وبلاگی برای آزادی احمد زیدآبادی و یادداشتی برای همسر او



برای خواهر زجر کشیده ام مهدیه محمدی

این روزها مدام ذهنم به سالهای ٥٣ به بعد می گردد.زمانی که کودکی چند ماهی بیش نبودم و مادرم ناخواسته گرفتار حیله ماموران رژیم سابق شد و آنان نیز جای پدرم را یاقتند.و با احترام او را بازداشت کردند.

آنروزها می دانستم پدرم در کجاست و زیر دستان چه کسانی باز جویی می شود.

آنروزها می دانستم اینان پدرم را باز جویی می کنند.ولی حیثیتش را لگد مال نمی کردند.اورا انسان فرض می کردند وصاحب حق ........

اما اینروزها سخت در این اندیشه ام که اکنون کجای کاریم.

امروز وقتی می بینم یکی از عزیزترین عزیزانم دیگر از همه جا ناامید شده و تنها دست یاری بسوی حق تعالی از این بیدادی که بر او وهمسرش رفته از این بی کسی که فرزندانش گرفتار آنند.سخت در اندیشه ام.

اندیشه آنکه در آن گذشته زمان نگذاشتند نفرت در وجود من وخانواده ام شکل بگیرد

ولی امروز نه تنها من بلکه فرزندکوچک من نیز سراپا پر از نفرت است که چرا عمو احمدش اینگونه در شرایطی قرار بگیرد که بخواهد دست به خودکشی بزند.و ٢ماه به این فکر کند که واقعا در یک قبر زندانی است وبس.

نمی دانم چه بگویم که نگفتنم سرشار از هزاران حرف ناگفته است.

خدایا مارا هم ببین.


منبع: وبلاگ «احمد زیدآبادی را آزاد کنید»

1 comments:

محمد فرامرزی گفت...

بدون حکم از قاضی صدا کرد و دار مرگ بی عزت به پا کرد
بدون خواندن (اشهد) تبر را به سمت باور سبزم رها کرد

بت زیبای ما را سنگ کردند نفس را هم برایش تنگ کردند
نمی پرسد ز ترسش این چه ننگی است ؟ به ما با منطق خود جنگ کردند؟

درختانی که قبلا سبز بودند نوای هم صدایی می سرودند
نمی دانم چه آتش در گرفته؟ که حالا سوختند و دود دوند

چرا قانون جنگل چاره سازه؟ شکافی بین عدل و ظلم بازه؟
اگر فریاد ها کردیم خاموش سکوت ما صدای اعتراضه!

به ذهن هرکسی این یک سوال است؟ که استبداد دینی به زوال است
به هر کاری اگر مردم نباشند دوام آن حکومت ها محال است
دوبيتي ها محمد فرامرزی
stablebeliefs.parsiblog.com

ارسال یک نظر