به نقل از موج کمپ: بعد از پخش نمایش مضحک دادگاه فرمایشی و پخش تصاویر عزیزان دربند از تلویزیون کودتاگران، فاطمه امینزاده طی نامهای به پدرش مینویسد:"مرا چه صبري بايد كه مردي چون تو را در زندان ببينم. تو را كه اشكت را براي وطنت ديدهام و نگرانیات را براي آینده کشورت لمس کردهام."
به گزارش نوروز، متن کامل این نامه به شرح زیر می باشد:
به نام خدا
سلام پدر
این روزها برایت دلتنگم، چقدرهم دلتنگ. به اندازه همه نگرانيهایت براي ايران و آينده ايران، برایت دلتنگم. اين روزها، روزهای تلخ و سختیاند.
راستش را بخواهي نه فقط چون دختر توام و تو در زندانی، كه به عنوان يك نسل سومي، یک متولد دهه شصت، یک متولد روزهای جنگ، این روزها غمم با حیرت آمیخته میشود و هزار پرسش بیپاسخ در ذهنم شکل میگیرد.
وقایع یک ماه اخیر آنچنان تلخ و رنج آور بودهاند که بیش از هر زمان آرزو کردهام که باشی تا مثل همیشه با هم دربارهشان صحبت کنیم. بی حضورت درک این روزها و تحمل این لحظههای دشواری که بر ایران میگذرد، بسیار سخت است.
پدر،
باور اينكه امروز تو و بسياري دیگر از هم فکرانت در زندانيد، ناممکن است.
شما، همان جوانان پرشور سالهاي انقلاب هستید كه با عشق به ايران و ایمان به اسلام حقیقی با استبداد و ديكتاتوري به مبارزه برخاستيد. شمایی كه با عشق به ميهن در ايام ناب جواني تان براي دفاع از تماميت ارضي كشور به جنگ رفتيد. شمایی که درتمامي این سالها برای اصلاح امور مملکت، توسعه سیاسی و اقتصادی و حفظ عزت ایران تلاش کردهاید. شمایی كه تمام انگيزهتان دفاع از جمهوریت و اسلام سازگار با آزادی که همان اسلام حقیقی است، بوده و سلاحتان اندیشه و قلم.
و من امروز شاهدم شما را كه خود فرزندان انقلابيد و براي پاسداري از ارزش هاي حقيقياش هزينهها داده و پس از گذشت سي سال از استقرار جمهوري اسلامي، پرشورترين انتخابات را برای حفظ جمهوریتش شكل دادید، چنین ناجوانمردانه در زندان افكندهاند.
پدر،
برخی را چه ميشود كه امروز در برابر نگاههاي خسته و پرسشگر نسل من، اينگونه هر آنچه را که از اخلاق و جمهوريت نظام باقي مانده به هيچ انگاشتهاند و از این همه ويرانگري و حق کشی ابايي ندارند؟ وقتی شما را که خود فرزندان انقلاب هستید برنمی تابند، چگونه نسل مبهوت و ناباور مرا تحمل خواهند كرد؟
امروز نسل دردمند و پرسشگر مرا چه كسي پاسخ خواهد گفت؟
نسلی که تنها خواستهاش، ایرانی است که همه ایرانیان در آن آزاد و سربلند زندگی کنند. نسلی که از نفاق و تزویز بیزار است. از این رانده شدن، از این در وطن خویش غریب خوانده شدن خسته است. نسلی که از تروریست نامیده شدن نام ایرانی به ستوه آمده است. نسلی که عزت دوباره ایران را تشنه است.
چه کسی مسؤول اعتمادی است که بدینسان متزلزل و ویران میشود؟
آیا ما که به جریانات مصلح درون نظام امید بسته بودیم تا میراث یکصد ساله مبارزه برای جمهوریت را در این گذار تاریخی با کمترین هزینه ها به نسل پس از خود انتقال دهند، باید این امید را بر باد رفته ببینیم؟ آیا این تجربه نیز همانند هزاران امید بر باد رفته در گذرگاههای مهم تاریخی این مرز و بوم بی ثمر خواهد ماند؟
پدر
من همیشه به عنوان يك نسل سومي، جویای دلايل انقلاب و جنگ و هزار پديده شكل گرفته در طول سی سال عمرجمهوري اسلامي بودهام و تو تندرويها و يأسهای گاه به گاه مرا با عشق و اميد به آينده پاسخ میگفتی و مرا از تندروی بر حذر میداشتی. اين جمله را بسيار برایم تکرار کردهاي: "جامعه ايران، جامعهای بی ثبات است و هميشه اقشار مختلف مردم خواستهاند كه بناهاي موجود را ويران كنند تا بنایی از نو بسازند واين خود از عوامل عقب ماندگي تاریخی است. تنها راه پيشرفت و توسعه اجتماعی، بازسازي، اصلاح و ارتقاء بناهاي موجود است."
واین حاصل تلاشهای شما بود كه از ماهها پيش به روح خسته و نا اميد بسیاری از همنسلان من که سالها در انزوا فرو رفته بودند، شور و اميدي دوباره دميد تا به دور از نفاق، در كنار تمام تفاوتهاي فكري و ظاهری در خيابانها زير پرچم سبز اميد براي ايراني آباد و آزاد به گرد هم آیند و به انتخاب رئيس جمهوري بیانديشيد كه عزت ایران و ایرانی را حفظ کند و به قانون اساسي جمهوري اسلامي، بجاي سليقههاي فردي عمل کند.
مگر ما برای دفاع از جمهوریت و اصلاح و ارتقا این بنا رأی ندادیم؟ مگر نسل من راهی بهتر از شرکت در انتخابات هم داشت تا نشان دهد می خواهد بسازد، نمیخواهد ویران کند و شاهد ویرانی باشد؟ میخواهد استقلال کشورش حفظ شود و از دخالت بیگانگان مصون بماند. پس چه شد؟ چه بر سر آنهمه شور و امید آمد؟ چه شد که حامیان پرچم سبزهمدلی و فعالان روزهای انتخابات به یک شب برانداز، آشوبگر و غیرخودی نامیده شدند؟ چه شد که زندانها پر شد از مصلحان و گورستانها پر از هم نسلان بی گناه من.
پدر
مرا چه صبري بايد كه مردي چون تو را در زندان ببينم. تو را كه اشكت را براي وطنت ديدهام و نگرانی ات را براي آینده کشورت لمس کردهام.
خوب می دانی که همیشه منتقدت بودم که چرا اندکی عافیتطلب نیستی. به خاطر عشق به وطنت و برای حفظ عزت و سربلندی آن در مسوولیتهای مختلفی که بر عهده داشتی سخت میکوشیدی و از جان مایه میگذاشتی. اکثر اوقات خسته و فکر مشغول وقتت با ما میگذشت و من که همیشه نگرانت بودم و سهم بیشتری از زمانت میخواستم، به تو انتقاد میکردم و تو میگفتی: "يكي از دلايل ناكامي ايرانيان درحفظ مردمسالاري اين بوده است كه هميشه نواندیشان و نخبگان در برهههاي مختلف تاريخ خسته شدهاند، ره عافيت گزيدهاند و از صحنه اجتماع و فعاليت اجتماعي به خلوت پناه بردهاند."تو راه عافیت بر نگزیدی و هرگز از تلاش دست برنداشتی. همیشه میگفتی "تاريخ بر ما نخواهد بخشيد اگر خاموش بنشينيم و از آنچه امروز بر ايران ميرود ننويسيم و تنها درپی مصالح فردي باشيم. ما در برابر مردم و نسل آينده مسؤوليم."
و امروز تو در زندانی. تویی که نابترین لحظات عمرت، به مطالعه و تحقيق درباره گذشته ايران، حال و آيندهاش گذشته است.
پدر
دلتنگم. برای تو و برای لحظههای ناب زندگی خودم که به آموختن از تو و گفتگو با تو درباره ايران، دين، سياست و اقتصاد گذشته است.
چه ناب بوده است لحظههای زندگی من در کنار پدری چون تو.
چه صبور بودی براي پاسخ گفتن به ترديدها و سؤالاتم و چه بزرگ براي پذيرفتن سليقهام و اختلاف نظرهایمان. من پرسشگر و جسور بودم و تو صبور و بردبار. صبر و امید تو هرگز کم نشد اما صبر و اميد من در اين سالها كمتر و كمتر شد. همیشه مرا به بردباری و پرهیز از تعصب فرا میخواندی.
این روزها نامه هایی را که در این سالها برایم نوشته بودی مرور میکنم. در جایی برایم نوشته بودی:
"بردبار بودن نسبت به دیگری که مانند ما فکر نمی کند کار سختی است. گاهی عذاب آور است. اما نابردباری نسبت به دیگران انسان را درمسیری قرار می دهد که ممکن است رفتارهای شرم آوری در کارنامه اش ثبت شود. حاصل نابردباری های آنانی که قدرت داشته و یا دارند که نظراتشان را اعمال کنند، دنیایی مملو از جنایت، خشونت و تباهی است."
و در جای دیگر:
"من فکر می کنم اگر هرکدام از ما در زندگی با تجربه ای مواجه شدیم و واکنشمان نسبت به آن پدیده، به رفتارافراطی و نابردباری منتهی شد و بعد به غلط بودن آن پی بردیم باید از آن تجربه بیاموزیم و بازهم روی بردباری خودمان بیشتر کار کنیم. بیشتر باور کنیم که همه حق نزد ما نیست. ممکن است بخشی از آن نزد دیگری، حتی مخالف من باشد. چون با بردباری بیشتر، اشتباهات خیلی کمتری رخ می دهد. اشتباهات به شکل شرم آوری بزرگ نمی شوند و جبران آنها هم امکانپذیرتراست."
و امروز بردبار بودن چه سخت است پدر...
اين روزها دلتنگي ام و همه عشقم به وجودت را در جاي جاي تنهايي ام جمع مي كنم به اميد مجالي كه درچشمانت بنگرم وبگويم چه اندازه به وجودت افتخار مي كنم.
پدر
ميخواهم بداني بهترين پدرها بودهاي وصبورترين و با گذشتترين دوستها بودهاي.
شاید بحثها و گفتگوهاي دوستانه مان مجال نداد كه بگويم چه اندازه به بزرگیات افتخار میکنم. براي تو كه در ميان مردان سياست در يكي بودن حرف و عملت در خانه و بیرون از خانه كم مانندي. تويي كه در ايمان و تقوايت شك ندارم كه دينت دين تزوير، ريا و عوامفريبي نیست. تویی که همواره کرامت انسان را پاس داشتهای و هرگز نديدم حتی بر ما که فرزندانت هستيم انديشهات را تحميل كني يا به سبب مناسبات سياسي، انتخابهايمان و آزادی مان را مصلوب خواستههای پدرانهات کنی. تو همراه با مادر آزاداندیشم، حرمت آزادی بیان و اندیشه را در خانوادهمان به ما آموختي و از ما خواستي تا انسان هايي خردورز و به دور از تعصب و افراط باشيم و چه بسيار جاهايي که بر من بخاطر نقد متعصبانه دشمنانت خرده گرفتی.
دراين جامعه كه ظاهراً زن بودن خود جرمي ذاتي است، میدانم مرد سياست بودن و درعين حال پدر دو دختر بودن بسيار سختتر است. اما به ياد نميآورم به خاطر زن بودنمان چيزي را بر ما منع كرده باشي و استقلالمان را نادیده گرفته باشی. گرچه مي دانم اينچنين احترامي به سلايق ما گاهي برای تو دشوار بوده است.
پدر
كاش بداني براي ذره ذره آنچه به من آموخته اي چه اندازه ارزش قائلم. آنچه در وجود من است عشقي است به سرزمينم كه با آن هرگز اسير كينه و جهل دشمنان امروزمان نخواهم شد. كينه ميراث جاهلان است و تو هميشه مرا از ادبيات كينه و نفرت بر حذر داشته ای و هرگز از دشمنانت هم با نفرت سخن نگفته اي.
تاريخ به قضاوت خواهد نشست. بر تو نازنيني كه اينك براي عدالتخواهي و حقطلبي در زنداني و بر آنانكه چنين ناجوانمردانه نخبگان و انديشمندان را در حبس ميكنند و از مشاهده تزلزل عزت و اعتبار ایران و ایرانی کمترین هراسی به دل راه نمیدهند.
آری، تاريخ به قضاوت خواهد نشست.
به گزارش نوروز، متن کامل این نامه به شرح زیر می باشد:
به نام خدا
سلام پدر
این روزها برایت دلتنگم، چقدرهم دلتنگ. به اندازه همه نگرانيهایت براي ايران و آينده ايران، برایت دلتنگم. اين روزها، روزهای تلخ و سختیاند.
راستش را بخواهي نه فقط چون دختر توام و تو در زندانی، كه به عنوان يك نسل سومي، یک متولد دهه شصت، یک متولد روزهای جنگ، این روزها غمم با حیرت آمیخته میشود و هزار پرسش بیپاسخ در ذهنم شکل میگیرد.
وقایع یک ماه اخیر آنچنان تلخ و رنج آور بودهاند که بیش از هر زمان آرزو کردهام که باشی تا مثل همیشه با هم دربارهشان صحبت کنیم. بی حضورت درک این روزها و تحمل این لحظههای دشواری که بر ایران میگذرد، بسیار سخت است.
پدر،
باور اينكه امروز تو و بسياري دیگر از هم فکرانت در زندانيد، ناممکن است.
شما، همان جوانان پرشور سالهاي انقلاب هستید كه با عشق به ايران و ایمان به اسلام حقیقی با استبداد و ديكتاتوري به مبارزه برخاستيد. شمایی كه با عشق به ميهن در ايام ناب جواني تان براي دفاع از تماميت ارضي كشور به جنگ رفتيد. شمایی که درتمامي این سالها برای اصلاح امور مملکت، توسعه سیاسی و اقتصادی و حفظ عزت ایران تلاش کردهاید. شمایی كه تمام انگيزهتان دفاع از جمهوریت و اسلام سازگار با آزادی که همان اسلام حقیقی است، بوده و سلاحتان اندیشه و قلم.
و من امروز شاهدم شما را كه خود فرزندان انقلابيد و براي پاسداري از ارزش هاي حقيقياش هزينهها داده و پس از گذشت سي سال از استقرار جمهوري اسلامي، پرشورترين انتخابات را برای حفظ جمهوریتش شكل دادید، چنین ناجوانمردانه در زندان افكندهاند.
پدر،
برخی را چه ميشود كه امروز در برابر نگاههاي خسته و پرسشگر نسل من، اينگونه هر آنچه را که از اخلاق و جمهوريت نظام باقي مانده به هيچ انگاشتهاند و از این همه ويرانگري و حق کشی ابايي ندارند؟ وقتی شما را که خود فرزندان انقلاب هستید برنمی تابند، چگونه نسل مبهوت و ناباور مرا تحمل خواهند كرد؟
امروز نسل دردمند و پرسشگر مرا چه كسي پاسخ خواهد گفت؟
نسلی که تنها خواستهاش، ایرانی است که همه ایرانیان در آن آزاد و سربلند زندگی کنند. نسلی که از نفاق و تزویز بیزار است. از این رانده شدن، از این در وطن خویش غریب خوانده شدن خسته است. نسلی که از تروریست نامیده شدن نام ایرانی به ستوه آمده است. نسلی که عزت دوباره ایران را تشنه است.
چه کسی مسؤول اعتمادی است که بدینسان متزلزل و ویران میشود؟
آیا ما که به جریانات مصلح درون نظام امید بسته بودیم تا میراث یکصد ساله مبارزه برای جمهوریت را در این گذار تاریخی با کمترین هزینه ها به نسل پس از خود انتقال دهند، باید این امید را بر باد رفته ببینیم؟ آیا این تجربه نیز همانند هزاران امید بر باد رفته در گذرگاههای مهم تاریخی این مرز و بوم بی ثمر خواهد ماند؟
پدر
من همیشه به عنوان يك نسل سومي، جویای دلايل انقلاب و جنگ و هزار پديده شكل گرفته در طول سی سال عمرجمهوري اسلامي بودهام و تو تندرويها و يأسهای گاه به گاه مرا با عشق و اميد به آينده پاسخ میگفتی و مرا از تندروی بر حذر میداشتی. اين جمله را بسيار برایم تکرار کردهاي: "جامعه ايران، جامعهای بی ثبات است و هميشه اقشار مختلف مردم خواستهاند كه بناهاي موجود را ويران كنند تا بنایی از نو بسازند واين خود از عوامل عقب ماندگي تاریخی است. تنها راه پيشرفت و توسعه اجتماعی، بازسازي، اصلاح و ارتقاء بناهاي موجود است."
واین حاصل تلاشهای شما بود كه از ماهها پيش به روح خسته و نا اميد بسیاری از همنسلان من که سالها در انزوا فرو رفته بودند، شور و اميدي دوباره دميد تا به دور از نفاق، در كنار تمام تفاوتهاي فكري و ظاهری در خيابانها زير پرچم سبز اميد براي ايراني آباد و آزاد به گرد هم آیند و به انتخاب رئيس جمهوري بیانديشيد كه عزت ایران و ایرانی را حفظ کند و به قانون اساسي جمهوري اسلامي، بجاي سليقههاي فردي عمل کند.
مگر ما برای دفاع از جمهوریت و اصلاح و ارتقا این بنا رأی ندادیم؟ مگر نسل من راهی بهتر از شرکت در انتخابات هم داشت تا نشان دهد می خواهد بسازد، نمیخواهد ویران کند و شاهد ویرانی باشد؟ میخواهد استقلال کشورش حفظ شود و از دخالت بیگانگان مصون بماند. پس چه شد؟ چه بر سر آنهمه شور و امید آمد؟ چه شد که حامیان پرچم سبزهمدلی و فعالان روزهای انتخابات به یک شب برانداز، آشوبگر و غیرخودی نامیده شدند؟ چه شد که زندانها پر شد از مصلحان و گورستانها پر از هم نسلان بی گناه من.
پدر
مرا چه صبري بايد كه مردي چون تو را در زندان ببينم. تو را كه اشكت را براي وطنت ديدهام و نگرانی ات را براي آینده کشورت لمس کردهام.
خوب می دانی که همیشه منتقدت بودم که چرا اندکی عافیتطلب نیستی. به خاطر عشق به وطنت و برای حفظ عزت و سربلندی آن در مسوولیتهای مختلفی که بر عهده داشتی سخت میکوشیدی و از جان مایه میگذاشتی. اکثر اوقات خسته و فکر مشغول وقتت با ما میگذشت و من که همیشه نگرانت بودم و سهم بیشتری از زمانت میخواستم، به تو انتقاد میکردم و تو میگفتی: "يكي از دلايل ناكامي ايرانيان درحفظ مردمسالاري اين بوده است كه هميشه نواندیشان و نخبگان در برهههاي مختلف تاريخ خسته شدهاند، ره عافيت گزيدهاند و از صحنه اجتماع و فعاليت اجتماعي به خلوت پناه بردهاند."تو راه عافیت بر نگزیدی و هرگز از تلاش دست برنداشتی. همیشه میگفتی "تاريخ بر ما نخواهد بخشيد اگر خاموش بنشينيم و از آنچه امروز بر ايران ميرود ننويسيم و تنها درپی مصالح فردي باشيم. ما در برابر مردم و نسل آينده مسؤوليم."
و امروز تو در زندانی. تویی که نابترین لحظات عمرت، به مطالعه و تحقيق درباره گذشته ايران، حال و آيندهاش گذشته است.
پدر
دلتنگم. برای تو و برای لحظههای ناب زندگی خودم که به آموختن از تو و گفتگو با تو درباره ايران، دين، سياست و اقتصاد گذشته است.
چه ناب بوده است لحظههای زندگی من در کنار پدری چون تو.
چه صبور بودی براي پاسخ گفتن به ترديدها و سؤالاتم و چه بزرگ براي پذيرفتن سليقهام و اختلاف نظرهایمان. من پرسشگر و جسور بودم و تو صبور و بردبار. صبر و امید تو هرگز کم نشد اما صبر و اميد من در اين سالها كمتر و كمتر شد. همیشه مرا به بردباری و پرهیز از تعصب فرا میخواندی.
این روزها نامه هایی را که در این سالها برایم نوشته بودی مرور میکنم. در جایی برایم نوشته بودی:
"بردبار بودن نسبت به دیگری که مانند ما فکر نمی کند کار سختی است. گاهی عذاب آور است. اما نابردباری نسبت به دیگران انسان را درمسیری قرار می دهد که ممکن است رفتارهای شرم آوری در کارنامه اش ثبت شود. حاصل نابردباری های آنانی که قدرت داشته و یا دارند که نظراتشان را اعمال کنند، دنیایی مملو از جنایت، خشونت و تباهی است."
و در جای دیگر:
"من فکر می کنم اگر هرکدام از ما در زندگی با تجربه ای مواجه شدیم و واکنشمان نسبت به آن پدیده، به رفتارافراطی و نابردباری منتهی شد و بعد به غلط بودن آن پی بردیم باید از آن تجربه بیاموزیم و بازهم روی بردباری خودمان بیشتر کار کنیم. بیشتر باور کنیم که همه حق نزد ما نیست. ممکن است بخشی از آن نزد دیگری، حتی مخالف من باشد. چون با بردباری بیشتر، اشتباهات خیلی کمتری رخ می دهد. اشتباهات به شکل شرم آوری بزرگ نمی شوند و جبران آنها هم امکانپذیرتراست."
و امروز بردبار بودن چه سخت است پدر...
اين روزها دلتنگي ام و همه عشقم به وجودت را در جاي جاي تنهايي ام جمع مي كنم به اميد مجالي كه درچشمانت بنگرم وبگويم چه اندازه به وجودت افتخار مي كنم.
پدر
ميخواهم بداني بهترين پدرها بودهاي وصبورترين و با گذشتترين دوستها بودهاي.
شاید بحثها و گفتگوهاي دوستانه مان مجال نداد كه بگويم چه اندازه به بزرگیات افتخار میکنم. براي تو كه در ميان مردان سياست در يكي بودن حرف و عملت در خانه و بیرون از خانه كم مانندي. تويي كه در ايمان و تقوايت شك ندارم كه دينت دين تزوير، ريا و عوامفريبي نیست. تویی که همواره کرامت انسان را پاس داشتهای و هرگز نديدم حتی بر ما که فرزندانت هستيم انديشهات را تحميل كني يا به سبب مناسبات سياسي، انتخابهايمان و آزادی مان را مصلوب خواستههای پدرانهات کنی. تو همراه با مادر آزاداندیشم، حرمت آزادی بیان و اندیشه را در خانوادهمان به ما آموختي و از ما خواستي تا انسان هايي خردورز و به دور از تعصب و افراط باشيم و چه بسيار جاهايي که بر من بخاطر نقد متعصبانه دشمنانت خرده گرفتی.
دراين جامعه كه ظاهراً زن بودن خود جرمي ذاتي است، میدانم مرد سياست بودن و درعين حال پدر دو دختر بودن بسيار سختتر است. اما به ياد نميآورم به خاطر زن بودنمان چيزي را بر ما منع كرده باشي و استقلالمان را نادیده گرفته باشی. گرچه مي دانم اينچنين احترامي به سلايق ما گاهي برای تو دشوار بوده است.
پدر
كاش بداني براي ذره ذره آنچه به من آموخته اي چه اندازه ارزش قائلم. آنچه در وجود من است عشقي است به سرزمينم كه با آن هرگز اسير كينه و جهل دشمنان امروزمان نخواهم شد. كينه ميراث جاهلان است و تو هميشه مرا از ادبيات كينه و نفرت بر حذر داشته ای و هرگز از دشمنانت هم با نفرت سخن نگفته اي.
تاريخ به قضاوت خواهد نشست. بر تو نازنيني كه اينك براي عدالتخواهي و حقطلبي در زنداني و بر آنانكه چنين ناجوانمردانه نخبگان و انديشمندان را در حبس ميكنند و از مشاهده تزلزل عزت و اعتبار ایران و ایرانی کمترین هراسی به دل راه نمیدهند.
آری، تاريخ به قضاوت خواهد نشست.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
1 comments:
امیدوارم پدر عزیز و ارزشمندتان هرچه زودتر با افتخار آزاد شود
ارسال یک نظر