نامه ای به همرزمان در بندم! / امین تقی خانی



محمدعلی خان ابطحی! سعید آقای نورمحمدی! حمزه جان غالبی! شهاب عزیزم! آقا مصطفی! آقای رمضان زاده! سعید حجاریان دوست داشتنی! خواهر عزیزم سمیه!
چه سلامی؟ چه علیکی؟ به همین راحتی ما را جا گذاشتید؟ سبقت به این سرعت؟ دست ما را نگرفتید و تنها تنها رفتید مقدس ترین محراب مبارزان تاریخ معاصر ایران؟ این رسمش بود؟
بی معرفتها! مگر ما چه از شما کم داشتیم که نباید چند تا از آن سیلی های دوست داشتنی می خوردیم؟ یعنی ما اینقدر بی طاقتیم؟
ابطحی عزیزم! خاطرت هست وقتی در صحن گوهرشاد بودم از من خواستی برایت ۲a کنم؟ جایی که تو هستی قداستش کمتر از مسجد گوهرشاد نیست. آنجا را چکمه پوشان به توپ بستند و در اینجا چماق به دستان شما را به توپ تهمت و شکنجه بسته اند. پس خیلی التماس ۲a داریم.
اگر به لطف اول بودن اسمت در موبایلم روزی ۵ تا اس ام اس سفید و هفته ای یکی دوتا اس ام اس عاشقانه اشتباهی از من می گرفتی، نگران نباش. بیشتر از یک ماه است که دیگر کسی نمی تواند اس ام اس به جا بفرستد، چه رسد به اشتباهی.
سعید نورمحمدی گلم! یار دبستانی من. آرامترین مرد مشارکت، خاطرت هست پیکسلی را که به من هدیه دادی؟ او هم مثل خودت بی وفا بود. دو روز بعد دادمش به سمیه. امیدوارم به سمیه وفا کرده باشد.
حمزه جان! تو بخشی از بهترین روزهای مطبوعاتی من هستی. خاطره اولین روز تیترآنلاین. نامه ای که مادرت برایت نوشته بود خواندی؟ شاید نخوانده باشی. ولی من به جایت بارها خوانده ام و اشک ریخته ام.
آقا شهاب! فکر می کنم اینها در این مدت از اینی هم که بودی کچل ترت کرده اند. کچلت کرده اند که به هزار خیانت نکرده اعتراف کنی. نمی دانند که تو سالهاست به کچلی عادت داری.
آقا مصطفی! واقعا انگار دیوار از دیوار شما کوتاهتر پیدا نکرده اند. می شود کسی شما را دیده باشد و باور کند از شما برمی آید که بر روی مردم اسلحه بکشید؟ که می گویند شما را با یک انبار اسلحه در خانه تیمی دستگیر کرده اند. خانه تیمی همان جایی است که نیمه شب همسرت فریاد می کشید مصطفیم را سالم تحویل داده ام و سالم تحویل می گیرم؟
آقای رمضان زاده! سالها درس آزادگی دادن نتیجه اش همین می شود. حقتان است. شنیدم بدجوری در مورد شما عقده گشایی کرده اند. یادتان هست هشت سال سخنگوی دولت بودید و محافظ نداشتید؟ فکر می کنم حالا آنها که باید محافظتان می بودند خوب دارند انجام وظیفه می کنند. ولی نه! محافظ شما همان کسی است که سعید حجاریان را برای کوری چشم این تنگ نظران ده سال نگه داشت و پس از این هم نگه می دارد.
صحبت از شما شد آقا سعید! شفاف ترین خاطره سیاسی نوجوانی من. هنوز اشکهایی را که در دعای کمیل برای شفایت ریخته ایم به یاد دارم که می رویم و برای آزادیت کمیل می خوانیم. تو هستی. همیشه هستی. تو بودی که جسم ناقص شده از جورت را وقف آزادگی کردی. تاریخ ایران هیچگاه تو را از یاد نخواهدبرد.
خواهر عزیزم! سمیه. شنیدم که به مادرت و ایمان گفته بودی حالت خوب است. وقتی کسی در اوین این حرف را می زند باید پشت سرش گفت: «اما تو باور نکن!»
خاطرت هست چقدر برای فعالیت زنان تلاش می کردی؟ حالا بیا و ببین که زنان سردمدار جنبشند. مردان ما امروز در سایه زنان مبارزه می کنند. پیروزی از این بزرگتر؟
لحظه لحظه عبادتت را می ستاییم و غبطه می خوریم به هر قطره اشکی که مادرت در روزهای دوری از تو می ریزد. ایمان جان! دادا. ما خیلی نوکردیم. سمیه خواهر همه ماست.
خلاصه اینکه… بی معرفتها. در آن عبادتگاه که ما را در راهش جا گذاشتید، دعا فراموش نشه!
باشد تا بعد…

0 comments:

ارسال یک نظر