برای صادق نوروزی / سجاد نورروزی



سلام پدر عزیز تر از جانم

دلم برای تو یک ذره شده است کسانی که تو را گرفته اند خیلی ما اذیت می کنند سه هفته بود که هیچ تماسی نگرفته بودی تا این که به صورت کاملاً غیر منتظره از ما خواستند تا بیاییم کار های مربوط به آزادی تو مانند گذاشتن وثیقه را انجام دهیم ما هم این کار ها را کردیم و قاضی حکم آزادی تو را داد و به ما گفتند ساعت شش بعد از ظهر تا یازده شب آزاد می شود ما هم از شش بعد از ظهر جلوی زندان بودیم تا سه نیمه شب و در جلوی زندان اوین به تابلوی بزرگی که روی آن نوشته شده بود بازداشتگاه اوین خیره بودیم در آن مدت مادرانی را دیدیم که فرزندانشان را در آغوش می گرفتند و چشم هایی را که پر از اشک می شد من هم با خودم گفتم اگر تو آمدی می دوم و درآغوشت می گیرم اما... به هر حال آن شب حالمون حسابی گرفته شد خانواده جلایی پور هم جلوی زندان بودند ولی از محمد رضا جلایی پور هم خبری نشد .

فردای آن شب تلخ یک باره دیگر به زندان اوین رفتیم و از پنجره کوچک در سفید زندان اوین به ما این جمله را گفتند صادق نوروزی صد درصد آزاد می شود و این باعث شد که ما مصمم تر از قبل تا ساعت یازده منتظر تو باشیم اما باز هم نشد .

بابا ، مامان روحیه خوبی دارد و حالش هم خوبه من هم خوبم ولی اندکی آشفته ام ولی نگران ما نباش درسته که ما دو نفر بیشتر نیستیم ولی هر وقت من روحیه می خواهم مامان به من روحیه می دهد و گاهی اوقات برعکس این هم رخ می دهد .

ما می دانیم که تو از سخت هم سخت تری و به کسانی که تورا گرفته اند حرفی نمی زنی و می خواهم بگویم حرفی هم نزن چون که حال ما خوب است و توهم که همیشه می گفتی به زندان عادت داری پس اتفاق خاصی نیفتاده است ولی قبول کن برای من سخت است در سن چهارده سالگی یکی از بهترین و پاک ترین افرادی که می شناسم را در زندان ببینم ، یا این که در سن چهارده سالگی ده ها بار مسیر بین دادسرا تا زندان اوین یا برعکس را بروم سخت است اما من انجام می دهم و بدان که من حاضرم این کار را صد ها بار انجام دهم تا تو را ببینم و در آخر بدان که نه تنها ما بلکه تمام مردم ایران به تو افتخار می کنند درست است که من آشفته هستم اما یک چیز مرا آرام می کند و آن این است که خدا با ماست به امید دیدار مجدد .

0 comments:

ارسال یک نظر