادت آئینۀ شـــــــور
سروده شده در تاریخ 30/4/1388
توسط مريم شربتدار قدس
ادامه مطلب ...
رئیس جمهور منتخب و محبوب ملت ایران، جناب آقای مهندس موسوی
با عرض سلام و ارادت
مدتیست در پی فرصتی بودیم تا در فضایی آرام تر و عقلانی تر عرض ادبی داشته باشیم و پیروزی قاطع شما را چه در عرصه انتخابات ریاست جمهوری، چه در عرصه دفاع از حقوق مردم و چه در عرصه افشای ماهیت زشت استبداد موجود بر کشور تبریک بگوییم.
ما فرزندان آقای بهزاد نبوی مفتخریم که پدرمان توسط دولت کودتا و به جرم دفاع از رأی مردم بیش از یک ماه است در زندان انفرادی بسر میبرد. در حقیقت جریان کودتاچی مدتها به دنبال انتقام گیری از جریانی بود که پس از دوم خرداد و به ویژه در مجلس ششم سعی در افشای برنامه اقتدار گرایان جهت هدم جمهوریت نظام و تبدیل جمهوری اسلامی به حکومت به اصطلاح اسلامی داشت. استعفای نمایندگان مجلس ششم و تحصن افتخار آمیز آنان در خانه ملت تنها گوشهای از تلاش ایشان در جهت تنویر افکار عمومی در مورد انحرافی بود که در خط اصیل امام و انقلاب در حال شکل گیری بود. ولی متاسفانه باید اعتراف کنیم که ما در میزان عطش اقتدارگرایان به قدرت و عدم پایبندی آنها به ابتداییترین اصول انسانی، اخلاقی و اسلامی فهم درستی نداشتیم. باور نداشتیم که در روز روشن مردم را به گلوله ببندند و بی شرمانه ادعا کنند که مردم با سلاحهای اهدایی آمریکا و اسرائیل کشته میشوند. باور نداشتیم که این گبلزهای وطنی، در لباس نظامی و روحانی و رئیس دولت و امام جمعه، هیچ حد و مرزی برای دروغ گفتن جهت حفظ قدرت نا مشروع خود قائل نباشند.
از شما میخواهند که در چارچوب قانون و از طریق شورای نگهبان مطالبات خود را پیگیری کنید. سوال ما این است که چرا هنگام تصویب قانون مطبوعات در مجلس ششم نگذاشتند که روند قانونی طی شود؟ مگر شورای نگهبان نمیتوانست آن طرح را هم مانند تمامی طرحهای سیاسی مجلس ششم رد کند؟ ما میپرسیم مگر نمیشد مطبوعات اصلاح طلب توسط شاکیان همیشگی و طی روند قانونی بسته شوند؟ چه شد که ۱۲ روزنامه در یک روز بطور فله ای توقیف شد؟ نتیجه پرونده قتلهای زنجیرهای و کوی دانشگاه در چارچوب قانونی چه بود؟ بالاخره آن ریش تراش کذایی پیدا شد؟ چرا در حکومت عدل علی پس از ۱۰ سال از شکایت آقای تاجزاده از آقای جنتی هیچ اقدامی صورت نگرفت، جز اینکه شاکی یک ماه است در انفرادی بسر میبرد و متهم کماکان بی هیچ واهمهای مشغول اتهام زنیست. آیا اینکه پدر ما و فرزندان خدوم این ملت بیش از یک ماه است که در سلول انفرادی بسر میبرند قانونیست؟ آیا اینکه نمیگذارند حتی یک دقیقه با خانوادهشان مکالمه تلفنی داشته باشند قانونیست؟ اینکه اجازه نمیدهند قرصهایی را که آقای نبوی پس از عمل جراحی قلب باید به طور مرتب استفاده کنند را به ایشان برسانیم قانونی و طبق اصول اسلامیست؟ البته از جماعتی که ایشان را ۴ سال پیش و تنها چند ماه پس از جراحی قلب باز در قم به قصد کشت کتک زدند انتظار دیگری نیست. این ناجوانمردان از سعید حجاریان، این جانباز اصلاحات چه میخواهند؟ البته که در قاموس اینان امثال حجاریان بر هم زننده امنیت ملی و امثال سعید عسگر تثبیت کننده امنیت ملی هستند. و شاهدیم که چگونه سعید عسگرها را رها کرده اند تا نداها و سهرابها را قربانی قدرت نا مشروع خود کنند.
عجبا که در این روزگار غریب شعار "مرگ بر روسیه" و "مرگ بر چین" نیز در رسانه به اصطلاح ملی سانسور میشود. تا جایی که ما به خاطر داریم شعار مرگ بر شوروی از شعرهای ثابت زمان امام بود. آیا مشکل ما در آن زمان با اقمار شوروی سابق بود یا با هسته اصلی آن، یعنی روسیه غاصب جنایتکار که عظیمترین تجاوزات را در طول تاریخ به تمامیت ارضی کشور ما کرده و میکند؟ چه شد که شعار "نه شرقی، نه غربی" تبدیل به سیاست نگاه به شرق یا به بیان صریح تر باج دادن به شرق شد؟
جناب آقای موسوی! ما به نوبه خود از شما و عزیزانمان آقایان خاتمی و کروبی میخواهیم که لحظهای برای احقاق حقوق ملت و احیای خط راستین امام و انقلاب دست از مبارزه بر ندارید. نکند لحظهای به خاطر نگرانی از وضعیت پدر ما و سایر زندانیان در پیگیری مطالبات مردم تردید به خود راه دهید. این جماعت نه دین دارند و نه آزاده اند. بی تردید شهادت پدران و برادران ما در راه نیل به استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی بسیار گواراست. آنچه تلخ و غیر قابل تحمل است نهادینه شدن استبداد در کشور، پایمال شدن خون شهدای انقلاب، دفاع مقدس و جنبش سبز و بلا موضوع شدن رای مردم است.
ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین
با ارادت بسیار
یاسر و میثم نبوی
۳۰ تیر ۱۳۸۸
ادامه مطلب ...
تو آنجایی و من اینجا در این فکر که تا چه حد در اشتیاق بار دیگر در کنار تو بودن سیر می کنم .
آن شب که تو را وحشیانه از ما جدا کردند چاره ای نبود جز سکوت، مرگی که در آن صدای پلک زدن باران می آمد و من در احساسی که در خمیدگی کوچه ناپدید می شد تشییع می شدم .
پدرم !
الان 35 روز است که در انتظار دیدن دوباره ات نشسته ام . نمی دانم الان کجایی و به چه فکر می کنی
به من آموختی که از حقم دفاع کنم اما الان حق دیدن تو را هم از من گرفته اند . حال این حق را از که طلب کنم ؟!
اما حالا روزگار به من یاد داد ،گاه باید از شیفتگی رها شد تا به آگاهی رسید .
ببین چقدر نجیب نجوا می کنم تورا میان اشک و دلتنگی !
حاکمان !
برزخ را چه قیامتی است ؟ که اینگونه گل را خشک و خشت را آجر می کند ؟
دنیا را چه خیراتی است که وجدان را ذوب و محبت را تبدیل به آتش می کند ؟
دنیا را چه خیری است که بشر را اینگونه به دنبال قدرت می کشاند ؟
و هم اکنون لحظه هایم در حسرت فهم این واژه به یغمای زمان می رود که "عشق" را در جستجوی کدامین متاع شیطان به باد داده ایم که اینگونه نفرت در کیسه هایمان اندوخته ایم ؟ دولتمردان !
من هنوز در سینه ی خود شراره ای آسمانی دارم که نامش وجدان است . با این کلمه آشنایید ؟ فکر نمی کنم
...
دخترت عاطفه
مرداد 28
ادامه مطلب ...
پاييز ۱۳۸۶ به دانشگاه تهران رفتم ، سراغ او را گرفتم تا شايد بيابم. به مام ميهن بازگشتن همان و بر گستره آسمان بدون مرز، ممنوع الپروازم کردن همان! اما شوری در سر داشتم و هزار سودا که کسی هم نبود تا بشنودم جز همزبانانم. برای قوت قلب گرفتن به دانشگاه تهران رفتم . در حياط استاد شفيعی کدکنی را ديدم مانند هميشه آرام و صبور با کتابی در بغل . سلامی نثار کردم و با متانت دست از بغل بيرون آورد اما جلوتر که رفتم بوسه ای بر چشمان خسته اش دزديدم اما استاد از چشمان عبوسم ، آشفتگی خواند سخنی به زبان نياورد انگار با نگاه روشنش می خواست بگويد که « سالهاست در همه دشت به انتظار رهايی ام تا سرود باد و باران و طراوت بهاران را برای نسل تو بازگويم از سرود جويباران و سحرگاهان و ترانه قمری ، آواز رهايی را بشنو و نفس در نفس در سکوت موج در حصار بشکن و در خاکت ريشه دار باش». نگاه خاموشش در حضور باد خزان به دغدغه ام کمی آرامش داد اما تا مرز جنون بودم اگر بخواهم بی پرده بگويم امروز. به دانشکده علوم سياسی وارد شدم . مطابق هميشه در اتاق صادق زيبا کلام ، باز بود سلامم را پاسخی گفت و از بابت ارسال ترجمه " ناسيوناليسم نژادی کرد /نوشته نادر انتصار " که تازه ترجمه اش را به هديه فرستاده بودم، سپاسم کرد. به انتظار رمضانزاده ماندم، انگار که به قول شفيعی او بود تنها که زبان و رمز آواز چگور نااميدان را می فهميد گرچه من خام در آن روز در خواب خُرد بودم و به گمانم آخر جهان بود و نفرين و نفرت بودم و شتاب از غارت احساس آزادی ام. پنهان کردم عصيان درونم را. به اتاقش برد و بشنيد آواز پنهانم را. پيام روشن از هر کرانه به او دادم اما شماطتم کرد که « ز خشکی و آزار چه هراسی ، خموش! دل قوی دار » کتاب انتصار را نقد کرد و تشويقم به ادامه هوسی که در سرم بود که امروزه بعد از ۳ سال موج و اوج طنينش ز دشت ها گذشت. ساعتی به سخن گفتنش بگذشت ، زلال تر از آب گفت و گله ها کرد از لجن و اميد داشت به پيام روشن باران و سيلاب سرفراز بهار و آواز شکوفه ها، آن هم در زمانه عسرت. همسرايی با او به قلب رميده ام ، اميدی ديگر داد ؛ قلبی که به قول بهنود عزيز، گاه پر از شتاب است درونم و شتابان می تپد .
جسارت بيان و موج آگاهی و چشمان تيز عقاب گونه اش بر اوضاع، به وجدم آورده بود با صراحت آذرخش و تندر و طوفان بود انگار در صحرای مواج سياست و تاريخ معاصر سرزمين و نگاه محتسبش ، نم پای آلاچيق جزم باورانی بود که امروز نمی خواهند باور کنند پژمرده نشدن شکوفه ارغوان را و بوی کهنگی دارد قلاده و زنجيرشان در باغ عقيم ديروز، چون جويبار نرم و روان «بودن و سرودن به شادی در آغاز فصل» جاری شده و ترنم مجنون نيز مژده رسان آن است که ديوارهای واهمه ، فرو خواهد ريخت و باره ها خواهد شکست و باران صبحدم بر شاخه اقاقی می بارد. تفسيرش آشنا بود و می خواستم با او بخوانم به فرياد. در کنار پنجره ، ساکت و آرام به صورت پرخنده او می نگريستم که او هم می خواست مدتی قبل از آن به دانشگاه هاروارد بيايد اما نگاه محتسب او را نيز از پرواز منع کرده بودند همانگونه که آقاجری را نيز. برکه آرامش صبوری او در دلم جوانه ای رويانيد . خموش و مات می شنيدمش و گاه سخنی می راندم و هر دو همسان و همسکوت می مانديم. وقتی به استانداری کردستان آمد حريف قبلی - که رنگ سخنان پر فريب و ريايش زبانزد خاص و عام گشته و امروز برای کرسی قدرت زبان مادری اش را نيز فراموش کرده - برايش فتنه ها برانگيخت . او رهزن بود و رمضانزاده را به طراری متهم کرد که دستش به جايی نرسيد با انبوه کرکسان تماشاچی اش و مامورهای معذور، چون رمضانزده بيضه در کلاهش نشکست و زان ساليان و روزان ، مردمان کرد هم خرمن خرمن نفرت بدرقه آن حريف شعبده باز کردند که از تشابه کرامت موسی خواب ديده اش و امام ناديده اش به رياست جمهور وقت ، بانگ رسای ملحدان بود و امروز کلاهش پشم دارد اما ديگر همه عالم ،خيمه دروغش را باور نکردند اما کجاست شرم و شرف و خودش می داند آن کلاه برای سرش گشاده است. کردها آن مسيح غارت و نفرت را خواهند شست به روزگاران و او به صد خشم و شحنه و خار، نمی تواند بزدايد نگاره دروغين و سايه تملق و تزويرش را. هرگز باوری به هويت کردها نداشته و ندارد .
گرچه رمضانزاده در اواخر ايام خاتمی به فعاليت سياسی کردها رونقی دوباره بخشيد تا اصلاح طلبان کرد به بيان هويت فرهنگی سياسی خويش بپردازند و آنگاه به عنوان بخشی از تار و پود جامعه ايران؛ خواهان و طالب حق مشارکت در حلقه قدرت مرکزی باشند. و از بند و دام نگاه امنيتی به کردستان و عدم توسعه رها شوند گرچه او در ايام استانداری اش زان پرده تاريک، کاست و پيوسته دغدغه اش گريز از خاموشی و بيگانگی بود. گرچه در بدو انقلاب جمهوری اسلامی کردها تجربه آشفتگی و ناسازگاری و فرصت سوزی را دارند که موجب عدم پذيرش هويت فرهنگی سياسی آنان بطور رسمی توسط دولت موقت بود . وی کرسی استادی را در دانشگاه پذيرفت و کارنامه بسيار موفقی هم برای خود ساخت و شايد هويتش ، رنگين تر کرد. رمضانزاده به فعاليت خودش ادامه داد و با شهامت نقدهای صريح خود را بيان داشت. تا اينکه تند باد حوادث در چمن ، ياسمن و ارغوان ها را نشانه رفت و زهد و فسق و سموم، رنگ نسترن ها را ببرد تا و شايد« کس به ياد ندارد چنين عجب زمنی » رمضانزاده بانگ برآورد که هيهات ، به يغما بردند و به ثمن بخس فروختند و مزاج دهر تبه شد، آنگاه به بندش کشانيدند اما او چون ردای استادی بر تن دارد ، امروز بر فراز ها فرسنگ ها دوری ، يادش کردم که بگويم :
استاد! بی جزر و مد، دريای قلبت چگونه می تپد؟ دانی که نامت درميان همزبانانت گشته بلند؟ از تو آموختم که تاريخ بنويسم و خواهم نوشت شکوه سرودن و پرواز بلندت را هرچند « کاين گونه فرصت از کف دادند بی شماران». گرچه امروز بی پناهی، اما محصل هايت گوه روشن اند بر پايداری سايه ات . تو استادی و به کلاس درس بازآ . يادت هست به من گفتی که « مبادا روزی در پی قدرت باشی و مبادا روزی کلاس درس و نوشتن در اتاق خلوت را به مقامی بفروشی » و آن نقشی که تو بشتی در سينه من و يا شاگردانت باقی است اما تو عاشق پشيمانی و فرق است ميان تو و خيل شرمساران و اين يادگاری که تو بنهادی به غارت طوفان ها نمی رود، از خط استقلال و آزادی سخن راندی و در کلاس درس با صدای رسا از آزادگی قوميت ها سخن ها گفتی اگر هزاران کس به لجن اش بکشانند و يا به قتلگاهش. در فراخنای هستی سحن حق می ماند و تو به حق سخن گفتی. لحظه لحظه با ضمير ناگزير خويش، جنگ می کنم که مبادا اين نوشتنم شرح تو نباشد اما صدای خوف و رجا ندارد تاثيری در دل مضطربم . دلی که امشب در آغوش اقيانوس در انتهای جهان تکيه زده ام بر صخره ای پر صلابت و آواز مرغان دريايی ، سپيده را مژده می دهند. صف انتظار و دژ وحشت ديارم می شکند عاقبت، گويی امروز در آفتاب تموز، خطيب نماز جمعه هم چنين پيشنهاد داده. تا اين سايه ديو سار توهم کنار رود و تو و يارانت از حصار بيرون آيی و به کلاس درس باز آيی و حضورت را دريابند مشتاقانت که کنون از غيبت تو، رونقی ندارد کلاس شان. ديوانگانی که زنجير به گردن تندر انديشه و زبانت در افکنده اند نمی دانند که گره به باد می زنند و باد در قفس می کنند، انديشه و زبانت، آزادی می خوانند و به صد خنجر هم نمی گسلد منطق انديشه سياسی ات. ذهنی که خسته نمی شود و بيدار است و عاشق سحر و بسيارانند کسانی که چون تو مشفقانه می انديشند و بر هويت جاری خويش تصوير چنين می کنند.
نفست شکفته باد. به هر حال اميدوارم که در ميان فواره درد و دشنام و آتش فراعنه ، به حرمت ردای استادی ات، به زودی آزادی ات را جشن بگيرند محصل هايت که ردای تو، گرانقدر است هرچند در اين موسم عسرت و روزگار وانفسا قدر استاد ندانند مگر در کلاس درس و دانشجويان شيفته پويايی و نو جستن. پس به شوق آنان که جامه سوگ به تن پوشيده اند ، ببخشای اين رنج را که خود می گفتی « نشان عبور سحر است» . فتنه ها خواهد رفت و سوی قرون می گشايد روزنه اميد، لحظه شادی و طرب در بزمگه آزادی. از تبار تهمت ها و تبر ها می دانم هراسی نداری حتی اگر با خروش دهان های وقاحت شان به گبر و رافظی ات بی شمار تهمت زنند آنان کناس قدرت اند و تو فاتح آزادی گرچه امروز توی اهل خرد ، راهت فرو بسته و آنان که به شکوه کلاهشان نازند، اما « تاريخ، سطل تجربه تلخ و تيره است» و برای جوانان شکيبا و بيدار هم « پيمودن آن مسافت دشوار» با اميد بودن در کنار استادانی چون توست . انان سخن شفيعی را باور دارند « پيش از شما، به سان شما، بی شمارها ، با تار عنکبوت ، نوشتند روی باد : کاين دولت خجسته جاويد زنده باد». و گاه ناجوانمردی گيتی است تکرار صحنه های تلخ. اما شاگردان وحشت زده تو آواز سفرنامه باران را خوانده اند و می دانند او« خاشاک چشم ماست امروز و روز ديگر، همچون خسی بر امواج در جوی جست و جو» و تو و ديگر استادان پرشکوه، کوهی نشسته بر سکو. سکوی فرهنگ و تاريخ ما . رندان بلاکش را مردمان دوست دارند به دلت رجوع کن که دل تو قطب نمای راه است حتی اگر به داس کهنه خود درو کنند برگ و شکوفه های اميد را .
« وين نغمه محبت بعد از من و تو ماند ، تا در زمانه باقی است آواز باد و باران» .
قانعی فرد – بوستون
Erphan.qa@gmail.com
ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ...
تو را به هر طرف که می روم
به جان خویش بسته و
به قلب می کشم به دوش
تو در خیال من که نه ،
به هر نفس که می کشم
نشسته ای چه نازپوش !
.................................................................
و اینک به جای نجوا فریاد برآرم :
در عاشقی گریز نباشد ز ساز و سوز
استاده ام چو شمع مترسان ز آتشم
نوشته شده توسط رها در 12:51
24/4/88
ادامه مطلب ...
پدرجان تقریباً دو هفته است که از دستگیری تو می گذرد و ما همچنان نتوانسته ایم ما تو صحبت کنیم. هر روز با مادر تماس می گیرم با این امید که حداقل بدانم کجا هستی اما متأسفانه جواب مادر یکی است: از پدرت بی خبریم. تک تک این روزها دلم شور می زند. هزاران سؤال از ذهنم می گذرد. آیا حالش خوب است؟ آیا او را آزار می دهند؟ کی می توانم صدایش را بشنوم؟ و سؤالاتی از این قبیل.
امروز اما از دادسرا با ما تماس گرفتند و این دلشوره را چند برابر کردند. گفتند به دارویی حساسیت داشته ای و تو را باید تحت مداوا و نظر قرار دهند. تنها دلخوشی کاذب من در این دوهفته این بود که زندانبانانت برادر دینی تو هستند و به این خاطر به تو آسیبی نخواهند رساند.
پدرجان جای تو در این دو هفته بسیار خالی بود، چرا که در روز پدر در کنار دخترت نبودی و پسرت در غربت نتوانست صدایت را بشنود، در روز سالگرد ازدواجت در کنار مادر نبودی. روز سالگرد فوت پدرت را در زندان گذراندی، حتی پدربزرگ جای خالی تو را در قبر احساس کرد. امسال همچون عمو سعید شهیدم نتوانستی به مزار خاک پدرت بروی. نبودنت در این ایام موجب شد که این دو هفته برای ما به سان سالها باشد.
پدرجان حداقل نگذاشتند تا در روز ولادت علی (ع) و روز پدر، با تو حتی به صورت تلفنی صحبت کنیم و هیچ چیز مضحک تر از آن نیست که در حکومتی که مدام دم از الگو گرفتن از حکومت علی (ع) می زند، تو را به زندان می اندازند و حتی صدای تو را از ما دریغ می کنند. حکومت عدل علی کجا و اینان کجا.
فاطمه ابطحی گفته است که آقای ابطحی شب ها صدای الله اکبر مردم را می شنود و این موجب دلگرمی ایشان می شود. امیدوارم آنجا که هستی تو نیز بتوانی صدای الله اکبر هموطنانت را بشنوی چرا که می دانم طنین این صدا تنها مرهم دردهای چندساله ی توست.
ای کاش می توانستی نه تنها با من بلکه با تمام ایران صحبت کنی. ای کاش می توانستی به فرزندان دیگر هم سلولی هایت بگویی که پدرانشان چه حالی دارند. ای کاش می توانستی برای مادران از فرزندان در بندشان و از شجاعتشان بگویی و با نهایت اندوه به بعضی مادران نیز بگویی که منتظر سهرابهایشان نباشند.
نمی دانم به کجای این دنیا باید بروم و به کدامین مقام در ایران از ربایندگانت شکایت کنم. به کدام دوستت زنگ بزنم. امروز دوستانت نیز در کنار تو هستند. نمی دانم کدامین مخلوق خداست که می تواند به پرونده ی خدمتگزاری های تو به مردم و نظام جمهوری اسلامی بنگرد و تو را در زندان نگه دارد. از ابتدای دستگیرشدنت با خود می گفتم که ای کاش در ایران بودم. اما نمی دانم اگر در ایران بودم در کجای خاک میهمنم بایستی دنبالت می گشتم. به کدام مسئول و مقام می بایستی مراجعه می کردم و کدامشان فریاد دادخواهی ام را پاسخ می دادند. فقط این را می دانم که تو بی گناهی و تنها به جرم اندیشیدن و برای دفاع از جمهوری اسلامی که برایش انقلاب کردی و به آن باور داری امروز در بند هستی. امروز دنیا شاهد آن است که تو در راه وطن ایثارگری می کنی . این را بدان که تو و دوستانت در این نبرد پیروزید. پایه های جمهوری اسلامی بر شانه های تو و یارانت استوار است و هیچ وقت نمی گذاریم این کودتاچیان نظام احمدی نژادی را بر ایران مقدس من تحمیل کنند.
ادامه مطلب ...
سیاست؛ زندان و کاخ
سید مصطفی تاج زاده
روزنامه سپیده3/6/1381
1.آیا مراکزی بهتر از کاخ و زندان می تواند ماهیت حقیقی قدرت را نشان دهد؟ تعهد دولت به آرمان ها و برنامه های خود،رفتار آنان در کاخ و بهربرداری صحیح یا سوء استفاده از امکاناتی که به دلیل برخورداری از قدرت در اختیار می گیرند و نیز دفاع صریح ازحقوق شهروندان و به ویژه مخالفان ثابت می کند که آیا آنان حکومت را همچون طعمه می بینند که باید در اسرع وقت بلعیده شود،یا آن را فرصتی گذرا می یابند که لازم است بیشترین خدمت به مردم در آن صورت گیرد؟آیا آنان قدرت را ملک مطلق وثابت خود می دانند که دیگران را به صورت مسالمت آمیز به آن راهی نیست،حتی اگر اکثر مردم چنین بخواهند،یا این که ملت را ارباب و صاحب خانه اصلی می دانند و مشتاقانه از گسترش مشارکت آنان در امرمدیریت کشور استقبال می کنند؟
2.وضعیت زندان و زندانیان، به ویژه شهروندانی که به دلایل سیاسی متهم یا مجرم شمرده می شوند، معیار مناسب دیگری برای ارزیابی میزان حاکمیت قانون، آزادی و عدالت،سلامت و کارآمدی ساخت سیاسی وبالاخره اعتماد به نفس مدیران هر جامعه است.به نظر من کاخ وزندان دو سر طیف سیاست هستند که در آنها "قدرت " لخت و عریان در معرض دید قرار دارد.این دو همچنین دو روی یک سکه محسوب می شوند،به این معنا که هر چه فساد در اولی بیشتر رسوخ کند،حقوق انسان ها در دومی بیشتر نقض می شود و تعداد بیشتری از شهروندان دلسوز میهن و مردم در آن جای می گیرند.وقتی فساد در کاخ به مطلق شدن میل می کند،اختناق نیز کامل و زندان محل استقرار آزادی خواه ترین انسان ها خواهد شد. وضعیت زندان نشان می دهد آیا دغدغه دولت مردان "انسان به ماهو انسان" است و از نظر آنان، حتی مجرمان انسان محسوب می شوند که حداکثر به بیماری مبتلا شده اند،یا فراموش شدگانی به شمار می روند که ضروری است هر چه سریعتر از شرشان خلاص شد.در میان محبوسین،چنانچه زندانیان سیاسی محبوب ملت باشند،می توان گفت زنگ ها به صدادر آمده اند و پایه های مشروعیت سیاسی آن نظام در حال پوسیدن است.
3.قوه قضائیه که موظف است بر فراز "کاخ"و "زندان"،عدل را اقامه کند،به هر میزان که میل به توجیه قدرت پیدا کند،حقوق شهروندان را ضایع خواهد کرد و بر عکس،نهادهای قضایی به اندازه ای که متعهد به حق و رعایت حقوق شهروندان باشد،از سوءاستفاده و انحراف قدرت جلوگیری خواهد کرد.شرط اقامه عدل،به خصوص در محاکمات سیاسی "استقلال" نهاد قضایی از قدرت است،و نه از افکار عمومی.
4.قضاوت عمومی حقوقدانان یکی از معیارهاي موجه داوري درباره عملکرد دستگاه قضایی است،اما یکی دیگر از ملاک ها به ویژه در رسیدگی به جرایم سیاسی و مطبوعاتی که اتهام ها یا جرایم در منظر مردم رخ می دهد،داوری افکار عمومی است که درباره احکام قضایی در زبان مردم جاری می شود
5.همچنان که فرد از خودراضی معمولا حسن ظن زیادی به خود دارد،و اگر به دیگران سوء ظن عمیقی نداشته باشد،توقعات فراوان و بعضا نامعقولی از آنان دارد،دولتمرد مغرور و خام نیز خصلتی مشابه دارد. اعتماد مطلق به خود و افراطیون، معمولا با سوء ظن گسترده وعمیق به سایران،ولو درست کردار ترین و خیرخواه ترین شهروندان،توأم است و باعث می شود انتظارات وی از دیگران روز به روز افزایش یابد،بدون آن که خود را به انجام خدمتی بزرگ موظف بداند و بدون آن که توجه کندچه بسا انگیزه بسیاری از منتقدان و حتی مخالفان در خدمت به میهن و مردم،شریف تر از نیت قدرتمندان است.مهم تر تحلبل دیگران درباره تحولات اجتماعی و بین المللی است که در بسیاری مواقع از نگاه دولتمردان عمیق تر و واقعی تر است و توجه به آن برای اداره بهینه امور کشور ضروری است،هرچند پیشنهادهای آنان معمولا در گوش سیاستمدار مغرور پژواک نمی یابد.
6.دولتمرد خردمندمی داند که شرط سلامت حکومت"سوظن به قدرت" است و اتخاذ سازوکاری برای این که قدرتمندان و اطرافیانشان،مجال سوءاستفاده از امکانات و فرصت های عمومی و نیز امکان نقض پیمان با ملت و تجاوز به حقوق شهروندان پیدا نکند.نشانه تقوای حکام،علاوه بر خداترسی،رسیدگی مستمر به مناسبات در "کاخ"و"زندان"است،تا همواره شریف تری افراد در امنیت و حتی المکان در مسند خدمتگزاری ملت وشریرترین آنان در زندان باشند.
ادامه مطلب ...
نمی دانم چطور صدا بزنم !! آقا مصطفی ! آقای تاجزاده ! آقای دکتر !
نمی دانم چطور سلام کنم ، بغض اجازه نمی دهد که به خوبی صدایتان بزنم ، یاد خاطراتی که از شما دارم ، یاد روزهایی که با هم بودیم ، یاد روزهای کاری و روزهای دوستی و روزهای همسایگی ... در این مدت سی و چند روز ، هر روز و هر روز خاطرات با شما بودن رو مرورکردم ، مرور کردم که چطور با هم آشنا شدیم ، مرور کردم که چطور با هم آغاز بکار کردیم ، مرور کردم که چطور با هم و با دوستان خوشحال میشدیم و چظور با هم و با دوستان از جفاهایی که به اندیشه مان می شد غصه خوردیم ، مرور کردم هر آنچه را که با شما بودم چه وفق مرادمان و چه وفق مراد نامردان
سخن بیهوده نگویم ، چون می دانم که از سخن بیهوده شنیدن خوشتان نمی آید ، اما نمی دانم تا به امروز در زندان چقدر به شما حرفهای بیهوده زده اند ؟ چقدر حرفهای بی ارزش و سخیف به شما زده اند ؟ اما می دانم از روزی که مدعیان عدالت شما را به بند کشیده اند ، آنقدر تنهایی که کار از حرف بیهوده شنیدن گذشته ... تنهایی در سلول انفرادی ... انصافاً سخت است
برادر عزیزم !
هرچه بگویم و هرچه بنویسم بازهم نمی توانم حالات و اوضاع و احوال در بند بودنتان را درک کنم ، راستش در مخیله ام نمی گنجد که شما در بند باشید ، هرطور که فکر می کنم و هر طور که می بینم درک و پذیرشش برایم سخت است ، مصطفی تاجزاده ای که یک عمر از زمانیکه یک جوان 18 ساله بود تا کنون برای استقرار نظامی که به اساسش اعتقاد داشت مبارزه کرد و اکنون در همان نظام به بند افکنده شده !!!
این برایم غیر قابل تصور است ! سخت است و دردناک ! با هر کسی که شما را حتی به خوبی نمی شناسد هم که صحبت می کنم از این رفتار سفاکان ابتدا متعجب و سپس آزرده می شود ...
خاطرم هست که برای سالروز ترور سعید حجاریان یادداشتی نوشتم و روی وبلاگم قرار دادم با عنوان " جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد "
آقا مصطفی !
شاید جرم شما و دیگر محذوفان و در بندان این باشد که اسرارشان را هویدا می کنید ... حتماً جرمتان این است ... شک نکنید آقا مصطفی عزیز !!!
آن روز را به خاطر می آورم که برای عقدمان به دفتر آقای خاتمی آمدیم ، با روی باز از من و خانواده استقبال کردی ، می دانستم که مشغله فراوان دارید و باید زود بروید ، اما وقتی از شما خواهش کردم به عنوان حاضر و ناظر عقدمان بمانید با رویی گشاده تر از همیشه شما مواجه شدم و چواب پذیرشتان مشعوفم کرد ... ایکاش می توانستم کمی جبران کنم ... اما دریغ و صد افسوس ...
آقای تاجزاده !
بغض گلویم را می فشارد ، همانند دستانی که گلویت را می فشارند ، من می توانم بغضم را کنترل کنم ، اما شما نمی توانید دستان آنان را کنترل کنید ، با دستانی بسته که امکان ندارد ... اما به خوبی می دانم ، چون می شناسمتان ، با همین گلوی زخم خورده آنچنان فریادی می زنید که گوش سفاکان را کر می کنید ، صدای مظلوم از صدای هر تنابنده ای رسا تر است ... لطفاً در آنجا بغض فرو خورده ما را فریاد بزنید ،
بگذارید همان آقا مصطفی صدایتان بزنم ...
این نامه را از سر دلتنگی برایتان نوشتم ... تا یادم نرفته اگر بهزاد نبوی آن چریک پیر ، جواد امام مرد مصمم و سخت کوش ، مجید نیری مرد دوست داشتنی و پیگیر و مقاوم ، فیض الله عرب سرخی همراه همیشه یاور ، صادق نوروزی مرد همیشه آرام و با وقار و امیر حسین مهدوی جوان همیشه خندان را دیدی سلام مرا به ایشان برسان و بگوئید که پایان شب سیه سپید است ... و می دانم که همگی تان به نصر من الله و فتح القریب اعتقاد دارید ...
با صدای بلند بخوانید و فریاد بزنید آقا مصطفی : لا شک به انک المنتصرون
ارادتمند همیشگی
مصطفی بهمن آبادی
ادامه مطلب ...
سلام بابا!
امروز تولد مامان است و تو هنوز به او زنگ نزدهاي. زودباش ديگر! دير ميشود. ما منتظريم! تولد مامان كه بدون تبريك تو تولد نميشود!
کوچک تر که بودم هر سال زنگ می زدم به تو و با نگرانی به یادت می آوردم که هدیه یادت نرود و تو چقدر می خندیدی که " بله فاطمه هم زنگ زد، نگران نباش. "
حالااما، نمی دانستم چطور یادت بندازم که امروز یکی از روزهای مهم ماست. گفتم ما! كدام ما؟ ما كه حالا ما نيستيم؟ هر كدام گوشهاي هستيم . براي ما شدن دوبارهمان دعا ميكنيم. " من"ها، طاقت " ما " بودن ما را نداشتند!
دلم ميخواست تصميم خطرناكي بگيرم، شاید مثل همیشه زنگ بزنی و بگويی " بابا جان، به من اعتماد کن، تا شب بیام با هم حرف بزنیم. "
دلم ميخواست مثل آن شب آخر بغلم کنی تا با هم گریه کنیم و من مرتب جمله هایت را زير لب، توي فشار اشك و هق هق، تکرار کنم " ما به هدفمان اعتقاد داریم، ما هیچ خلافی نکرده ایم جز درخواست حقوق انسانیمان، پس نترس و نگران نباش. "
تمام این چند روز جمله آخرت که گفتی " به خدا توکل کن که با ماست " در گوشم زنگ می زند. همهي جملههاي تو در گوشم است، همهي محبتت در قلبم.
آن شب گفتی، بنویس، هر لحظه که دلگیر بودی و غمگین و حتی خشمناک فقط بنویس."
بابا ! آن شب به تو قول دادم که فقط بنویسم، همه ی حرفهایم را بنویسم. ناگفتههايم را و رازهاي مگويي كه با سپيدي كاغذ گفتني است و با تو كه هر جا باشي مرا ميشنوي. مرا ميخواني. این روزها فقط کاغذ می خرم و قلمي كه تاب حرفهاي مرا داشته باشد و فقط می نویسم، به تو، به مامان، به دوستانمان، به عموهای شهیدم و به همه ی آنها که صبح و شب زنگ می زنند و دلشورهي تو را دارند. دلشورهي مرا! دلشورهي صبا را! راستي گفتم صبا! دارد از اينجا برايت بوس ميفرستد. براي او هم مينويسم. دارم سه سالگي اش را ثبت ميكنم. لحظههاي دردناك سه سالگي اش را. امروز بي خيال ميخندد و فردا كه بزرگ شود بر كلماتي كه مادرش نوشته خواهد گريست!
اما هيچ نامهاي پست نخواهد شد. هيچ كبوتر اميني نيست كه نامهام را به پايش ببندم و براي تو بفرستم. تازه گيرم كبوتر پيدا شود، يا قاصدكي بيايد كه به اصرار پيامي از من براي تو بخواهد...به كدان سمت بفرستمش؟ نشاني تو كجاست؟ آه..تو كجايي؟
اين نامه اما فرق مي كند، گفتم شاید هنوز فرصتی باشد که زنگ بزنی و تولد مریم عزیزت را تبریک بگوئی.
او که این روزها چنان آرام و محکم و مومنانه می خندد، که من دلم می لرزد از حجم توانش و خیالم راحت می شود از اعتمادی که همیشه به تو و او داشته ام. و مرور می کنم هر روز این حرف مامان را که گفت:" بعد از طوفان آنچه می ماند ساقه و ریشه ی مقاوم درختان است " و من پر می شوم از استقامت.
ادامه مطلب ...
چه سلامی؟ چه علیکی؟ به همین راحتی ما را جا گذاشتید؟ سبقت به این سرعت؟ دست ما را نگرفتید و تنها تنها رفتید مقدس ترین محراب مبارزان تاریخ معاصر ایران؟ این رسمش بود؟
بی معرفتها! مگر ما چه از شما کم داشتیم که نباید چند تا از آن سیلی های دوست داشتنی می خوردیم؟ یعنی ما اینقدر بی طاقتیم؟
ابطحی عزیزم! خاطرت هست وقتی در صحن گوهرشاد بودم از من خواستی برایت ۲a کنم؟ جایی که تو هستی قداستش کمتر از مسجد گوهرشاد نیست. آنجا را چکمه پوشان به توپ بستند و در اینجا چماق به دستان شما را به توپ تهمت و شکنجه بسته اند. پس خیلی التماس ۲a داریم.
اگر به لطف اول بودن اسمت در موبایلم روزی ۵ تا اس ام اس سفید و هفته ای یکی دوتا اس ام اس عاشقانه اشتباهی از من می گرفتی، نگران نباش. بیشتر از یک ماه است که دیگر کسی نمی تواند اس ام اس به جا بفرستد، چه رسد به اشتباهی.
سعید نورمحمدی گلم! یار دبستانی من. آرامترین مرد مشارکت، خاطرت هست پیکسلی را که به من هدیه دادی؟ او هم مثل خودت بی وفا بود. دو روز بعد دادمش به سمیه. امیدوارم به سمیه وفا کرده باشد.
حمزه جان! تو بخشی از بهترین روزهای مطبوعاتی من هستی. خاطره اولین روز تیترآنلاین. نامه ای که مادرت برایت نوشته بود خواندی؟ شاید نخوانده باشی. ولی من به جایت بارها خوانده ام و اشک ریخته ام.
آقا شهاب! فکر می کنم اینها در این مدت از اینی هم که بودی کچل ترت کرده اند. کچلت کرده اند که به هزار خیانت نکرده اعتراف کنی. نمی دانند که تو سالهاست به کچلی عادت داری.
آقا مصطفی! واقعا انگار دیوار از دیوار شما کوتاهتر پیدا نکرده اند. می شود کسی شما را دیده باشد و باور کند از شما برمی آید که بر روی مردم اسلحه بکشید؟ که می گویند شما را با یک انبار اسلحه در خانه تیمی دستگیر کرده اند. خانه تیمی همان جایی است که نیمه شب همسرت فریاد می کشید مصطفیم را سالم تحویل داده ام و سالم تحویل می گیرم؟
آقای رمضان زاده! سالها درس آزادگی دادن نتیجه اش همین می شود. حقتان است. شنیدم بدجوری در مورد شما عقده گشایی کرده اند. یادتان هست هشت سال سخنگوی دولت بودید و محافظ نداشتید؟ فکر می کنم حالا آنها که باید محافظتان می بودند خوب دارند انجام وظیفه می کنند. ولی نه! محافظ شما همان کسی است که سعید حجاریان را برای کوری چشم این تنگ نظران ده سال نگه داشت و پس از این هم نگه می دارد.
صحبت از شما شد آقا سعید! شفاف ترین خاطره سیاسی نوجوانی من. هنوز اشکهایی را که در دعای کمیل برای شفایت ریخته ایم به یاد دارم که می رویم و برای آزادیت کمیل می خوانیم. تو هستی. همیشه هستی. تو بودی که جسم ناقص شده از جورت را وقف آزادگی کردی. تاریخ ایران هیچگاه تو را از یاد نخواهدبرد.
خواهر عزیزم! سمیه. شنیدم که به مادرت و ایمان گفته بودی حالت خوب است. وقتی کسی در اوین این حرف را می زند باید پشت سرش گفت: «اما تو باور نکن!»
خاطرت هست چقدر برای فعالیت زنان تلاش می کردی؟ حالا بیا و ببین که زنان سردمدار جنبشند. مردان ما امروز در سایه زنان مبارزه می کنند. پیروزی از این بزرگتر؟
لحظه لحظه عبادتت را می ستاییم و غبطه می خوریم به هر قطره اشکی که مادرت در روزهای دوری از تو می ریزد. ایمان جان! دادا. ما خیلی نوکردیم. سمیه خواهر همه ماست.
خلاصه اینکه… بی معرفتها. در آن عبادتگاه که ما را در راهش جا گذاشتید، دعا فراموش نشه!
باشد تا بعد…
ادامه مطلب ...
با سلام و احترام
امروز كه قصد كردم مطالبي را خطاب به شما بنويسم، شما را با ديگران متفاوت ديدم و بدون هيچ ديدار حضوري، حس قوي آشنايي و نزديكي مرا به اين اقدام مصر كرد. اين حس به سالها پيش از رياست شما بر قوهقضائيه باز ميگردد. آن روزها من نوجواني بودم كه هر روز كيف مدرسه را بر دوش ميانداختم و از كنار دفتر شما در كوچه ناصر ميگذشتم. ميديدم، مردان و زنان تهيدست و وامانده از همهجا در صف ايستادهاند و در دفتر شما را ميزنند. اولين باري كه اين صحنه را ميديدم، پرسيدم: اينان چه كساني هستند؟ اين خانه كيست؟! متوجه شدم آنان اول ماه قمري مستمرياي را از شما دريافت ميكنند تا زندگي بگذرانند؛ يعني با زدن در آن خانه، پاسخي ميشنيدند و روي گشادهاي ميديدند و روزي خود را به واسطه شما دريافت ميكردند.
سالها از آن روزگار و از آن محله قديمي كه آقايان ديگر هم سكان آنجا بودند، گذشت و چرخ تقدير، مرا روزنامهنگاركرد. در ماههاي اوليه، اتفاقي برايم رقم خورد و بازداشت شدم. در جريان اين حادثه، رفتارها و اقداماتي صورت گرفت كه كميته حقوق شهروندي قوهقضائيه در قم كه از ابتكارات دوره رياست شما بود، مرا خواست و از چون و چراي آن مسائل پرسيد و شكايتي را تنظيم كرد.
سه سال پس از اين رخداد كه در هفتهنامه «شهروند امروز» قلم ميزدم، به بهانهخبري ماموريت يافتم تا گزارشي از زندگاني شما را بنگارم. اين اتفاقات كه ذكر كردم، مرا مصر كرده بود كه با وجود نبود منابع جامع و كاملي از خاطرات زندگي شما، به اين اقدام دست زنم.
چندين روز، به دنبال مجموعه اطلاعاتي در اين باره ميگشتم؛ از «دفتر رياست قوهقضائيه» در تهران تا «دايرهالمعارف فقه اسلامي بر مذهب اهل بيت» در قم تا اينكه شماره تلفني از شمال كشور مرا ياري كرد و بخشي از اطلاعات گزارشم را با گفتوگوي تلفني با حضرت حجتالاسلاموالمسلمين سيدعبدالهادي شاهرودي يافتم. آنچه در اين گزارش و اطلاعات جديدم درباره شما برايم تازگي داشت و دريافتم چرا شما اينقدر بر «حقوق شهروندي» اصرار ميورزيد، اين بود كه شما در جريان بازداشت شاگردان آيتاللهالعظمي محمدباقر صدر، 40 روز در بازداشتگاه رژيم سابق عراق به سر برديد و تحت شكنجه قرار گرفتيد؛ به گونهاي كه هنوز آثار آن بر دستانتان پديدار است. ماموران استخبارات پس از مهاجرت اجباري شما به كويت و سپس ايران دست بردار نبودند و برادرانتان؛ هادي، مصطفي و محسن را بازداشت كردند و «محسن» برادر كوچكترتان را به تلويزيون بردند و تحتفشار و شكنجه آنچه ميخواستند را به نام اعتراف از برادرتان پخش كردند.
حضرت آيتالله
اين خاطرات و اطلاعات اندك، اما اثرگذار از شما در ذهنم، مرا بر آن داشت تا با شما سخن گويم:
1 – آن روزها، اگر چندين مرد و زن بيبضاعت دست دراز كرده بودند و طلب ياري داشتند، امروز چندين شخصيت سرشناس و صاحبنام و آبرو كه در گذشته در تحقق آموزههاي ملي و اسلامي گام برداشته بودند، طالب عدالتند و در خانه قوهقضائيه آمدهاند تا از پدر، همسر و فرزندشان خبري بگيرند و بپرسند. آنان شكوائيه دارند. شما كه ديروز در كمك به مردم عادي دريغ نميورزيديد، امروز هم اينان كه بزرگند و خوشنام، را بپذيريد، صداي حقشان را گوش دهيد، خواستهشان را مستجاب كنيد و دقالباب آنان را بشنويد. آنان اقدامي غيرقانوني يا مخل مباني اسلام و قانون اساسي نميخواهند. آنان خواستار آزادي عزيزانشان براساس قانوني هستند كه خانوادههايشان سالهاي سال براي آن هزينه دادهاند.
2 – ايام عراق را به ياد داريد، زندان و شكنجه را بيش از برخي از مسوولان چشيدهايد، اعتراف برادرتان را ديدهايد. تجربه آن حوادث تلخ، باعث ميشود تا دلتنگي فرزندان و همسران بازداشتشدگان را حس كنيد. درد جدايي و بيخبري يك خانواده را درك و با ديدن آثار ناملايمتيها، همچون گذشته بر «حقوق شهروندي» تاكيد كنيد. شما بهتر از هر كس ديگر ميدانيد، تحمل هزينه به خاطر آرمان و اهداف سياسي ـ اعتقادي يعني چه؟ ميدانيد كه منافع در اين وادي معنايي ندارد و اصرار بر «حق» است كه اين مسير را ميگشايد. شما خودتان، برادرانتان و دوستانتان را در بند ديديد و تلخي آن را به خاطر داريد، اكنون در اين واپسين روزهاي رياستتان بهتر نيست تمامي آنان را آزاد كنيد؟
3 – شما خود مجتهدي بزرگ هستيد كه در مكتب بزرگاني همچون آيات عظام شهيد صدر، امام خميني و مرحوم خويي تلمذ كردهايد و بيش از ديگران به آراي بزرگان و فقيهان شيعي اشراف داريد. در مكتب شيخ مفيد، شيخ طوسي، شيخ انصاري، ميرزاي شيرازي، آخوند خراساني، علامه نائيني و... كه خودشان هم از فشار و برخورد اين گروه و آن گروه در امان نبودهاند، آموختيد «حقالناس» را پاس بداريد. از اميرالمومنين عليبنابيطالب(ع) تبعيت كردهايد و بارها حكم «درآوردن خلخال زن يهودي» را خواندهايد و روايت كردهايد. امروز اينان كه داغدارند، زن يهودي نيستند؛ مسلمان و ايرانياند، معترضند و انتقاد دارند. آيا در مكتب بزرگان شيعه همه راهها به زندان ختم ميشد؟ البته كه شما بيش از بنده به اصول و مباني تشيع واقفيد، اما اينها را ميگويم كه شايد ديگران بشنوند. امروز شما بياييد و براساس آموزههايي كه از استاد بزرگوارتان، شهيد محمدباقر صدر آموختيد؛ همان استادي كه درد شهادت او و خواهر مظلومش همچنان داغي تازه بر دلتان است، آزادي از بند را براي تمامي بازداشتشدگان تجويز كنيد و بر آن اصرار بورزيد.
حضرت آيتالله
امروز خانواده محمد قوچاني، محمد عطريانفر، احمد زيدآبادي، سعيد حجاريان، محسن ميردامادي، عبدالله مومني، عبدالرضا تاجيك، محمدعلي ابطحي، عبدالله رمضانزاده، عبدالفتاح سلطاني، بهزاد نبوي، اميرحسين مهدوي، مصطفي تاجزاده، محمد توسلي، مهسا امرآبادي، مسعود باستاني، عيسي سحرخيز، محمدعلي دادخواه، علي تاجرنيا، محسن امينزاده، شهابالدين طباطبايي، محمدجواد امام، جهانبخش خانجاني، فيضالله عربسرخي، محمدرضا جلاييپور، سعيد ليلاز، عماد بهاور، سميه توحيدلو، عباس كوشا، علياصغر خداياري، داوود سليماني، محسن صفاييفراهاني، سعيد شيركوند، محمدرضا يزدانپناه، صادق نوروزي، ژيلا بنييعقوب، بهمن امويي، كيوان صميمي، سعيد نورمحمدي، حمزه غالبي و دهها بازداشتشده كه شايد نام آنان را نشنيده باشم، يك خواسته كوچك دارند؛ اما برايشان بسيار دلنشين است و آن؛ آزادي عزيزانشان.
شما كه چند صباحي به پايان دوره رياستتان نمانده است و گويا بار ديگر ميخواهيد همچون روزهاي قبل از رياست، به قم بازگرديد و به آموزش فقه شيعه بپردازيد، بهتر نيست، آه و ناله اين عزيزان را مرهم بگذاريد و به صورت عملي معناي «عدالت» را تعليم دهيد و با آزادي آنان فقه شيعه را معنايي دوباره بخشيد و بگوييد در مكتب تشيع انتقاد و اعتراض به حاكمان جايز است؟
با تشكر و تجديد تحيت
فريد مدرسي
فقط يك روزنامهنگار
ادامه مطلب ...
برادران شهیدم محمدرضا، علیرضا و حسین جلائیپور
سلام
مدتها بود دلم میخواست گوشهای بنشینم و فارغ از خاطر اندیشناک این روزها برایتان چند خطی بنویسم. اما مگر میتوان لحظهای گلو از بغض خالی کرد و درد از دل پاک نمود؟ این روزها دلتنگتر از هر زمان دیگری پی آرامش وجود پاکانی چون شما میگشتم، به دنبال مامنی که سر بر شانههای صبور و ستبرش بگذارم و بر حال آنچه بر شما و ما رفت و میرود، دل سیری مویه کنم.
برادران شهیدم!
هر صاحبقلمی را که میشناسم به گناه اندیشه سبز و قلمش گرفتار بند است و میراث دلیرانی چون شما، با دروغ به تاراج رفته است. آنچه شما به نیت پاسداشت میهن، با پاکی تمام در کف نهادید و به مسلخ عشق و راستی بردید با ناراستی تمام به مسلخ قدرت برده شده است. تنها گناهمان این است که ملول گشته بودیم از دیو و ددمنشان و انسانمان آرزو بود. دریغ و افسوس که انسانیتمان لگدمال شد و چوب حراج بر خانمان هر صاحب اندیشه و قلمی خورد.
این روزها تصور تکتک لحظات وداع با پیکرهایتان دلم را بیش از پیش آتش میزند. تن تنومند و رشید شمایان را دستان صبور مادر به بطن خاک سپرد. اشک مادر، رودی شد جاری در سینه تاریخ و سکوت تنها برادر بازماندهتان، سنگی شد صبور در سالهای جانفرسای جنگ که در مشت گرفت و به پیکار با دشمن رفت. برادری که ده سال پیدرپی، ناامنی شبها و روزهای سخت کردستان را به جان خرید تا در خلوتش، مقابل رشادتهای شما خجلتزده نباشد. ده سال خالصانه خاک میهنش را پاس داشت و لحظهای پرچم آزادیخواهی و حقطلبیتان را زمین نگذاشت. خود زندهاید و بهتر از هر کسی میدانید که چطور پاسخ زحمات بیمزد و منتش را با انفرادیها و بازداشتها و اتهامزنیها دادند. همانانی که در سالهای نخستین پیروزی اندیشه اصلاح بر تحجر و دروغ، در اوج گستاخی و بیشرمی، به آرامگاهتان در گلزار شهدای بهشتزهرا حملهور شدند و حریم فرشتگان آلودند. همانانی که بارها شبانه نامتان را از دیوارهای کوچه پایین آوردند و با جوهری به تیرگی دلهای سیهفامشان به نام پاکتان تاختند و دل تنگ مادر و پدر داغدیدهتان را بیشرمانه نواختند.
شرح آن هجران و این خون جگر
این سخن بگذار تا وقتی دگر
روی سخنم با توست، شهید بزرگ خانواده: عمو محمدرضای عزیز!
امروز که برایت مینویسم، بعد از همه دروغزنیها و اتهاماتی که به جرم پاسداشت آزادی بیان و اندیشه به برادرت زدند، در بندش کردند و بعد با در اوج ناتوانی رهایش ساختند، پاره تن او و همنفس مرا حبس کردهاند. همان محمدرضایی که برادرت، روز تولدش نام زیبای تو را بر او نهاد تا همیشه بزرگیها و فداکاریهای تو را یادش بماند و الگویی جاودانه باشی برای زندگی فرزندش.
تو اما فقط فرصت دیدن صورت معصوم و شیطنتهای کودکانه برادرزادهات را داشتی. او بزرگ شد و خوش درخشید. توانست با موفقیتهای علمی مکررش، هر بار نام تو را زنده و دل پدر را شاد کند. هر بار که نام او میدرخشید، خاطره تو در دل اعضای خانواده زنده میشد. زنده بودی و هر روز در خاطرهها زندهتر میشدی. محمدرضا توانست روی پای خودش بایستد و به جای بهره بردن از نام پدر، مایه افتخار او باشد و پایبندی به اصول و ارزشها و عقلانیتاش را مدام مورد بازبینی قرار دهد.
او عاقلانه، دینباورانه و اخلاقمدارانه، راه یار و دوستدار واقعی امام، میرحسین موسوی را برگزید و نام او را بر برگه سبز رایش با افتخار نوشت تا اثبات کند میانهروی و اعتدال سهم نسل جوان امروز از میراث انقلاب است. او چون تو مست کیمیای دین و اخلاق بود و شهوت قدرت چنان هوش از سرش نبرده بود که برای عافیت خودش، عقوبت سخت خیانت در امانت مردم را به جان بخرد. امروز، جوانانی که نام عزیز شهدا را بر آنان گذارده بودند به اسارت برده شدهاند. جوانانی که الگوی زندگیشان حقطلبانی چون تو، علیرضا، حسین و صدها هزار شهید دیگر بود.
چه فرق ژرفیست میان شمایان که برای حفظ خاک ایرانزمین دو رکعت نماز عشق با وضوی خون خواندید، و اینان که با وضو از خون ملت، نماز میت گذارند بر صندوق رای ملت.
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا؟
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دادستانی جز حضرت خداوندگار متعال و مخاطبی جز تو در این روزگار غریب نیافتم. دلمویههایم را برای شما نوشتم، که گوشی شنواتر و روحی بزرگتر از شما نبود. شما که از هر زندهای زندهترید و عند ربکم ترزقوناید.
ادامه مطلب ...
فردا درست یک ماه می شود که مأموران مدعیان عدل علوی در شب ولادت مادرت زهرای اطهر (س) به خانه مان ریختند و با نشان دادن حکمی مجعول بازداشتت کردند . فریاد های من در همان نیمه شب موجب بیداری همسایه ها شد تا شهادت بدهند که سالم رفته ای و باید سالم برگردی و مآموران که گفتند معذورند یادآور شدند که مآمور جورند در جمهوری اسلامی !!!
چه باید می کردیم ما؟ در این چهل و شش سال عمر هرگز نخواستم و نتوانستم زندگی مرفه و راحت و بدون دغدغه های فرهنگی و احتماعی و سیاسی داشته باشم و تجربه های فراوان داشته ام تاکنون الا خانواده زندانی سیاسی بودن ( گذشته از خاطرات دور کودکی و قصه هایی که مادر برایم گفته و این روزها هم هی تکرار می شود من باب تسلای خاطرمان) حالا یک دوره جدید در زندگی من آغاز شده است و باید از تجربیات دیگران هم خوب استفاده کنم .
گام اول : همبستگی . خوشبختانه با خانواده های اکثر مجاهدان راه حق و آزادی از قبل آشنایی و ارتباط داشته ایم و خیلی زود گردهم می آییم و دیگران را هم یا ما پیدا می کنیم و به جمع خود می خوانیم یا آن ها ما را پیدا می کنند و جمعمان جمع می شود .
گام دوم : تلاش برای دریافت اطلاعات اولیه . وکیلت بلافاصله درگیر داستان می شود و پیگیری از شاگردش مرتضوی که حتی حرمت استاد نگه نمی دارد و با لودگی پاسخش می گوید و انگار برایش مهم نیست دفاع از پایان نامه دکتری بعد از قصه کردان دیگر چه باک از جعل مدرک! یک گام پیشتر . حضور در دفتر مرتضوی به اتفاق فرزندات و خواهرها که دنبال یک جو انسانیت می گردند تا نرم کنند دل های سخت را تا تو بیایی برای سرسلامتی دادن به تنها برادرت که سخت داغدار المیرایش است و برای یک دیدار کوتاه با پدر و مادر پیر و بیمارت. کاش نرفته بودیم . چقدر خودم را سرزنش می کنم برای تسلیم وکیل شدن برای این حضور اهانت بار که فرجامش را از آغاز می دانستم . لبخند مضحک او و تلاش برای حفظ خونسردی در حین گفتن دروغ هایش و وعده دروغ تلفن تو عصر همان روز که هرگز محقق نشد .
گام سوم : برگزاری جلسات دعا و ختم قرآن برای ثبات و استواری قدم شما و آرامش قلب خودمان و بچه هایمان و همه خانواده ها . از جلسات خانگی تا دعای کمیل و روضه ها در حسینیه ها که از آن هم می گذرند و دعای کمیل پنج شنبه ما جمع کثیری از نیروهای چماقدار و تفنگدار را کشید حوالی بیت الزهراء
گام چهارم: اطلاع رسانی. حالا که ما در بی خبری محض هستیم دیگران هم باید این را بدانند . رئیس مجلس . رئیس قوه قضائیه و علما و مراجع . نامه های سرگشاده این حسن را دارند که اگر آقایان ما را بی پاسخ می گذارند لااقل مردم با خبر می شوند و شنیده ام بعضی ها از این دست نامه ها هیچ خوششان نمی آید
گام پنجم : اطلاع رسانی . دیدارها و ملاقات ها . فراکسیون خط امام مجلس گزینه خوبی است . خانه ملت و نمایندگان ملت و دغدغه های ملت .ابراز تآثر می کنند آقایان می گویند اقداماتی کرده اند و ادامه می دهند تا حصول نتیجه با تشکیل کمیته پیگیری . تعطیلی مجلس مارا از ملاقات با لاریجانی منع می کند و این ملاقات حاشیه هایی دارد که می خواستند سایه بیندازد به روی متن که گفتنش اینجا به درازا می کشد . همین قدر بگویم که شکایت من از خبرگزاری فارس و ایرنا فقط برای انجام تکلیف بود درست مثل شکایت های تو از علی جنتی در نظام عدل جمهوری اسلامی که همه شهروندان فارغ از رتبه های شهروندی به یک چشم نگریسته می شوند!!!برای دیدن آقای هاشمی شاهرودی فوری اقدام می کنیم . از دفترش جوابی نمی شنویم . از آقای جمشیدی کمک می خواهم به حرمت روزهای مدیرکلی که تحویل می گرفتند مقدارکی و ایشان هم می گوید کمیته سه نفره تعیین شده برای پیگیری بگویید آقای محتشمی پور برایتان وقت بگیرد از آقای دری نجف ابادی! دیدار با خاتمی مثل همیشه امیدبخش است . هرچند که او درون حاکمیت منصبی ندارد ولی در دل های مردم که دارد و متانت و نجابتش که هست و این قسم همدلی با مردم . قوه قضائیه را مسئول مستقیم معرفی می کند و می گوید این انقلاب مخملی علیه مردم باید پایان بگیرد . دیدار با هاشمی رفسنجانی هم به عنوان رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس خبرگان رهبری امید بخش است خصوصا وقتی قول می دهد باز هم پیگیر امور باشد و قرار می شود وقت از آقای دری نجف آبادی را هم دنبال کند . قراری که ده روز می کشد تا قطعی و اعلام شود آن هم فقط برای 5 نفر . فردا ساعت هشت و نیم برویم ببینیم ما باید دلداری بدهیم آقایان را یا آن ها ما خانواده های جریحه دار را !!!
دیدار با علما و مراجع را یادم نرود . همان هفته اول رفتیم قم و توانستیم آیة الله صانعی و آیة الله جوادی آملی را ملاقات کنیم و بقیه هم تفقد فرمودند و گفتند تحت فشار امنیتی هستند و نمی توانند مارا ببینند و نامه های سرگشاده را تقدیم کردیم برگشتیم به امید پاسخ . هفته قبل هم من و خانم مجردی رفتیم پیش آیة الله موسوی اردبیلی که در شجاعت شهره است و اولین رئیس قوه قضائیه جمهوری اسلامی بوده و کلی متآسف بود از بازداشت شماها که خوب می شناختتان . از عقد حجاریان گفت که خطبه شان را او خوانده و از مصائبی که بر ما می گذرد این روزها و تآکید کرد اعتراف تحت شکنجه و فشار و حتی اکراه وجه شرعی ندارد و این را بچه طلبه ها هم می دانند و ما را دعوت به صبر کرد مثل بقیه آقایان و گفت قول داده اند تعداد زیادی را در هفته آینده آزاد کنند و قرار شد خبر ملاقات را دفتر ایشان تنظیم و منتشر کنند که نکردند متآسفانه .
گام ششم : اطلاع رسانی . مصاحبه ها و گفتگوها که متآسفانه در این دوره اختناق و بی تریبونی معترضین و مخالفین قانونی در حوزه محدودی منتشر می شود و در برابر رسانه ای که به حق میلی اش نامیدی هرگز تاب برابری ندارد .
و یک خیز هم برداشتیم تا به شما نزدیک شویم با اجتماع جلوی اوین که نمی دانیم شما را کجایش نگه می دارند. شاید گرمای این حضور انرژی مثبت بفرستد داخل و گرم شوید و سبز . صدایمان را هم بلند کردیم به قسمی که به گوش هایتان برسد . شنیده بودیم صدای الله اکبر قوت قلبتان می دهد و الله اکبر گفتیم و یا علی و یا زینب گفتیم تا خودمان هم قوت قلب بگیریم . گل ها را هم دادیم سرگرد یا سرهنگ عبداللهی که می گفت ماهواره شماها را کشیده اینجا و ما گفتیم بچه هایمان روز ولادت حضرت علی و روز پدر ما را کشیده اند اینجا نزد پدرانشان و شما را لابد ماهواره اینور و آنور می کشاند گفت که گل ها را می رساند به دستتان به شرافتش قسم خورد که می رسد. رسید؟ من گفتم هروقت همسرم را ببینم از او می پرسم که رسید یا نه . اما بعد زود گفتم نمی گذارند به او برسد لااقل بدهید به جوانانی که در تظاهرات برای دفاع از حق شان بازداشت شده اند و هی دارد خبر مرگشان می آید
مصطفی تو سهراب را می شناسی؟ من هم نمی شناسم . فقط می دانم مادرش مادر صلح است و فرزند 18 ساله اش را دلاور بارآورده و قهرمان . دیروز پیکر پاک فرزندش را تحویل داده اند و قرار بود صبح از بهشت زهرا تشییع شود . مادرش لباس سبز پوشیده و می گوید فرزندم فدایی ایران و اصلاحات است . می گویند همه در و دیوار اتاق سهراب را هم سبز کرده و همه خانه اش پر است از نماد اصلاح طلبی . از دیروز این عقده ای که بامداد بیست و سوم خردادماه درست پس از توهین آشکار به مردم و رأیشان در این گلو جاخوش کرده بیشتر اذیتم می کند . وقتی آقای کروبی زنگ زد که می خواهد بیاید دیدنمان فکر کردم خوب است دیدن آن مادر داغدار برود هرچند که من خود را داغدار همه جوانان شهید راه آزادی وطنم می دانم . کروبی آمد و مادر تو از همه تلاش های خالصانه ات برایش گفت و او گفت خاطرات آیة الله فاضل هرندی برایم زنده شد با دیدار همشیره مکرمش و من اشک هایم روان شد وقتی مادرت شکوه کرد از آن سپاهی خودفروخته غافل که مخالفان را اموی خوانده بود . می بینی این ها امام حسیند ولی قدرت دارند . و ما یزیدی هستیم و دربند . اینها امام علی هستند و برسرحکومتند و ما لابد اهل سقیفه اما گوشه نشین . عجب حکایتی است حکایت قداران روزگار ما که دین را لجن مال کرده اند و فریاد علما و مراجع و فقها و بزرگان را هم درآورده اند . جنتی همچنان در آرزوی اعتراف گیری است و این را در نمازجمعه می گوید. انگار این کودتا به مذاق خیلی ها سازگار آمده ولی شاهنامه آخرش خوش است .
باید بگوییم حداد عادل برایشان کلاس تاریخ بگذارد تا یادشان بیاید پایان استبداد را و بگوییم کسی برایشان تفسیر بگوید تا یادشان بیاید سرنوشت فرعون ونمرود و همه جباران تاریخ را . قرآن زبان حال است اما و معنی صم بکم عمی را تازه داریم می فهمیم با رؤیت احوال آقایان در این روزها .
گام های بعدی ما آغاز می شود دلبندم . شما در سلول های انفرادی خود با فراغ بال به عبادت و تهجد بپردازید . ما تا وقتی جانی هست و توفیقی وظیفه پیام رسانی را زینب وار ایفا می کنیم .
ولی یک توصیه . مبادا اگر این پست فطرت ها به آزار جسمی تان پرداختند بگویید حسرت شنیدن یک آخ را بر دل هاتان می گذاریم . من شنیده ام فریاد در حین شکنجه درد را تسکین می دهد و از آن مهم تر اعصاب شکنجه گر را به هم می ریزد هرچند این ها سعی می کنند ادای سفاکان اسرائیلی را درآورند ولی در شناسنامه شان نوشته مسلمان و همین مسئله عذاب الیمی است برای خودشان که خواب برایشان حرام و زندگی عادی حرام و لذت از حیات اهل و عیال حرام و همه چیز حرام این حرامیان است .
فریاد بزن عزیزِدل بگذار فریاد یا زهرای تو با فریاد یا زینب من پیوند بخورد . من به چشم دل ترک ها را بر ایوان مدائن که قرار بود بود مظهر عدل علی باشد دیده ام . نه تنها من بلکه همه روشن دلان دیده اندو همه آنان که دینشان را به دنیای قدرت طلبان نفروخته اند.
الیس صبح بقریب
ادامه مطلب ...
وضعیت بیان شده خلاصه ای از موضوعات گریبانگیر جهان اسلام و واکنش های جمهوری اسلامی به این مسائل بود اما حالا ده ها سوال و موضوع در مورد رفتار حاکمان مطرح است که ادامه این روند و یا اصلاح نوع واکنش خودشان، وضعیت آینده و میزان امید به اصلاح آن را برای ما مشخص می کند شاید با مقایسه دو به دو این موضوعات به توان به عمق فاجعه و تناقض رفتاری حاکمان پی برد.در این جا چند سوال از سوالاتی که به ذهن بنده خطور کرده را می آورم (مطمئنا سوالات فراوانی از حاکمان فعلی هم هست که در ذهن خوانندگان این یادداشت هست که به فکر بنده خطور نکرده است ) :
خون مسلمان مصری رنگین تر از خون مردم داخل ایران یا مسلمانان چینی است ؟ آیا مناسبات قدرت و حفظ آن به هر شیوه ای در حکومت اسلامی توصیه شده؟ در نوع رابطه با کشورها و حتی مردم داخل اصول قانونی و اسلامی مهم است یا حفظ قدرت ؟ به نظر حاکمان کدام مورد به اصول اسلامی و اجرای عدالت نزدیک تر است اینکه به شهادت مسلمانی در خارج کشور اعتراض کرد یا مسلمانی را در داخل به جرم اعتراض آن قدر در زندان نگه داشت تا بمیرد؟اگر در سوال قبل مورد اول به اجرای عدالت اسلامی نزدیک تر است باز این سوال پیش می آید آیا خون مسلمانان خارج از کشور با هم فرق دارد چرا به مرگ صدها نفر چینی اعتراض نشد اما به مرگ 1نفر در آلمان اعتراض می شود؟آیا تناقض در عمل نسبت به موضوعات خارجی شائبه باج دادن جمهوری اسلامی به کشوری ایجاد نمی کند(نکته مهمی که در بیانیه آقای موسوی هم به آن اشاره شده بود و آن این بود که مبادا برای حل مشکلات داخلی به ورطه امتیاز دادن به بیگانگان بیافتیم)؟آیا کارمندان سفارت انگلیس که قرار بود محاکمه شوند اما چند روز بعد آزاد شدند از سعید حجاریان که دارای مشکلات جسمی است و در حرف زدن نیز دچار مشکل است ایرانی تر هستند؟ نشانه رافت اسلامی چیست؟ چرا مردم دنیا و عده ای معدودی در ایران اجازه راهپیمایی اعتراضی نسبت به رژیم های غربی ومسائل مورد علاقه حکومت فعلی دارند اما کسی در ایران حق برگزاری تجمعات اعتراضی به حاکمان و رفتارهای آنان را ندارد؟و.....
نتیجه کوتاهی که از این موضوعات و سوالات می توان گرفت این است که شهروندان مسلمان ایرانی داخل ایران بی پناه ترین شهروندان دنیا هستند که حتی ارزش شهروندان خارجی داخل کشور و مسلمانان خارجی بیشتر از آنان است اگر این گونه نبود ما باید شاهد آزادی تمامی شهروندان مسلمان ایرانی داخل زندان بودیم که بدلیل اعتراضات دستگیر شده بودند، مانند کارمندان سفارت انگلیس و خبرنگاران خارجی و.....به امید آزادی زندانیان عقیده
ادامه مطلب ...
همسر عزیزم،
امروز ۲۱ تیر ماه است و روز تولدت. اگر چه امروز در کنار ما نیستی ولی از خداوند میخواهم کمکت کند تا همانند جدت حسین ابن علی برای پیروزی حق بر باطل تلاش کنی و همانند او پرچم حق و عدالت را برافراشته نگاه داری.
من و فرزندانم به وجودت افتخار میکنیم که در کنار مردیا زندگی میکنیم که هیچگاه در طول زندگیاش پست و مقام و صندلی وزارت و وکالت را بر حقوق تضعیف شدهٔ مللتش ترجیح نداد و در آزمونی دیگر نشان داد که در راه احقاق استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی از هیچ تلاشی فرو گذار نخواهد کرد.
از درگاه خداوند بزرگ میخواهم به جسم و قلب بیمارت سلامتی و به دشمنانت انصاف و توفیق دینداری و یا حد عقل آزادگی عنایت فرماید.
تولدت مبارک،
هنگامه
ادامه مطلب ...
Labels: فیض الله عرب سرخی، محمد علی ابطحی ¦ 5 comments
" چه کسی میگوید که گرانی شده است؟ دوره ارزانیست، چه شرافت ارزان، تن عریان ارزان، آبرو قیمت یک تکه نان و دروغ از همه چیز ارزانتر و چه تخفیف بزرگی خورده قیمت هر انسان. "
***
دیروز روی صفحه اصلی فیس بوک جمله ای از فاطمه ابطحی خواندم که ناخودآگاه دلم شکست. اینگونه نوشته بود : "امروز تولد مامان بود. فکر میکردم بابا زنگ میزنه اما ..."
شاید اگر امروز تولد مادرم نبود با خواندن این جملات چنین حالی پیدا نمیکردم.
شاید اگر نگرانی از وضعیت مادر نداشتم این جمله تکراری که همه، هر روز، هزاران بار در روز میپرسند که : "از بابات چه خبر؟" ، اینقدر برایم آزاردهنده نبود.
شاید اگر هفته پیش که مصادف بود با روز پدر که سالگرد ازدواج پدر و مادرم بود و ما هر سال این روز را به هر قیمتی که بود دور هم جمع میشدیم، وقتی پراکنده بودن جمعمان را دیدم فکر نمیکردم که از این بدتر نمیشود و اینکه همین لحظه بدتر از بدتر را در حال تجربه کردن هستم، الان نگران فردای بدتر از بدتر از بدتر نبودم.
شاید اگر صبح سه شنبه وقتی برای آخرین بار با پدر صحبت میکردم پای تلفن بعض نمیکردم و دمی صحبت تلفنی با او مغتنم میشمردم، الان اینگونه برای ثانیه ای شنیدن صدایش به زمین و زمان نمیکوبیدم.
و هزاران شاید دیگر که در ذهنم موج میزند و آسودگی را از خیالم میزداید.
***
به هر حال وقتی تمام این مسائل را کنار هم میچینم و با دید کلی به آنها مینگرم، در خود میبینم که بیشتر از اینها را قربانی افکاری کنم که هراس از آن باعث دربند کشیدن پدر شده است. افکاری به استواری دماوند و وسعت فرهنگ دیرینه ایرانی که از کودکی آموختیم در خونمان پاسش بداریم. افکاری که به من میگوید اگر لحظه ای تامل در این شایدها خدشه ای بر استواری و ایمانت وارد میکند، قلم را بردار و خطی بکش روی تمام چیزهایی که ممکن است گام هایت را سست کنند.
***
پدرم،
گرچه دربندی، اما خوب میدانم که آزادترینی. خوب میدانم که به ما فکر میکنی. آن لحظه از شب که زمانت با فکر کردن به ما میگذرد گرمای نفست دستان همیشه سردم را گرم میکند و با خاطری آسوده از خیالت به خواب فرو میروم. خوب میدانم اگر اینجا بودی امروز اولین جمله ای که بر زبانت جاری میشد چه بود.
پدر جان من این جمله را از طرف تو مینویسم :
"مریم جان تولدت مبارک"
ادامه مطلب ...