سلام و عذر تقصیر از اینکه بی معرفت بودم و دیر آمدم
نمی دانم چطور صدا بزنم !! آقا مصطفی ! آقای تاجزاده ! آقای دکتر !
نمی دانم چطور سلام کنم ، بغض اجازه نمی دهد که به خوبی صدایتان بزنم ، یاد خاطراتی که از شما دارم ، یاد روزهایی که با هم بودیم ، یاد روزهای کاری و روزهای دوستی و روزهای همسایگی ... در این مدت سی و چند روز ، هر روز و هر روز خاطرات با شما بودن رو مرورکردم ، مرور کردم که چطور با هم آشنا شدیم ، مرور کردم که چطور با هم آغاز بکار کردیم ، مرور کردم که چطور با هم و با دوستان خوشحال میشدیم و چظور با هم و با دوستان از جفاهایی که به اندیشه مان می شد غصه خوردیم ، مرور کردم هر آنچه را که با شما بودم چه وفق مرادمان و چه وفق مراد نامردان
سخن بیهوده نگویم ، چون می دانم که از سخن بیهوده شنیدن خوشتان نمی آید ، اما نمی دانم تا به امروز در زندان چقدر به شما حرفهای بیهوده زده اند ؟ چقدر حرفهای بی ارزش و سخیف به شما زده اند ؟ اما می دانم از روزی که مدعیان عدالت شما را به بند کشیده اند ، آنقدر تنهایی که کار از حرف بیهوده شنیدن گذشته ... تنهایی در سلول انفرادی ... انصافاً سخت است
برادر عزیزم !
هرچه بگویم و هرچه بنویسم بازهم نمی توانم حالات و اوضاع و احوال در بند بودنتان را درک کنم ، راستش در مخیله ام نمی گنجد که شما در بند باشید ، هرطور که فکر می کنم و هر طور که می بینم درک و پذیرشش برایم سخت است ، مصطفی تاجزاده ای که یک عمر از زمانیکه یک جوان 18 ساله بود تا کنون برای استقرار نظامی که به اساسش اعتقاد داشت مبارزه کرد و اکنون در همان نظام به بند افکنده شده !!!
این برایم غیر قابل تصور است ! سخت است و دردناک ! با هر کسی که شما را حتی به خوبی نمی شناسد هم که صحبت می کنم از این رفتار سفاکان ابتدا متعجب و سپس آزرده می شود ...
خاطرم هست که برای سالروز ترور سعید حجاریان یادداشتی نوشتم و روی وبلاگم قرار دادم با عنوان " جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد "
آقا مصطفی !
شاید جرم شما و دیگر محذوفان و در بندان این باشد که اسرارشان را هویدا می کنید ... حتماً جرمتان این است ... شک نکنید آقا مصطفی عزیز !!!
آن روز را به خاطر می آورم که برای عقدمان به دفتر آقای خاتمی آمدیم ، با روی باز از من و خانواده استقبال کردی ، می دانستم که مشغله فراوان دارید و باید زود بروید ، اما وقتی از شما خواهش کردم به عنوان حاضر و ناظر عقدمان بمانید با رویی گشاده تر از همیشه شما مواجه شدم و چواب پذیرشتان مشعوفم کرد ... ایکاش می توانستم کمی جبران کنم ... اما دریغ و صد افسوس ...
آقای تاجزاده !
بغض گلویم را می فشارد ، همانند دستانی که گلویت را می فشارند ، من می توانم بغضم را کنترل کنم ، اما شما نمی توانید دستان آنان را کنترل کنید ، با دستانی بسته که امکان ندارد ... اما به خوبی می دانم ، چون می شناسمتان ، با همین گلوی زخم خورده آنچنان فریادی می زنید که گوش سفاکان را کر می کنید ، صدای مظلوم از صدای هر تنابنده ای رسا تر است ... لطفاً در آنجا بغض فرو خورده ما را فریاد بزنید ،
بگذارید همان آقا مصطفی صدایتان بزنم ...
این نامه را از سر دلتنگی برایتان نوشتم ... تا یادم نرفته اگر بهزاد نبوی آن چریک پیر ، جواد امام مرد مصمم و سخت کوش ، مجید نیری مرد دوست داشتنی و پیگیر و مقاوم ، فیض الله عرب سرخی همراه همیشه یاور ، صادق نوروزی مرد همیشه آرام و با وقار و امیر حسین مهدوی جوان همیشه خندان را دیدی سلام مرا به ایشان برسان و بگوئید که پایان شب سیه سپید است ... و می دانم که همگی تان به نصر من الله و فتح القریب اعتقاد دارید ...
با صدای بلند بخوانید و فریاد بزنید آقا مصطفی : لا شک به انک المنتصرون
ارادتمند همیشگی
مصطفی بهمن آبادی
نمی دانم چطور صدا بزنم !! آقا مصطفی ! آقای تاجزاده ! آقای دکتر !
نمی دانم چطور سلام کنم ، بغض اجازه نمی دهد که به خوبی صدایتان بزنم ، یاد خاطراتی که از شما دارم ، یاد روزهایی که با هم بودیم ، یاد روزهای کاری و روزهای دوستی و روزهای همسایگی ... در این مدت سی و چند روز ، هر روز و هر روز خاطرات با شما بودن رو مرورکردم ، مرور کردم که چطور با هم آشنا شدیم ، مرور کردم که چطور با هم آغاز بکار کردیم ، مرور کردم که چطور با هم و با دوستان خوشحال میشدیم و چظور با هم و با دوستان از جفاهایی که به اندیشه مان می شد غصه خوردیم ، مرور کردم هر آنچه را که با شما بودم چه وفق مرادمان و چه وفق مراد نامردان
سخن بیهوده نگویم ، چون می دانم که از سخن بیهوده شنیدن خوشتان نمی آید ، اما نمی دانم تا به امروز در زندان چقدر به شما حرفهای بیهوده زده اند ؟ چقدر حرفهای بی ارزش و سخیف به شما زده اند ؟ اما می دانم از روزی که مدعیان عدالت شما را به بند کشیده اند ، آنقدر تنهایی که کار از حرف بیهوده شنیدن گذشته ... تنهایی در سلول انفرادی ... انصافاً سخت است
برادر عزیزم !
هرچه بگویم و هرچه بنویسم بازهم نمی توانم حالات و اوضاع و احوال در بند بودنتان را درک کنم ، راستش در مخیله ام نمی گنجد که شما در بند باشید ، هرطور که فکر می کنم و هر طور که می بینم درک و پذیرشش برایم سخت است ، مصطفی تاجزاده ای که یک عمر از زمانیکه یک جوان 18 ساله بود تا کنون برای استقرار نظامی که به اساسش اعتقاد داشت مبارزه کرد و اکنون در همان نظام به بند افکنده شده !!!
این برایم غیر قابل تصور است ! سخت است و دردناک ! با هر کسی که شما را حتی به خوبی نمی شناسد هم که صحبت می کنم از این رفتار سفاکان ابتدا متعجب و سپس آزرده می شود ...
خاطرم هست که برای سالروز ترور سعید حجاریان یادداشتی نوشتم و روی وبلاگم قرار دادم با عنوان " جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد "
آقا مصطفی !
شاید جرم شما و دیگر محذوفان و در بندان این باشد که اسرارشان را هویدا می کنید ... حتماً جرمتان این است ... شک نکنید آقا مصطفی عزیز !!!
آن روز را به خاطر می آورم که برای عقدمان به دفتر آقای خاتمی آمدیم ، با روی باز از من و خانواده استقبال کردی ، می دانستم که مشغله فراوان دارید و باید زود بروید ، اما وقتی از شما خواهش کردم به عنوان حاضر و ناظر عقدمان بمانید با رویی گشاده تر از همیشه شما مواجه شدم و چواب پذیرشتان مشعوفم کرد ... ایکاش می توانستم کمی جبران کنم ... اما دریغ و صد افسوس ...
آقای تاجزاده !
بغض گلویم را می فشارد ، همانند دستانی که گلویت را می فشارند ، من می توانم بغضم را کنترل کنم ، اما شما نمی توانید دستان آنان را کنترل کنید ، با دستانی بسته که امکان ندارد ... اما به خوبی می دانم ، چون می شناسمتان ، با همین گلوی زخم خورده آنچنان فریادی می زنید که گوش سفاکان را کر می کنید ، صدای مظلوم از صدای هر تنابنده ای رسا تر است ... لطفاً در آنجا بغض فرو خورده ما را فریاد بزنید ،
بگذارید همان آقا مصطفی صدایتان بزنم ...
این نامه را از سر دلتنگی برایتان نوشتم ... تا یادم نرفته اگر بهزاد نبوی آن چریک پیر ، جواد امام مرد مصمم و سخت کوش ، مجید نیری مرد دوست داشتنی و پیگیر و مقاوم ، فیض الله عرب سرخی همراه همیشه یاور ، صادق نوروزی مرد همیشه آرام و با وقار و امیر حسین مهدوی جوان همیشه خندان را دیدی سلام مرا به ایشان برسان و بگوئید که پایان شب سیه سپید است ... و می دانم که همگی تان به نصر من الله و فتح القریب اعتقاد دارید ...
با صدای بلند بخوانید و فریاد بزنید آقا مصطفی : لا شک به انک المنتصرون
ارادتمند همیشگی
مصطفی بهمن آبادی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
3 comments:
اعترافات دروغین و اقرارهای تحت فشار ِ زندانیان سیاسی و عقیدتی در مقابل دوربین در ایران، امری جدید و ناشناخته نیست. نزدیک به 80 سال است که این شیوه توابسازی در دستگاههای امنیتی ایران ریشه دوانده و علیرغم افشاگری گسترده و نخنما شدگی، به حیات خود ادامه داده است و ماموران امنیتی با سماجتی غیر عقلانی، پروژههای اعترافگیری را ادامه میدهند و هر چند مدت یکبار فرد تازهای را به پای دوربینهای تلویزونی میکشانند.آنان با اینکه خود بخوبی میدانند که این فیلمها وجاهت قانونی ندارد و متهم تحت شکنجه جسمی و روانی است که تن به اعتراف دروغین داده و از سوی دیگر تاثیر این سلسله فیلمها، بر افکار عمومی به پایینترین حد ممکن نزول کرده اما گویی تنها گزینه موجود برای ماموران امنیتی جهت تخریب شخصیتهای برجسته اجتماعی و تکمیل پروژه ترور شخصیت، ضبط فیلم اعترافات زندانیان و یا استفاده از تکنیک مونتاژ در تدوین این فیلمهاست. دیدگاه دیگری نیز وجود دارد که بر اساس آن میتوان گفت پخش فیلمهای اعتراف تلویزیونی نه در جهت شستشوی مغزی افکار عمومی، بلکه در جهت ایجاد رعب و وحشت در جامعه از شیوه برخورد نهادهای امنیتی و به رخ کشیدن قدرت مصونیت ماموران و بازجویان در برابر انجام اعمال غیرقاونی است.در واقع دستگاه امنیتی قصد دارد عملا به مردم و مخالفان، نشان دهد "هر فردی در مقابل ما بایستد، او را در هم میشکنیم"
برای دانلود کتاب اعترافات ساختگی در ایران و آشنایی با قربانیان این پروژه به وبلاگ ما مراجعه کنید
سلام بر تو سبز اندیش عزیز ...
دکتر شریعتی یه کتاب قشنگی داره به اسم "خودآگاهی و استحمار" . بعد از خوندن این کتاب خیلی علاقه مند شدم که سعی کنم به خود آگاهی برسم ...
حال که در این زمان و با این اوضاع متشنج در کشور روبرو شده ایم و هدف تمام ما سبزاندیشان رسیدن به آرمانی سبز در موجی سبز هستیم لازم دونستم که کمی مطالعه کنم تا به هرز نریم و این جنبش از مسیر اصلی خودش منحرف نشه ... توی این مطالعات به یه مطلبی رسیدم که در وبلاگ خودم به این آدرس ( http://mojesabzz.blogfa.com/post-53.aspx ) بنام "آسیب شناسی جنبش سبز" ثبت شده است . بنابراین برای رسیدن به هدف سبزمان از شما سبز اندیش گرامی خواهشمندم که مطالعه فرمائید ...
به امید فردایی سبز و روشن .... با آرزوی موفقیت و سربلندی برای جنبش سبز
مقاله جالب از مصطفی تاج زاده در 7سال پیش با نام سیاست:کاخ و زندان
http://taraneye-gharib.blogfa.com
ارسال یک نظر