مدتها بود عزم داشتم براي محمد قوچاني يادداشتي بنويسم اما با اين گمان که آن را حمل بر مناسبات خويشاوندي خواهند کرد امساک ورزيدم تا اينکه نوشتههاي متعدد ديگران عرضه شد و اينک شائبهاي براي يادداشت من به وجود نخواهد آمد.
قوچاني دو شأن دارد: يکي نويسندگي و دوم روزنامهنگاري که در هر دو خوش درخشيده و صاحب سبک و ابتکار بوده است. اگر يکي از اين دو شأن را هم داشت براي شهرت و محبوبيتاش کافي بود. البته شهرت او با نويسندگياش آغاز شد.در روزهاي پس از دوم خرداد که يادداشتهايي مينوشت و البته خصومتهايي را نيز در جماعتي برانگيخت و کسي گمان نميکرد اين مقالات از قلم جواني در سن و سال او تراويده است.
مرحله دوم زندگي مطبوعاتي او به عهدهدار شدن مسووليتهايي در مطبوعات باز ميگردد. در نويسندگياش چنان خوش قلم و پرمايه مينوشت که يکي از فيلسوفان معاصر در مقالهاي قوچاني را فيلسوفي در کسوت روزنامهنگار خواند و اين بخش از کاميابيهاي قوچاني حاصل وسعت مطالعات اوست. سالهاست که روزانه چند ساعت مطالعه جزو لايتجزاي زندگي اوست و هفتهاي نيست که با انبوهي از کتابهاي تازه نشر در بازار به خانه نيايد و ميکوشد از کتابهاي تازه عقب نماند. درباب شأن مطبوعاتياش نيز با وجود اينکه در اين سالها برخي ميکوشيدند آن را مسکوت بگذارند.
اما اين روزها همکارانش يا علاقهمندانش از نوآوريهاي پيدرپي او در فرم و محتواي نشرياتي که بر عهده داشته است گفتهاند و نوشتهاند. نخستين بار که محمد قوچاني را شناختم اواخر1375 بود. مجلهاي را با عنوان«آن روزهاي خدايي» به مناسبت سالگشت انقلاب تنظيم ميکردم و از ارباب قلم مقاله ميگرفتم. براي دومين شماره آن که قرار بود نيمه خرداد 1376 منتشر شود سفارش مقاله ميدادم. آقاي مهدي غني مقالهاي درباره «امپرياليسم ستيزي» به قلم محمد قوچاني داد. نويسندهاش را نميشناختم اما تصوري که از او درذهنم نقش بست، مرد حدودا 40 سالهاي بود که سابقه مطالعات چپ داشته و تبديل به منتقد تفکر مارکسيستي شده است. اين مقاله با ادبيات چپ به تبيين رويكرد امام خميني در مواجهه با آمريكا پرداخته بود. در آن زمان که ادبيات سنتي انقلاب جذابيتي نداشت، اين نگاه، توجه هر خوانندهاي را بر ميانگيخت. اين مقاله با عنوان تأثير امام خميني در جهان معاصر در مجله حضور خرداد1376 چاپ شد. درباره نويسندهاش تحقيق کردم. آقاي حميد انصاري که باور نميکرد نويسندهاش جواني کم سن و سال باشد نگران بود که صاحب قلم فردي باشد که در صورت چاپ نام او مورد حمله متوليان مطبوعات قرار گيرد.
يک روز به دفتري در دانشگاه هنر رفتم که نشريات خوش فرم و خواندني منتشر ميکرد که ظاهرش فراتر از يک نشريه دانشجويي بود. آنجا آقاي غني، محمد قوچاني را معرفي کرد. جواني 20 ساله و بسيار نحيف و مودب. محمد رهبر نيز همراه او بود. پس از آن بود که آشنايي و همکاري ما آغاز شد. در روزنامه جامعه سر ميزد و مجله گوناگون را که با شکل و محتواي گيرايي روي دکه ميآمد براي انجام برخي کارها ميآورد. آدرس دفتر نشريه را پرسيدم. براي نخستين بار بود که اصطلاح«تحريريه کيفي» را از او شنيدم. کيف دستياش را نشان داد و گفت تحريريه ما و آدرس ما اين است. دريافتم او مطالب را جمعآوري ميکند و براي انجام کارهاي صفحهبندي و ليتوگرافي به دفاتر مختلف ميبرد و به چاپخانه ميسپارد. او نشان داد ميتوان مجلهاي را در طراز يک نشريه خواندني بدون تشريفات و دفترو دستک در آورد اما البته با صرف انرژي زياد و فعاليت اجرايي سردبير. در هر شماره نيز خودش مقالهاي خواندني داشت. تا اينکه گوناگون به محاق توقيف رفت و قوچاني در روزنامه توس وخرداد و نشاط و عصر آزادگان درگير شد که يکي پس از ديگري توقيف و متنشر ميشدند. در اين روزنامهها بود که او با مقالاتش مشهور شد. يک بار دکتر خانيکي از اساتيد برجسته روزنامهنگاري ايران که خود نيز يد طولايي در روزنامهنگاري داشت، درکتابي که به محمد اهدا کرده بود از او با عنوان«نابغه مطبوعات ايران» ياد کرد.
به همين دليل ميخواهم بگويم او تاکنون چندين بار تاوان اين نبوغ را داده است. برخي بر او رشک برده و به گونهاي برخورد کردهاند و برخي هم در برابر قلم سنجيده از حيث حقوقي و محاسبهگر و روشنگر او که به قول يک مقام بلند پايه «قوچاني همه حرفهاي خود را با واضح ترين بيان ميگويد اما دم به تله نميدهد» به نحو ديگري در مقام آزارش برآمدهاند. نخستين آن در ارديبهشت 1379 بود که توقيف گسترده مطبوعات رخ داد و روزنامهنگاران زيادي بازداشت شدند، او نيز روانه زندان شد. اما حکايت او از همه جالبتر بود. او در بازجوييهاي خود بايد افشا ميکرد چه کساني مقالاتشان را مينويسند و به امضاي محمد قوچاني به چاپ ميرسانند. او مدتي را در سلول انفرادي گذراند تا اين عوامل پشت پرده قوچاني را معرفي کند. در سلول انفرادي برخي پرسشهاي بازجويي را همراه با کاغذ به او ميدادند تا پاسخ مشروح خود را بنويسد و يکي، دو روز بعد تحويل بازجو بدهد. برخي از پرسشها جنبه فکري و سياسي داشت نه جنبه اتهامي. براي مثال نظر او را درباره جنبش دانشجويي و آينده آن پرسيده بودند. محمد نيز در اوقات تنهايي طاقت فرساي سلول براي فرار از فشار ديوار و زماني که گويي ايستاده است هرچه بيشتر مينوشت کمتر رنج سلول را حس ميکرد و دقايقي از اين شرايط واميرهيد، بنابراين پاسخي مشروح مينوشت. هنگامي که بازجويان نوشتههاي او را خواندند و مشاهده کردند که در سلول و بدون مشورت و کتاب و در ايزوله کامل او مطالبي قوي تر از مقالات بيرون زندان نوشته است ايمان آوردند آنچه به نام او منتشر ميشد حاصل انديشه و قلم خود او بود. اينک آشکار ميشد که او مجازات نبوغ خود را ميبيند. چرا کساني باور نميکردند که ممکن است کسي در زمينه فيزيک و يک نفر در رياضيات و يکي در شيمي و ديگري هم در قلم و کتابت و سياست و مطبوعات داراي نبوغ باشد؟ گويي باور داشتند، مامي که ساختهاند از پرورش نابغهها عقيم است و اگر کسي هم با تلاش و نبوغ خدادادي خود درخشيد گويي از حکم و تقديري که براي جوانان رقم زدهاند گريخته است. محمد چندي پس از آزادي از زندان از اتهام وارده نيز تبرئه شد.
توقيف مکرر نشرياتي که او سردبيري ميکرد تاوان مخاطب گيري سريع و رشد شمارگان آنها بود و آخرين بار هم بازداشتي که اکنون از مرز 50 روز گذشت. بازداشت به اتهام برهم زدن امنيت از طريق شرکت در تجمعات که اين اتهام هيچ اساسي ندارد زيرا او گرچه به گفته همسرش اصل تشکيل اجتماعات را قانوني و حق مردم ميدانست اما چنان غرق در کار روزنامهنگارياش بود که مجال شرکت در هيچ تجمعي را نداشت. با توجه به شناختي که همگان از او و کارهايش دارند به نظر ميآيد دليل اصلي بازداشت قوچاني، اين بار نيز نوشتههاي انتقادي او در چند سال اخير بود که هيچ ايراد حقوقي نداشت اما کام جماعتي را تلخ ميکرد. قوچاني اگر در يکي از جوامع توسعه يافته ميزيست، به خاطر يکي از شئون خويش يا يکي از ابتکارات روزنامهنگارياش مدال ميگرفت و مغتنم و محترم شمرده ميشد اما چرا اينجا بايد کيفر ببيند.
0 comments:
ارسال یک نظر