هجوم افکار مغشوش که بي امان در ذهن و وجودم جاري ميشود، امانم را بريده.
اميد داشتنت اي همسر نازنين در سر سفره سحري و افطار به يأس گراييده. دلم از تجسم تنهاييات در حبس، چنان به هم فشرده ميشود که حتي خندههاي زيباي نوههايمان نيز توان شاد کردنش را ندارد.
غمي غمناک وجود همهمان را فراگرفته و بي هيچ شوقي به پيشواز رمضان ميرويم.
در اين دلتنگي اما، دلم به حقانيت و پايداريات خوش است و زبانم به ذکر «يا فتاح» آراسته، تا وجود نازنينت را سرافرازتر از پيش و رسته از بند بينم.
همسرت
اميد داشتنت اي همسر نازنين در سر سفره سحري و افطار به يأس گراييده. دلم از تجسم تنهاييات در حبس، چنان به هم فشرده ميشود که حتي خندههاي زيباي نوههايمان نيز توان شاد کردنش را ندارد.
غمي غمناک وجود همهمان را فراگرفته و بي هيچ شوقي به پيشواز رمضان ميرويم.
در اين دلتنگي اما، دلم به حقانيت و پايداريات خوش است و زبانم به ذکر «يا فتاح» آراسته، تا وجود نازنينت را سرافرازتر از پيش و رسته از بند بينم.
همسرت
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
0 comments:
ارسال یک نظر